Nov 15 2024 80 mins 51
جلسه 37 تفسیر سوره مبارکه نور
بسم الله الرحمن الرحیم
آیه نور، نمونه ای از غرر آیات
سوره مبارکه نور را بیاورید. آیات در حقیقت همان آیه نور که میشود صفحه ۳۵۴ آیه ۳۵ –۳۶
«بسم الله الرحمن الرحیم. ٱللَّهُ نُورُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ مَثَلُ نُورِهِۦ كَمِشۡكَوٰةࣲ فِيهَا مِصۡبَاحٌۖ ٱلۡمِصۡبَاحُ فِي زُجَاجَةٍۖ ٱلزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوۡكَبࣱ دُرِّيࣱّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةࣲ مُّبَٰرَكَةࣲ زَيۡتُونَةࣲ لَّا شَرۡقِيَّةࣲ وَلَا غَرۡبِيَّةࣲ يَكَادُ زَيۡتُهَا يُضِيٓءُ وَلَوۡ لَمۡ تَمۡسَسۡهُ نَارࣱۚ نُّورٌ عَلَىٰ نُورࣲۚ يَهۡدِي ٱللَّهُ لِنُورِهِۦ مَن يَشَآءُۚ وَيَضۡرِبُ ٱللَّهُ ٱلۡأَمۡثَٰلَ لِلنَّاسِۗ وَٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمࣱ* فِي بُيُوتٍ أَذِنَ ٱللَّهُ أَن تُرۡفَعَ وَيُذۡكَرَ فِيهَا ٱسۡمُهُۥ يُسَبِّحُ لَهُۥ فِيهَا بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ»
یکی از غرر آیات قطعاً آیه نور است. در سوره مبارکه نور رسالهها، مقالات، کتب در مورد این آیه نوشته شده است. هر آیه ای که جزو آیات توحیدی باشد به بیان توحید باشد، این جزو قواعد محسوب میشود. چون که قاعده اصلی دین ما هر چیزی است که به توحید برگردد. اگر نشود به توحید کسی برگردد یا برگرداند، این جزو معارف ما نیست اصلاً.
برای همین است که خیلی اصرار قرآن مثلا براین است که این چیزها را توضیح بدهد با دقت، اینکه این زاده نشده، نزاییده، چه نشده آنطوری نشده است، ملائکه رابطهشان با خدا چه جوری است. این چیزی که قهرا برای ما خیلی دغدغه شاید محسوب نشود مثلاً. یعنی دغدغه نداشته باشیم که رابطه ملائکه مثلاً با انسان کامل چه جور است، رابطه انسان کامل با حضرت حق چه جوری است و و همه اینا. قاعده هرچه در توحید برود میشود جز قواعد و میشود جز غرر آیات.
این آیه، بهخصوص، مشخص است که نکتهای در آن وجود دارد. میشود خیلی سبک از آیه گذشت، ولی واقعاً آیه سنگینی است. اجازه بدهید که بگویم، چند جلسه، خود این آیه را کالبدشکافی کنیم بهعنوانمثالهای فوقالعاده قرآن. ما مثالهای زیادی در قرآن داریم. سطوح بحث آیات، خود آیات، سطوحشان باهم فرق دارد. برای همین، داریم «وَٱتَّبِعُوٓاْ أَحۡسَنَ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكُم مِّن رَّبِّكُم»؛ تبعیت از احسن بکنید. چونکه در خود آیات، حسنه و احسن دارد؛ یعنی آیات هم برای خودش مثل انبیاء که تفضل دارند، «فَضَّلۡنَا بَعۡضَ ٱلنَّبِيِّـۧنَ عَلَىٰ بَعۡضࣲۖ.» و «تِلۡكَ فَضَّلۡنَا بَعۡضَ ٱلنَّبِيِّـۧنَ عَلَىٰ بَعۡضࣲۖ» طبیعتاً همه اینها باهم تفاوت دارند و تراتیب دارند. در آیات هم همینطور است. مثلاً سید الآیات، مثلاً گنده گنده آیات مثلاً آیتالکرسی معرفی شده است بهعنوان گنده آیات که تکرارش شبیه حرص هم میماند.
حالا این را از این جهت میگویم که ما ممکن است حتی جمعبندیهایی که ائمه میکنند، جمعبندی در سطوح مختلف است؛ یعنی حرفهایی که میزنند، عرض کردم آن روایت عمران ساوی که دفعه پیش عرض کردم که به آن مثلاً مطلب بالایی میگویند. این مطلب، مطلب عمومی نیست؛ یعنی قرار نیست همه عمومیها این را بدانند مثلا. آن در احتجاج با عمران ساوی است که حضرت میگویند. کما اینکه عرض کردیم در روایت ذریح میگویند که خب من به ذریح محاربی گفتم، به تو نگفتم که مثلاً الان شاکی شدی که این مثلاً… مثلاً چهجوری؟ «و من یحتمل مثل ما یحتمل ذریح؟» کیست که مثل ذریح به فهم این مطالب را؟
واقعش هم در محضر ائمه، یک موقعی دارید یک چیزایی میگویید که خب چیزهای خوبی است. مثلاً میگویید «بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ بِكُمْ يُمْسِكُ السَّماءَ» فلان و اینها. ولی یک موقع هست که یه چیزی میخواهید. بالاخره ما رفتیم دامن امام رضا را بگیریم که «مُحْتَجَبٌ بِذِمَّتِكُمْ که مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ» دامن شما را گرفتیم که از آنها بدهید. وگرنه مشهد رفتن با دو مثقال زعفران و فلان و اینها که (انجام میشود.)
یا مثلاً راجع به امام، همینجوری امام چهقدر باحال است، مثلاً در این حد خب. حالا اگر صفای باطنی باشد، اینها سر جایش ضریب میخورد ها، ولی اینی که معرفةالامام داشته باشد، معرفت حجت باشد، خب این همه آیه و روایت برای معرفتالحجة خب یک دلیلی دارد دیگر که شما بدانید که گفتند کلام ما را کسی حمل نمیکند: « إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ» این حدیث ما حدیث ما صعبالمستصعب است؛ یعنی خیلی مشکل است. «لاَ يَحْتَمِلُهُ إِلاَّ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ اِمْتَحَنَ اَللَّهُ قَلْبَهُ لِالتقوی.» یا نبی مرسل میتواند اینها را بفهمد، یا ملک مقرب میتواند بفهمد، برخی از احادیث اینجوری است. یا عبدی که «اِمْتَحَنَ اَللَّهُ قَلْبَهُ لِالتقوی.» یک قلب ممتحن داشته باشد. لذا این توقعی هست که ما از اهلبیت بخواهیم که آقا ما آمدیم دامن شما را گرفتیم. دو مثقال زعفران ما را راهی نکنید برگردانید. «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ» ما میخواهیم علمتان را به ما بدهید.
آیات و روایات احسن و حسن
اینکه عرض میکنم حسن و احسن دارد، حتی در بحث روایات هم جمعبندیها حسن و احسن دارد. مثلاً فرض بفرمایید که بهعنوانمثال عرض میکنم، حالا دیگر آیاتش را نمیآورم چون بحث الان این نیست. مثلاً شما بفرمایید که ما هم آیه داریم که «تَوَفَّتۡهُ رُسُلُنَا وَهُمۡ لَا يُفَرِّطُونَ» کیا در حقیقت میمیرانند شما را؟ ملائکه میمیرانند. «وَيُرۡسِلُ عَلَيۡكُمۡ حَفَظَةً حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَحَدَكُمُ ٱلۡمَوۡتُ تَوَفَّتۡهُ رُسُلُنَا وَهُمۡ لَا يُفَرِّطُونَ» خب رسل میمیراند. «قُلۡ يَتَوَفَّىٰكُم مَّلَكُ ٱلۡمَوۡتِ ٱلَّذِي وُكِّلَ بِكُمۡ» ملکالموت؛ یعنی حضرت عزرائیل شما را میمیراند. این مورد سؤال شده، حتی از خود اهلبیت که خب بالاخره ملکالموت یا ملائکه میمیرانند؟ ملائکه تحت امر ایشان؟
مثالی که ائمه زدند، مثال دقیقی نیست اینجا در پاسخ. ولی مطابق با سطح فهم است. گفتند که ملکالموت مثل یک امیرلشکری که لشکر را میفرستد. خوب، یعنی رابطه امیرلشکری با لشکر، لشکر میفرستد به لشکر ملائکه. اینها ملائکه «تَوَفَّتۡهُ رُسُلُنَا» هستند دیگر. اینها این کار را انجام بدهند. آنوقت این استناد و استناد هم پیدا میکند به کی؟ به خود ملکالموت؛ یعنی به حضرت عزرائیل. خوب این حرف، حرف دقیق یا ادقی نیست. این حرفی است که مطابق فهم و فهم طرف مقابل است.
یک جا دیگر همین را جمعبندی کرده است، رابطه نفس با قوای نفس است. اینجوری جمعبندیاش کردند که نفس کاری را که انجام میدهد، بهوسیله قوا انجام میدهد. این مثال خیلی ادق است از آن مثال قبلی. مثل اینکه شما میبینید با باصره میبینید. شما میشنوید، شما میشنوید، با سامعه میشنوید؛ یعنی با قوه، نه با گوش. با قوه سامعهتان میشنوید، نه با گوشتان. منظور گوش نیست. قوه سامعه است، چونکه یه نفر ممکن است گوشش درست باشد، قوه سامعهاش خراب شده باشد. یعنی با نفس و قوای نفس. این جمعبندی، جمعبندی ادقی است. حالا در بحث خدا و نور الهی و نورالله و اینها هم در این ارتباط ما مثالهای مختلف داریم؛ یعنی جورهای مختلف داریم که دقیق و ادق است. این بحث «الله نور السماوت و الارض» ادق است در این بحث.
بیاورید این چیز را نگاه بکنید. صفحه چهارصد و سی و شش سوره مبارکه فاطر، آیه معروف سوره. آیه پانزده را نگاه کنید. آیه معروفی است، بسم الله الرحمن الرحیم. شما بسم الله بگویید. «یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید»؛ ای همه مردم! شما فقیرید نسبت به خدا و خدا غنی مطلق است خب. اگر ما باشیم و همین آیه، معنیش این میشود که خدا غنی است، مثل یک پولداری میماند که شما هم فقیریم دیگر الان. ولی یک ذاتی دارید که فقیر مثل فقرا است. فقرا یک کسیاند که اصطلاحاً میگویند «ذات ثبت له الفقر» این ذاتی است که فقیر است الان. یعنی فقر دارد، ندارد بهعبارتی. این حرف، حرف خوبی هست که تحت عنوان امکان فقری و فلان و اینها در فلسفه افتاده است به واسطه همین آیه.
ولی حرف ادقی نیست این حرف که شما در حقیقت یه چیزی هستید که فقیر هستید، یعنی ندارید، ستون فقراتتان شکسته است، یک ذاتی هستید که فقیری در قبال خدا، شما در قبال خدا فقیرید. خب این که میگویند حرفی هست که حرف ادقی هست، ولی حرف دقیقی نیست. حرف ادقش در عبارتهای دیگری از بحث است که حالا میفهمید چرا میگویم صدق نیست این حرف. نمیگویم نادرست است. این همان فرق حسن و احسن است؛ یعنی فرق خوب و خوبتر است. این هم برای کسی که میخواهد نماز بخواند، یک رابطه با خدا بگیرد، این است که من بی همه چیز جلوی همه چیز ایستادم دارم نماز میخوانم و بقیه هم بی همه چیز؛ یعنی نه اینکه حالا من بی همه چیز، بقیه همه چیز، نه، همه کلنا ملاقلی در مقابل حضرت حق ایستادیم، از آن هم میخواهیم. بقیه چیزی دستشان نیست.
در بحث نور، یک بحث دیگر است. این بحث خیلی دقیقتر است در این بحث. من اول یک 5 دقیقهای از بیرون بگویم، بعد برویم یکسری آیه بخوانیم.
تعریف «شأن»
ببینید در بحث نور، یک موقعی هست شما چنانچه نور را بردارید از صحنه، گاهی اوقات اشیاء هستند ولی شما نمیبینید. اینجوری است. مثلاً مثل اینکه اینجا الان برق برود. برق برود، همه ما هستیم، در و دیوار هست، همه چی هست و ما نمیبینیم، ولی هست. گاهی اوقات با دو تا مثالی که قرآن زده اینجوری است که اگر نور نباشد، اصلاً چیزی نیست که شما بخواهید ببینید یا نبینید خب. اصلاً بحث این نیست که هست، فقط شما نمیبینید. اصلاً نیست که ببینید. خوب دقت کنید. مثال یکیاش همین بحث وجهالله است که ما در عنوانهای روایی بهعنوان صورت مرآتیه ازش داریم؛ یعنی خود عکس شخص در آینه. اگر ببینید در حقیقت نور قطع بشود، نور قطع بشود، اینجوری نیست که شما تصویر در آینه دارید، فقط نمیبینید، تاریک است نمیبینید. نه، اساساً تصویر در آینه نیست دیگر. اصلاً چیزی به نام تصویر در آینه وجود ندارد که شما بخواهید ببینید یا نبینید. تفاوتش مشخص است دیگر؛ یعنی یه جور این طرف اصلاً چیزی نیست جز همین خود شما که باید در نور، نورتان بتابد تا این تصویر ایجاد بشود. و این تصویر هم چیزی نیست که الان به شما وابسته است، مثل یه فقیری که به یه مولایی وابسته است، اینجوری نیست. شبیه آن فقیری نیست که در مثال قبل گفتیم که یک آدم فقیر بی همه چیزی ایستاده دارد گدایی میکند دم درگاه خدا، اینجوری نیست. اصلاً آن چیزی نیست. دقت میکنید؟ هیچی نیست جز خود شما. بهعبارتی اصلاً نیست. خب بهعبارت دقیقتر وجود ندارد. شبیه آن فقیری که وجود دارد ولی وجودش وابسته است. بالاخره شما کمکش بکنید، وجود ندارد. اصلاً نیست. خب این نیست به معنای هیچ و پوچ نیست. برای همینه در فلسفه و عرفان و اینها افتاده است این بحث از قرآن هم گرفته شده. این بحث افتاده تحت عنوان «شأن» ازش یاد میکنند.
میگویند نه میتوانیم بگوییم وجود دارد، چونکه وجود ندارد، مثل فقیری نیست که چراغ خاموش باشد، فقیر هست، فقط من دستم بهش نمیرسد یا او مرا نمیبیند. نه، این وقتی چراغ را خاموش کنید، اصلاً نیست. این نور شما نتابد، نیست. برای همین است در لبه بین وجود و عدم این است بهعبارتی. آنجا اسمش را میگذارند شأن. از قرآن هم این را استفاده کردند. این معنا که «يَسۡـَٔلُهُۥ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ كُلَّ يَوۡمٍ هُوَ فِي شَأۡنࣲ»؛ او در شأن است؛ یعنی شئونات خودش را دارد بروز میدهد بهعبارتی. یک مثال دیگرش که قرآن میگوید، حالا میبینیم، مثال سایه است. سایه هم اینجوری است که اگر نور باشد، سایه هست. اگر نور نباشد، اینجوری نیست که سایه هست، شما نمیبینید سایه را، آن شاخصه را که اگر باشد. اصلاً چیزی به نام سایه نیست کلا. این تحت عنوان ظل و سایه افتاده است باز دوباره به نام وجود ظلی ازش یاد میکنند. باز وجود ظلی را که میشکافند، میشود شأن ظلی.
ولی چه تأثیری دارد این بحثها؟ ببینید هرچهقدر رقیقتر و دقیقتر توحید فهمیده بشود، اصلاً روابط وجودی فرق میکند. شما با حضرت حق رابطهتان فرق میکند. یک موقع هست شما یه چیزی هستید، گدایی چیزی ندارید. یک موقع اصلاً چیزی نیستید. نه تنها شما چیزی نیستید، دیگران هم چیزی نیستند. شما فرض بفرمایید که از یک نفر، یک تصویر در آینه، شما میخواهید تشکر کنید. چهجوری تشکر میکنید؟ اگر تصویر خودنمایی میکند، برو ببین اصلاً کی هستی. اگر خدا را دارید میبینید اینجا در تصویر تشکر میکنید. تشکر شما، تشکر خدا است. یعنی اگر تصویر خدا در آینه افتاده باشد، شما دارید تشکر میکنید. دارید رسماً اگر حواستان جمع باشد و کلاج ترمز درست گرفته باشید، دقیقاً میدانید از کی دارید تشکر میکنید؟ ممکن است خیلی هم تشکر کنید، ولی از آن تشکر نکنید. دقیقاً دارید از خدا تشکر میکنید و از هیچکس دیگر تشکر کنید. این است که «وله الحمد»، کلا حمد برای خداست. حمد برای خداست.
دست خدا در آستین خلق
یک موقع است شما دارید در مقام انشاء میبینید این را؛ یعنی اینکه بیایید برای خدا فقط حمد میکنیم. یک موقع نه، اصلاً حمد برای خداست. وقتی از او تشکر میکنید از خدا تشکر میکنید. دیگر انقدر حتی نمیترسید از آدمها. ببینید این بحث در ابعاد فردی تا بینالمللی در قرآن ترسیم شده است. حالا یکی دو تا (میخوانم.) میخواهم بگویم ثمرات توحید و نگاههای دقیق به توحید اصلاً حال آدم را عوض میکند. شما اصلاً کسی را صاحب اثر نمیدانید که بخواهید مثلاً بترسید یا فکر کنید الان از من کم میگذارد یا به من یا زیرآب میزند یا چهکار میکند؟ اصلاً تو کی هستی اصلاً؟ اصلاً تو در مرز عدمی. تو دقیقاً همان خدایی هستی که من دارم نگاه میکنم. اینجوری نیست که مثلاً خدا یک کارایی میکند، این مقاومت میکند، یک کارهایی نمیکند مثلاً. نه. دقیقاً آن خداست که دارد یک کاری میکند.
این را یک خورده مزمزه ذهنی بکنید که ببینید عناصری مثل توکل، مثل مثلاً فرض بفرمایید که اخلاص، تمام این عناصر را میآورد. اصلاً برای تو کار نمیکند. اصلاً تو کی هستی؟ بهقول یکی از استادانمان میگفت ما در بیابان یک نفری را سوار کردیم، یه پیرمردی را سوار کردیم. بیابان برهوت.به پیرمرد، اگر ما نبودیم، چهکار میکردی؟» گفت: یه خری دیگر. بعد این خیلی به من میگفت: خیلی موحد بود. فقط بیادب بود ولی موحد بود واقعاً. نه واقعاً. بعضی وقتها میگفت: اگر من نبودم، تو چهکار میکردی؟ بابا اصلاً تو کی هستی که داری فکر میکنی اگر نبودی… این سلطان محمود، شنیدید داستانش را؟ کار خوب است که خدا درست کند، سلطان محمود خری کیست؟ این داستان، داستان معروفی دارد. بابا ما کی هستی که داری اینقدر گندگی میکنی؟ من در تصویر خدای در آینه بیش از این هم نیستی.
اگر هم من دارم تشکر میکنم، واقعاً دارم تشکر از خدا میکنم. حالا ممکن است آدم نگوید ها این چیزها را. من یادم است اوایل ازدواج، خیلی هم جوگیر بودم نسبت به این بحثها، یک کادویی یک نفری به ما داد. من خواستم تشکر کنم بهش، گفتم: من از از خدا که دستی که از آستین مثل شما درآمده، من از خدا تشکر میکنم. این هی مانده بود که من دارم از کی تشکر میکنم. خواستم بگویم از شما تشکر نمیکنم؛ یعنی از خدا تشکر میکنم. ولی حالا لزومی ندارد آدم اینقدر صریحاً بگوید دست و آستین و شما که تصویر خدا هستید در آینه و یا وجود ظلی و سایه هستید. ولی واقعاً میدانید دارید چهکار میکنید. حتی در فرض آن فقر، معنی دقیقش نه ادقش، آدمها در حد دلیوری هستند. بیش از این نیستند. این پول خدا را گرفته است تحویل شما را بدهد. مثلاً شما از دلیوریها تشکر میکنید یا نه؟ مثلاً پیتزا آورده است. بله دیگر، ولی چهقدر تشکر میکنی؟ یا حتی تشکر میکنی؟ اینجوری نمیکنی. وای اگر شما نبودید، من گرسنه میماندم. تو چهقدر فلان. نه بابا دیگر، دلیوری بوده است دیگر بیشتر از این که نبوده است که. خب این تازه در آن نگاه دقیقش، در نگاه ادقش که اصلاً دلیوری هم نیست. اصلاً هیچی نیست طرف مقابل.
و این نکته، نکته توحیدیای است که در این «الله نور السموات و الارض» میخواهد به این حد از بحث بپردازد. که هی دارد بالا و پایین میکند، مثل نورش اینجوری، اینجوری، اینجوری، اینجوری است، که بعدش این نورها باید برود در بیوت، از بیوت خارج بشود که بشود آن رجال؛ یعنی باید برود در بیت، از بیت بیاید بیرون خب. حالا عرض بکنم بک مفاهیم تودرتویی است و جزو غرر آیات هستند این سه تا آیه پشت سر همدیگر. یعنی بخواهیم بمانیم، نخواهیم هم فیگور بگیریم، بخواهیم بمانیم هم در قرآن حداقل هفت هشت جلسه هست و اینها. حالا نمیدانم چهقدر حوصله شما دارید یا حوصله من دارم.
صفحه دویست و هفتاد و یک، صفحه دویست و بیست و هشت را بیاورید. میخواهم بگویم اثر این بحثهای توحیدی (چگونه است) صفحه دویست و بیست و هشت را بیاورید سوره هود. از آیه پنجاه و سه به بعدش نگاه کنید. ببینید درگیریای که حضرت هود پیدا میکند، اصلاً چه مدلی است؟ چون توحید را باور کرده است، اصلاً نظرش چه مدلی ابراز میشود؟ «قَالُواْ يَٰهُودُ مَا جِئۡتَنَا بِبَيِّنَةࣲ وَمَا نَحۡنُ بِتَارِكِيٓ ءَالِهَتِنَا عَن قَوۡلِكَ وَمَا نَحۡنُ لَكَ بِمُؤۡمِنِينَ»؛ گفتند: ای هود! بینهای نیاوردی و ما هم الهه هایمان را ول نمیکنیم با این حرفی که تو زدی. به تو ایمان نداریم. «إِن نَّقُولُ إِلَّا ٱعۡتَرَىٰكَ بَعۡضُ ءَالِهَتِنَا بِسُوٓءࣲۗ » اصلاً حرف ما فقط این است: تو دیوانه شده ای؛ یعنی بعضی آلهه ما تو را به سوء گرفتند تو اینجوری شدی. «قَالَ إِنِّيٓ أُشۡهِدُ ٱللَّهَ وَٱشۡهَدُوٓاْ أَنِّي بَرِيٓءࣱ مِّمَّا تُشۡرِكُونَ» من شهادت میدهم به خدا و شما هم شهادت بدهید که من از شما بیزارم خب. «مِن دُونِهِۦۖ» یعنی غیر خدا باشد، من بیزارم. «فَكِيدُونِي جَمِيعࣰا» آقا هرچی کید داری، چیزی داری بردار بیاور. «ثُمَّ لَا تُنظِرُونِ»؛ به من هم مهلت نده. بابا به من مهلت ندهید. هرچی بلدی بردار بیاور؛ «إِنِّي تَوَكَّلۡتُ عَلَى ٱللَّهِ» تو اینجوری بیا، من هم توکل میکنم. «مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلَّا هُوَ ءَاخِذُۢ بِنَاصِيَتِهَآۚ» جنبندهای نیست که این موی جلوی پیشانیاش دست خدا نباشد. خداست که دارد او را اینور و آنور میکشاند.
من توکل میکنم. تو هم هرکاری دلت بخواهد بکن. تا این سطح باور دارد که طرف اصلاً چیزی نیست که ارادهای داشته باشد که. اصلاً نیست که بخواهد اراده داشته باشد. اراده مال هست است مال نیست نیست. یک تصویری است در آینه الهی. برای همین آن جعبه سیاه اختیار و اینها سر جایش باقی میماند. الان به این بحث نمیپردازیم که «الله هو خلقکم و ما تعملون». شما را خدا خلق کرده است. «ما تعملون»، شما را هم خدا خلق میکند خب. یعنی هم شما را خلق میکند، عملتان را هم خدا خلق میکند. لذا اصلاً همه چی اینور دارد تصویر دارد نشان داده میشود. «فَثَمَّ وَجۡهُ ٱللَّهِ» همهاش تصویر است. حالا این بین (؟ 25:10) چه تفاوتهایی هست؟ اگر حوصله داشتید ما میایستیم این هم از بحثهای مردافکن کلا دینی است. «إِنَّ رَبِّي عَلَىٰ صِرَٰطࣲ مُّسۡتَقِيمࣲ.»
سوره یونس آیه هفتاد و یک، صفحه دویست و هفتاد و یک. «وَٱتۡلُ عَلَيۡهِمۡ نَبَأَ نُوحٍ إِذۡ قَالَ لِقَوۡمِهِۦ يَٰقَوۡمِ إِن كَانَ كَبُرَ عَلَيۡكُم مَّقَامِي وَتَذۡكِيرِي بِـَٔايَٰتِ ٱللَّهِ فَعَلَى ٱللَّهِ تَوَكَّلۡتُ» وقتی به قوم خودش گفت: ای قوم من! اگر زورتان میآید این جایگاه من، تذکر من به آیات الله خب باشد، رویارویی، روبهرو میشویم «فَعَلَى ٱللَّهِ تَوَكَّلۡتُ» من توکل میکنم. «فَأَجۡمِعُوٓاْ أَمۡرَكُمۡ وَشُرَكَآءَكُمۡ» شما امورتان را با شرکایتان، همه را با همدیگر، هرچی دارید بریزید روی همدیگر. اینقدر هم بررسی کنید. «ثُمَّ لَا يَكُنۡ أَمۡرُكُمۡ عَلَيۡكُمۡ غُمَّةࣰ ثُمَّ ٱقۡضُوٓاْ إِلَيَّ وَلَا تُنظِرُونِ» هیچ لایه پنهانی برایتان باقی نماند. ببینم چه میکنید عمو جون. «ثُمَّ ٱقۡضُوٓاْ إِلَيَّ وَلَا تُنظِرُونِ» هرکاری میخواهی در مورد من بکن. به من هم مهلت نده. ببینم چهکار میکنی.
ببین این اقتدار، ریسکپذیری نیست. ببین این حد از اقتدار قلدری محسوب نمیشود. شما میآورید در دستگاه خودت، اسمش را میگذاری؟ عجب ریسکی! عجب لاتی! مثلاً لاتیش را دارد پر میکند. این لاتیاش را پر نمیکند. این واقعاً چیزی حساب نمیکند تورا که بخواهد درگیر شود. بالاخره خودش هم چیزی حساب نمیکند. میگوید: «من و خدا.» من گاهی اوقات یادم است آن زمان، شما این کارتون نبود، میگفت: من و این گوریل پانزده متری. خب بابا من، این گوریل انگوری میگفت: «من و این.» یعنی خودش هم چیزی حساب نمیکند. شما را هم چیزی حساب نمیکند. خوب در حقیقت این مال ریسکپذیری نیست. مال گندهلاتی نیست. مال این است که در حقیقت تو را چیزی حساب نمیکند.خودش هم چیزی حساب نمیکند.
ببینید این معانی دقیق و رقیق توحیدی آثار دارد. در انفاق اثر دارد. در چیزی، در اموال اثر دارد، در هزار تا چیز اثر دارد و درد، کمردرد، پادرد و همه چی میخورد؛ یعنی شما یعنی این مفاهیم یه مفاهیمی که واقعاً آدم کسی قرقره کند، بهقول امیرالمؤمنین مزه کند بکند در نماز وقتی میخواهد بخواند، این نیست که یک فقیری در مقابل یک غنی ایستاده است. یک هیچی در مقابل همه چیز ایستاده است خب. یعنی اینجوری نیست که او بزرگ است، من کوچک هستم. نخیر، او هست، من نیستم. ببینید حال یکی نیست. در مقابل یکی هست. چی درمیآید از آب؟ این را میخواهم بگویم که صرف یه لفاظیهایی نیست که الان میخواهیم یاد بگیریم که «مثل نوره» که مثلاً چهجوری است الان «مثل نوره»
وجود ظل در گرو وجود نور
پس ببینید این هم بحث وجود ظلی، هم وجود نوری، صور مرآتی، اینجوری است که چنانچه نور باشد، هست. چنانچه نور نباشد، نه اینکه این هست شما نمیبینید، بلکه نیست. اصلاً سایه نیست و همه اینها دارد حالا با ارادههایی که نه اینکه یه چیز پوچی است، سایه یک چیز پوچی که اصلاً نیست. نخیر، هست و این وجودهای ظلی اراده دارند برای خودشان، اراده و اختیار دارند؛ هیچی نیستند یعنی پوچ نیستند، باطل نیستند. یه مرزی بین این است که بگویی باطلند هستند. نه هستند، نه باطلند. یک همچین مرزی. حالا کسانی که این صدا را میشنوند، صدای ما را، اگر خواستند بحثی شد، اهل بحث فلسفی هستند و عرفانی، بهعنوان «حیثیت تقیدی شأنیه، حیثیت تقییدی نفادیه» اینها این دو تا بحث را بروند سر جایش بخوانند و بفهمند این دقیق بحث حیثیت را.ولی دارم دیگر به زبان قرآنی همین را میگویم. اینها هم خلاصه این مطالب افتاد دستشان، توانستند این حرفها را بزنند.
خب شما نگاه بکنید، صفحه دویست و هفتاد و دو را ببینید و صفحه دویست و پنجاه و یک. دویست و پنجاه و یک. اگر کسی توحید فهمیده باشد، بر دیگران منت نمیگذارد و میگویند: «من نکن.» میدانی که «منّ» یعنی قطع. اصلاً معنی منت یعنی قطع؛ یعنی بهجای اینکه طرف از دست خدا بگیرد، از دست تو دارد میگیرد. بهجای اینکه خدانما باشی، خودنمایی؛ یعنی خودت را داری نشان میدهی. یعنی رابطه را دارید قطع میکنید. او بهجای اینکه میگیرد بگوید: «ای خدا!»، بهجای میگوید: «حاج آقا! خواهش میکنیم.» خلاصه خیلی شما چیزی اگر اینجوری بکنید، کسیخودش این کار را بکند؛ یعنی دارد منت میگذارد؛ یعنی دارد قطع میکند رابطه را بهعبارتی.
صفحه دویست و پنجاه و یک، آیه پانزده سوره مبارکه رعد را ببینید. «وَلِلَّهِۤ يَسۡجُدُۤ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ طَوۡعࣰا وَكَرۡهࣰا وَظِلَٰلُهُم» چه عجیب است؛ یعنی «من فی السموات و الارض» سجده میکنند. مدام دارند سجده میکنند «طَوۡعࣰا وَكَرۡهࣰا» چه از روی رغبت و چه از روی بیرغبتی، همه عالم دارد به پای خدا میافتد «وَظِلَٰلُهُم» سایههاشان هم همینجوری است؛ یعنی سایهها هم دارند سجده میکنند. شما اصلاً سایه را چنین چیزی میبینید؟ «بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ»؛ اینها صبح و شب مشغول سجده به درگاه الهی هستند، سایهها. این است که بهعنوان وجود ظلی افتاده است.
صفحه دویست و هفتاد و دو را نگاه کنید. در صفحه دویست و هفتاد و دو، آیه چهل و هشت سوره مبارکه نحل دارد «أَوَلَمۡ يَرَوۡاْ إِلَىٰ مَا خَلَقَ ٱللَّهُ مِن شَيۡءࣲ»؛ آیا نگاه نمیکنند «إِلَىٰ مَا خَلَقَ ٱللَّهُ مِن شَيۡءࣲ»؛ به آن چیزی که خدا خلق کرده نگاه نمیکنند، ببینند «يَتَفَيَّؤُاْ ظِلَٰلُهُۥ عَنِ ٱلۡيَمِينِ وَٱلشَّمَآئِلِ سُجَّدࣰا لِّلَّهِ وَهُمۡ دَٰخِرُونَ»؛ نگاه نمیکنند ببینند این سایهها از چپ و راست دارند برای حضرت حق میگردند در حالت سجده. افتاده به خاک این سایه دارد سجده میکند و دارد با سجده میگردد. اصلاً تصویر، یک تصویر خیلی مثلاً داستانی و فانتزی انگار به نظر میآید. سایه افتاده و دارد میچرخد خب. دارد این سایهای که میچرخد و به عقب برمیگردد و میچرخد میرود و اینها. در حالت سجده با مذلت دارد این کار را میکند. سایهها مشغول این کارند. این هم یک نکته ای است بعداً در «الله نور السموات و الارض» عرض خواهیم کرد.
نکته اصلی کنکوری قضیه این است که خدا چون در همه جا هست، مسئله این است، در همه جا چون خدا هست و بهعبارتی اصلاً خداست، هر شعوری که خدا دارد، آن موجود دارد؛ یعنی همه موجودات شعور دارند. منتها شعورش همانجوری که آن تصویر است را نگاه میکنید که آن شعور دارد یا نه. آره، شعور دارد، چون صاحب تصویر شعور دارد بهعبارتی. لذا موجودات همه شعور دارند. برای همین است که گفتند سنگ مثلاً مسجد را از مسجد بیرون نکنید. «لانها یسبّح» این سنگ داشته تسبیح میکرده است. این سنگ با سنگ نانوایی سنگکی با همدیگر فرق دارد. این را بینداز آنجا.
در قرآن دارد که برخی از سنگها «من خشیه الله» میافتند و «وَإِنَّ مِنۡهَا لَمَا يَهۡبِطُ مِنۡ خَشۡيَةِ ٱللَّهِۗ»؛ برخی از سنگها از خشیت الهی میافتند پایین. برخی از سنگها بیشعور همینجوری میافتند پایین. آن از خشیت الهی میافتد پایین. در روایات ما از این چیزها فراوان است. در آیات و روایات فلان و اینها. حضرت علامه طباطبایی در ذیل آن آیهای که جداری که « يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ فَأَقَامَهُۥدر جریان حضرت خضر، «يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ»؛ یعنی دیوار میخواست بریزد. ما میخواست بریزد را معنی میکنیم در شرف ریختن بود. میگوید: «نه، يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ میخواست بریزد» یعنی اراده کرده بود بریزد، منتها اراده اینها در نصاب تکلیف شرعی نیست. بله، این یک بحث دیگر است که اراده، مثلاً یک بچهای همین الان بچه دارد میدود اینجا این اراده ندارد؟ اراده دارد ولی نصاب ارادهاش در حد تکلیف شرعی نیست.
این سنگها، درها، دیوارها، اینها، حیوانات، اینها (همینطور است.) برای همین است که فکر کنم عرض کردم خدمتتان که همه عذاب برزخی را میفهمند الا انسانها. در روایات دارد همه عذاب برزخی میخواهند الا انسانها. حیوانات میفهمند. حیوانات عذاب برزخی را میبینند، به دلیل سادگی و بساطت و بلاهتی که دارند. اینها چون سطح شعور و سطح بلاهتشان بالاست بهعبارتی. چون اینجوریاند، کسانی که موجودات پیچیدهای نیستند، شبیه به همدیگر درمیآیند و حتی در صورتشان معلوم میشود که دارند در وجه معلوم میشود.
اثر تقرب در چهره
این که دارد در وجه معلوم میشود ذیل آیه و روایاتش را ببینید که «إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتࣲ لِّلۡمُتَوَسِّمِينَ»؛ اینها برای سمه شناسهاست. سمه کسی که سم را میشناسد، چیز میشناسد نشانهشناس است بهعبارتی. این نشانهشناس را دارد. اینی که در آیات قرآن دارد که «سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ»؛ نه اینکه جای مهر دارد، معنیش این است که اثر سجده در تقرب او به الله در چهرهاش معلوم است؛ یعنی در چهره علامت تقرب دارد بهواسطه این چهره.
الان کسانی که تخیلاتشان پایین است، تخیلات که میآید پایین، قیافهها شبیه هم (میشود) مثلاً سندروم داونیها. دیدید چهقدر شبیه هم هستند؟ کلا سندروم داونیها شبیه همدیگرند. حیوانات را نگاه کنید. اگر به یک گونه خاصی از حیوان نگاه بکنید، مثلاً سگ هاسکی، مثلاً اگر بهش نگاه بکنید، میبینید اینها کلا شبیه همدیگرند. به صورتشان هم نگاه بکنیم، کاملاً شبیه همدیگرند. ماها به دلیل تخیلات متعددی که میکنیم، شباهتمان از همدیگر به آن قیافههای پایهمان از بین میرود رفتهرفته. برای همین هم هست که میگویند زن و شوهرها شبیه همدیگر میشوند. زن و شوهری که همدیگر را دوست دارند. اینها در حقیقت بهواسطه اینی که هی روحهاشان دارد در هم تلألو میکند، این میزند در چهرههاشان. چهرههاشان شبیه همدیگر میشود.
این کلا که یه عالمی هست پر از شعور. برای همین است که اینها به دلیل بساطت متوجه میشوند، همه عذابها را متوجه میشوند، ما متوجه نمیشویم. منتها آن شرافتی ندارد ها. برای یک موجود شرافتی ندارد که این را میفهمد. اگر آدمی بتواند به این بساطت برسد؛ یعنی تخیلات کم بکند.حالا «الکلام یجر الکلام شد،» ولی بحث مهم است تخیلاتش را بیاورد، سطح تخیلاتش برود پایین، اینستاگرامگردی نکند. اینجوری. بله. کسی که هی در تخیلات متعدد میچرخد میگردد و از این تخیل به آن تخیل و از این تخیل مثلاً در یه ربع مثلاً میتواند بیست تا تخیل کند و اینها. هی تخیل میکند، تخیل میکند. اصلاً چهره برزخی عوض میشود و حتی کسانی که قیافند، اصطلاحاً قیافهشناساند، حتی میفهمند چه تصاویری دیده است. یعنی اینقدر سریع در چهرهها، بهخصوص صاف، تأثیر میگذارد. اینها روی آدمهای نورانی، بهخصوص، خیلی تأثیر میگذارد که مثلاً اگر یه صحنه بد دیده باشند، یکهو صورتش عوض میشود. یعنی چهرهاش، مدلش عوض میشود، از ابروهاش و چشمهاش و فلان و تا صورتش قشنگ معلوم است عوض میشود دیگر.
این که میگویند مؤمن جبهه النور دارد و فلان و اینها، این بهخاطر این است که آن سمه و نشانههای قربیش درش معلوم است؛ یعنی مقرب است. این معلوم است مقرب است. این زده در چهرهاش. خوب بعد در چهره میزند این چیزها و اگر کسی این تخیلاتش را نتواند کنترل کند، اساساً نماز نمیتواند بخواند. خواندن نماز حضور قلب میخواهد و بهواسطه کسی که اینستاگرام بازی میکند و مجازی بازی میکند و فلان و اینها، بهخصوص قبل نماز، بهخصوص قبل از خواب. در این دو تا شرایط خیلی بد است.)
چیزی که بعضیها با گوشی میخوابند؛ یعنی آخرین لگدهایی که به خودشان میتوانند بزنند را تجربه میکنند. همان آخر کار و دیگر میبینند و میگذارند کنار که اگر بخوابند، حتماً نتوانند خواب خوش ببینند و حتماً نتوانند این سیمشان وصل شود؛ یعنی اینجوری دارند. کسی اگر اینجوری زندگی کند، حتماً نمیتواند نماز بخواند. چونکه قبل نماز وقتی این کار را میکند، دارد تمرین تشتت میکند. مثلاً یه نفر میخواهد برود مثلاً میدان، بهجای اینکه خودش را گرم کند، میرود زیر دوش آب یخ. دارد این کار را با خودش میکند. لذا این سطح تخیل را پایین آوردن و این کار را کردن، اصلاً امروزه مدیا کارش همین است که هی تخیلات را تشدید کند بهعبارتی.
دریافت قلبی
سوالی که نفهمیدم (دقیقه 42)جلسه قبل پرسیده بودم درباره چشم سوم که یک مقداری. ربط دارد. همین چیزی که الان گفتم. «فَبَصَرُكَ ٱلۡيَوۡمَ حَدِيدࣱ» ببینید «لَّقَدۡ كُنتَ فِي غَفۡلَةࣲ مِّنۡ هَٰذَا فَكَشَفۡنَا عَنكَ غِطَآءَكَ فَبَصَرُكَ ٱلۡيَوۡمَ حَدِيدࣱ» از تو قطاع برداشته میشود تو میبینی، نه اینکه از روی شیء قطاع برداشته میشود. در آن را میبینی «فَكَشَفۡنَا عَنكَ غِطَآءَكَ فَبَصَرُكَ ٱلۡيَوۡمَ حَدِيدࣱ» این ببینید این که چشم سوم باز میشود یا بسته است یا فلان و اینها هم اینجوری نیست. صفر و یکی نیست که مثلاً یا بسته بسته است یا باز میشود یا نه. اینها شبیه چیزی است که اول مثلاً در روایات ما آمده است. بوی خوش احساس میکند. مثلاً شما در روایات هست که شب قدر را چهجوری تشخیص بدهیم؟ در روایت گفتند علائم شب قدر است. هوا متعادل میشود؛ یعنی بعد آنقدر در ذوق میزند که همه میفهمند این را. مثلاً شما سحرها را همینجوری میشود تشخیص داد برای حتی شامههای خیلی پایین. مثلاً میبینی یه بوی خوش یکهویی دارد رد میشود انگار. بعد بوی خوشش هم جهت ندارد. شما نمیدانی. مثلاً مثل عطر کسی نیست که عطرها جهت دارد. مثل صوت که جهت دارد، کسی با شما حرف بزند، شما میفهمید جهتش کجاست. برمیگردید به سمت جهت یا به سمت عطر یا به سمت چیز. چون اینها سوار بر موارد مادی میشود. آن جهت ندارد؛ یعنی شما نمیدانید این بوی خوش از کجا میآید. بیجهت، از همه جهت طرف صوت میشنود، از همه جهت بو میشنود. خوب این نکتهای که اگر خیلی چیز عجیبی هم نیست، مثلاً شما فکر نکن حالا این حدش مقامات نیست اصلاً. ما بهقول معروف «چه شکرهاست که در این شهر که قانع گشتند/ شاهبازان طریقت به مقام مگسی».
آن کسی که طهارت ماکل داشته باشد؛ یعنی حرام نخورد؛ یعنی اینها را رعایت کند و طهارت چشم داشته باشد، چشم و گوش داشته باشد؛ یعنی صحنههای مزخرف نگاه نکند، در درجه اول حرام نگاه نکند، بعد بیمعنی، فضول النظر نداشته باشد. این رفتهرفته یه سری شامهها باز میشود. مثلاً گفتند این بوهای منسیه، مسریه را میشنود. بوی گل میشنود؛ یعنی بوی گل میفهمد، بهخصوص در نماز. بوی عطر میفهمد. نماز، بوی عطر میفهمد. بعد این مال چیست؟ مال سطح در حقیقت این است که آن چشم سوم مربوط است به همین نکته است. حالا آنها میگویند چشم سوم، ما قبول نداریم. دریافت قلب یعنی اسمش را چشم سوم نمیگذاریم. ولی آن چیزی که هست، دریافتهای قلبش « َفَمَن شَرَحَ ٱللَّهُ صَدۡرَهُۥ لِلۡإِسۡلَٰمِ فَهُوَ عَلَىٰ نُورࣲ مِّن رَّبِّهِ». این یک شرح صدری پیدا میکند. روی نور دارد راه میرود انگار. یه چیزایی را میبیند. «يَسۡعَىٰ نُورُهُم بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ»؛ یعنی دارد در فضای نورانی حرکت میکند. دچار شبهه نمیشود، این آدم دچار شک نمیشود. بقیه کورمال کورمال دست میمالند اینور آنور. این میبیند، حرکت میکند. کند. دلش هم قرص است «وَرَبَطۡنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ»
پروژه اقامه، پروژه بعد از نوح نبی
البته این یک بحثی است. حالا دیگر بحث در بحث است اینها. ولی یک چیزی هست. یه سری تفاوتهای اوربیتالی ما داریم در این چیزها که یکهو جهش میکند. مثلاً اگر پروژه طرف از این بحثها بشود اقامه دین، یکهو جهش میکند. مثلاً پروژهاش مالکاشتر شدن بشود، حاجقاسم شدن بشود، نه حاج قاسمیان شدن. اگر پروژهاش آن بشود، یکهو جهشهای اوربیتالی میکند؛ یعنی میرود در یه جایی که پر از وایفای هست، پر از نتهای ماهوارهای است؛ یعنی پر از نت ماهواره است و نتهای زمینی نیست دیگر. این پروژهاش اقامه است چون. برای همین یکهو وصیتنامه می نویسند این شهدا میبینی، اصلاً نگاه میکنی؟ میبینی این دیگر چیست؟ این قطعاً نخوانده است مباحثی که ما خواندیم. خب ولی این چیزی که این دارد مینویسد و دریافتهایی که داشتهاست، دریافتهای پروژه اقامه است. پروژه اقامه مهمترین پروژه دین است که بعد از ابراهیم، پروژه ها اقامه است کلا.
فرق اقامه با اقامه این است: شما یه خیمهای را میروی در خیمهفروشی میبینی، میگویی: «این خیمه.» این خیمه هیچ اثری، خیمه ندارد، مگر اینکه بیاوریدش پایین، بازش بکنی، تازه میشود سایهاش. پراید با بنز کلاس اس در نمایشگاه تقریباً فرقی ندارند، در نمایشگاه، مگر اینکه بیندازی در جاده. اگر بیندازی در جاده، تازه معلوم میشود اصلاً این مفاهیم یعنی چه؟ ترمز یعنی چه و اینها در نمایشگاه حالا ترمز بگیر اصلاً چه اثری دارد؟ اصلاً تقوا چه اثری دارد غیر از پروژه های اقامه؟ اثر تقوا را در پروژه اقامه حرف میزنند. اثر این خیمهها و این چیزها (در پروژه اقامه مشخص می شود.)
برای همین است که بعضیها دنبال نماز خواندن هستند، میشوند منافقین، «وَإِذَا قَامُوٓاْ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ قَامُواْ كُسَالَىٰ» و «وَإِذَا قَامُوٓاْ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ قَامُواْ كُسَالَىٰ» ، ولی آنها دنبال یقیمون الصلاه هستند. پروژه شان یک چیز دیگر است. پروژه ما شده است شریعت. این اشتباه است. شریعت باید باشد ولی پروژه ما نیست. این پروژه نوح است، پروژه بعد از ابراهیم این نیست. اگر کسی رفت در منطق اقامه و رفت اینکه بیاورد پرچم «اشهد انک قد اقمت الصلاه»، نه اینکه نماز میخوانی. نماز را داری میآوری بالا. دین را داری در سراسر عالم اقامه میکنی. اگر دنبال این پروژه باشی، آنوقت اصلاً وعدهها وحشتناک است. همه چیر سوپر میشود؛ یعنی وعدهها عجیب میشود. مثلاً شما میگویید: آقا اینها بلند شدند یه فضا اقامه و داد و بیداد کردند ما 309 سال خواباندیمشان.خیلی عجیب است؛ یعنی تعجب نمیکنی یک وعده را در این حد که من کمک میکنم، در این حد میآیم وسط. در این کارهای دمدستی خدا نمیآید وسط. من یه موقع به این آقا محسن رضایی، ایشان، گفتم: «گفتم که به نظرتان چرا شما انقدر از جنگ (تحمیلی) وعدههای الهی نقل میکنید الان نقل نمیکنید؟» گفت: «چرا؟» گفتم: «چون نیست.» گفت: «چرا؟» گفتم: «آنجا پروژهتان اقامه بود. اینجا کشورداری است.» کشورداری یک کمی سختتر از شوهرداری است؛ یعنی پروژه کشورداری. خب مگر بقیه میخواهند چهکار بکنند؟ در کل دنیا میخواهند کشورداری کنند دیگر. مگر میخواهند یه کار دیگری داری بکنند؟ آخه اقتصاد و گندم و فلان و این چیزها و اینها، همین کارها را بکنند دیگر. چه کار قرار است بکنند بقیه؟
اگر پروژهتان کشورداری باشد، اصلاً مشمول وعدههای الهی نیست. اگر پروژهتان اقامه دین باشد، «وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةࣱ وَيَكُونَ ٱلدِّينُ لِلَّهِ» باشد، پروژه عوض میشود. اصلاً خدا یک خدای دیگر هست. اصلاً خدا یک چیز دیگر است کلا. وعدهها یک چیز دیگر است. اثرات چیزها را دیدن یک چیز دیگر است. قرآن اثرش در کلاس قران معلوم نمیشود، پشت خاکریز معلوم میشود اثر قرآن چیست. این مثل این میماند که ما در نمایشگاه داریم با بنز کلاس اس هی دنده عقب میگیریم در محوطه نمایشگاه. این مثل این میماند. فرق دارد طرف خلاصه الان ما «وَلَمَّا بَرَزُواْ لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِۦ» آن ادعیه، آنموقع ادعیهها چیست؟ «قَالُواْ رَبَّنَآ أَفۡرِغۡ عَلَيۡنَا صَبۡرࣰا وَثَبِّتۡ أَقۡدَامَنَا وَٱنصُرۡنَا عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡكَٰفِرِينَ.» اینجاها این دعاها خودش را نشان میدهد. دعاهای قرآن همهاش مال مجاهدان پشت خاکریز سا، مال کیفالله بازها نیست که. مثلاً آنطرف دارند آدم میکشند. مسلمانها دارند پروژههای آخرالزمانی به پا است، طرف دارد دقت میکند، کیفالله بازی میکند. فکر این است که نماز شبش قضا نشود. یعنی این باید نماز شب طرف قضا نشود در پروژه اقامه، نه در پروژه شریعت. اگر پروژه اقامه نباشد، شریعت اینور و آنور را میخورد در و دیوار.
من به این طلبههای درس خارجمان در قم یک نهیبهایی گاهی اوقات میزنم. میگویم شما را میبینم، یاد مسابقات زیبایی اندام علم میافتم. مثلاً ران دارد انقدر خوب، به چه درد میخورد اینقدری؟ فقط به درد مسابقات زیبایی اندام میخورند، وگرنه ران اینقدر، بازو اینقدر، باید روزی چهارتا شانه تخممرغ میخورد. خب بترکی. که گفته تو آنقدر باید بخوری؟ خب آدم اینقدر میخورد آخه؟ بعد این بازو اینقدری به درد چیزی نمیخورد اصلاً. یعنی به درد عمل کردن نمیخورد. برای همین حتماً باید برود فیگور، لخت بشود و فیگور اینجوری بکند که به همین درد میخورد. استدراج علمی یعنی همین.
استدراج علم یعنی اینکه طرف علم، علم، علم، علم… بابا ما مخالف علم و درس خواندن نیستیم، ولی چه خبرت است؟ میدانی اینها برای اقامه است این قدرتها؟ «قَوِّ عَلى خِدمَتِكَ جَوارِحي» برای مسابقات زیبایی اندام علم که نمیخواهیم بدهیم که. که چهقدر مقاله آیاسآی داریم یا چهقدر اینجوری است. چهقدر، چهقدر اینها را تحقیق کردیم. چهقدر عالمانه میتوانیم حرف بزنیم؟ و و و و و… و هزار تا چیز. ما متأسفانه پروژههایمان اقامه نیست، چون اقامه نیست. خیلی وقتها این الهامات به شدت میآید پایین. به شدت میآید پایین. اگر کسی پروژهاش اقامه باشد، کوروش هخامنشی هم که باشد، خدا میگوید: «قُلۡنَا يَٰذَا ٱلۡقَرۡنَيۡنِ». ما داریم بهش الهام میکنیم. تو چهکار بکن. به اصحاب کهف میگوییم تو برو «فَأۡوُۥٓاْ إِلَى ٱلۡكَهۡفِ» بروید در کهف. بروید اینجا. بروید آنجا.
به مادر موسی میگوییم، دلش را میگیریم و میگوییم: « إِن كَادَتۡ لَتُبۡدِي بِهِۦ لَوۡلَآ أَن رَّبَطۡنَا عَلَىٰ قَلۡبِهَا لِتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ.» حالا ما اگر دلش را نگرفته بودیم، دلش منفجر میشد، میرفت لو میداد. اینجاها اقامه باشد، خدا یه کار دیگر میکند. اصلاً یه خدای دیگر هست. این خدایی که ماها داریم خیلی وقتها خدای سایه است بیشتر. آن خدا، خدا حقیقی است که پروژه اقامه را دارد جلو میبرد. برای همین از حضرت ابراهیم به بعد، پروژه ها اقامه است. اگر کسی حافظ شریعت هست، این حافظ شریعتها نمیگویم بد است ها. این کار زشتی است. مثل این هایی میماند که تا سی سالگی زن نمیگیرند. همینجوری یللیتللی میکنند. فلان واینها. به اینها میگویند چهکار میکنی؟ زن میگرفتی؟ چهکار میکردی دیگر؟ یعنی فرض کن که هنوز در خانه بابا است و مثلاً پول از باباست، زن هم نمیگیرد. کار هم نمیکند. چهکارم میکند؟ هی میرود مسجد، میآید. مثلاً یه تیپ اینجوری است. چهجوری آدم خوشش نمیآید؟ میگوید مناسب نیست برای این سن برای این سن مناسب نیست. اینجور کاری مال مثلاً همان دورهای است که بالغ شده است تازه.
اینها به درد همان موقعها میخورد، به درد این نمیخورد دیگر. این فرق اقامه است با شریعت. حالا در پایینش هم رفتهرفته چشم ممکن است باز بشود. باز بشود هم نه اینکه چهره برزخی میبیند. مثلاً یکهو بهش الهامات اینجوری میشود که… آقا این کار را میکنی؟ نه؟ یه استادی ما داشتیم میگفتیم چی بخوریم؟ میگفت: بوی بد داد، نخور. معنی داشت حرفهایش. بوی بدی داد، نخور. بعضیها چیزهایی که میآورند، بوی بد میدهد. امیرالمومنین در نهجالبلاغه هست. یه جایی میآیند، طرف یکچیزی آورده است، حضرت میگوید شبیه استفراغ مار میماند. میگویند: هدیه است. حضرت میگوید از زاویه دین داری وارد میشوی؟ بوی استفراغ مار میدهد دیگر. بوی گند میدهد یک چیزی.
این در فهمهای پایینتر رفته رفته مثل اینکه یه بچهای چهجوری دهن باز، زبان باز… آنجوری نیست که یهویی مثلاً دیگر زبانش باز میشود. نه. یواش یواش لغتها را یاد میگیرد. همینجور خرد خرد خرد خرد هم طرفی که مواظب طهارت خودش هست، یواش یواش یه چیزایی میفهمد. اینجا همان اصطلاح چشم سومش باز میشود. مال اینجاست. چاره اش هم این است. از تخیلات فاصله بگیرد. آقا شما بنشین یک ساعت و نیم یه فیلم سینمایی نگاه کن، مثل بچه آدم. این بهمراتب اثر تخریبی کمتری که یک ربع بایستی اینستا بازی، اصلاً معلوم دنبال چیست؟ میخواهی یک چیزی بخری، برو یک بقالی، یک چیزی بخر. این میشود شهروندگردی. دیدی بعضی اینجوریند؟ یعنی میروند در شهروند میچرخند ببینند که چه خبر؟ مثلاً کلا فضایشان اینجوری است که برویم یک چرخی بزنیم در شهروند مثلاً. یک موقعی بخواهد برود میگوید حالا یک لیستی بنویسم من اینها را میخواهم بخرم. میرود در همان شلفها و فلان و اینها میروم میخرم، میآید بیرون. این فرق دارد با آن مدل. منتها حالا اینجور سختگیریها را با خانواده یکهو نکنید. بگویید: نه، من دیگر چون آقای قاسمیان در درس تفسیر گفت شهروند نروید، من نمیروم دیگر. نه. حواستان به این نکته باشد.
از بحث منحرف شد، از این بحث، ولی خب «نعم الانحراف» گاهی اوقات هست. برخی از سؤالات هست. گفته بودم در سوریه چه اتفاقی افتاد. یک چیز بامزهتر بگویم. من یه موقع نشسته بودم در حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها، یهو یادم افتاد که «قائدُ الغُرِّ المُحَجَّلین» یعنی چه؟ یک سرچ کردم، نگاه کردم، دیدم آهان، این اسبهایی که پیشانی سفیدند و دست و پایشان از آرنج و ساعد سفید است، به اینها میگویند «غر محجل» که اعضای وضو هستند اینها که دیگر میدرخشد. امیرالمؤمنین قائدُ الغُرِّ المُحَجَّلین است. نمیدانم اصلاً جزو این اینترستهای تحقیق من اصلاً نیست. یک ربع نگذشته بود، یک نفر آمد گفت حاج آقا! یه سؤال دارم. قائدُ الغُرِّ المُحَجَّلین یعنی چه؟ من هم همچین محکم، مثل اینکه مثلاً 30 سال است این بحث را میدانم، یک جوری محکم توضیح دادم. بعد دیدم این رزق این است.این سؤال داشته که خدا به من داده، وگرنه چیزی نبوده است.
بعضی وقتها اینجوری است. یه عده سؤالهایی که دارند در آدم تلقین میکنند سؤالات خودشان را. قائدُ الغُرِّ المُحَجَّلین. گفتم دیگر. این اسبهایی که اینجوریند، دست و پایشان و پیشانیشان سفید است. پیغمبر گفتند: «امتی الغر المحجلون.» امت من مثل این اسبها دست و پایشان سفید است. این همه علائم وضوع؛ یعنی نقاط وضوح میدرخشد. منظور این است این قائدُ الغُرِّ المُحَجَّلین؛ یعنی چی؟ پیغمبر گفتند دیگر به من چه ربطی دارد؟ که موشک دارم؟ اگر دیگر دفاع از فلسطین و اینها باشد، فرد تحصیلکرده بیشتری پیدا میشود.
یک موقع هست شما دارید کشورداری میکنید. خوب الان این ادبیات و ادبیات خیلی خوبی نیست که آقا اگر آنجا جنگ نکنید، اینجا جنگ میشود؛ یعنی آنجا، اینجا کرده اند. یک آنجایی داریم، یک اینجا داریم؛ یعنی اگر آنجا را حواسمان جمع نکنیم، اینجا جنگ میشود. یعنی خودش را یک دارالاسلام ندیده که آقا اینجا جنگ است الان، نه اینکه آنجا جنگ است. اینجا جنگ است اولاً. بعدش هم تو برای چه داری میجنگی؟ مهم است. یک موقع هست داری برای امنیت صرفاً میجنگی. نمیخواهم بگویم بد است ها. بین حسن و احسن فرق دارد. یک موقع روی این مرزها برایت خیلی مهم است، منتها مرزها مهم است، من حیث مرز. بهقول حاج قاسم میگفت: ایران حرم است. خب اینجا پرچم دست ایران است. باید آدم به این قضیه توجه کند که مرز ایران از دست نرود من باب حرم. آنموقع یک دارالاسلام داریم که مورد هجوم قرار گرفته است. شما میبینید که الان غیر از حضرت آقا، بقیه خیلی (توجهی ندارند.) آقا میگویند که آقا هرچه در دست و توان کمک بدهید، اما بقیه میگویند آقا وجوهات یک مقداری بدهید.
این خیلی فرق دارد که بگویید از وجوهات بدهید یا آقا هرکسی هرچه توان دارد بگذارد. بابا اینجا جنگ است، آنجا جنگ نیست و اینها برادران دینیاند و همه این چیزها. شما… من باب « وَمَا رَمَيۡتَ إِذۡ رَمَيۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ» میزنی یک نتیجهای میدهد. این خاطرات رزمندهها را ببینید. چه چیزهای عجیبی است اصلاً. میگفت تاریک بود. کارمان «وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةࣲ» بود دیگر. واقعاً تاریک بود. همینجوری زدیم.فردا خبر رسید این رمی را انگار خدا برداشته برده در مقر ارتش فلان آنجا را زده است آنجا. خدا کارهای عجیب میکند در این فرضها (زمانیکه) پروژه شخصی اقامه است، تا اینکه میگویند مرزبانی.
اینجا سلمان فارسی نیست. میگویند پیغمبر میگویند نگویید سلمان فارسی. درست، فارس است. ما افتخار هم میکنیم، ولی بگویید سلمان محمدی. بعضیها هنوز واقعاً گیر ایناند که لبنانیها عربند یا فلان، شیعه اند یا سنی و… هنوز در مفاهیم پایهای گیرند که اصلاً فاجعه است. حالا دیگر.
برهان انّی و لمّی
خلاصه آقا ارادههای نورها، ارادهها، ارادههاهمه این چیزها، اراده اشیاء، اشیاء اراده دارند. به قول فلاسفه میگویندهرجا که وجود هست، همه عساکر وجود هست؛ یعنی همه لشکر هست، اراده هست، اختیار هست، اینها هست، منتها اینها در نصاب تکلیف نیست. یک سنگی را حضرت (محمد) میگویند که این سنگ است «انی لاعرفها» (؟1:02:30)… این «قبل ان ابعث» این قبل از اینکه من مبعوث بشوم، این کلا به من سلام میکرد با عنوان «السلام علیک یا رسولالله». یعنی میفهمید من رسولالله هستم. قبلاً (1:03:00). من آن سنگ را میشناسم. اینها بوده اند. این حیوانات میآمدند، سؤالاتشان را میپرسیدند از ائمه، میرفتند. شعور وجود دارد در همه امور، در در و دیوار. ما از این چیزهای رفلکسی هست. درش آینه هست، بیرون شیشه هست. دیدید یا نه؟ اتاق رفلکس دارد؟ خیلی بامزه هست. از تو فقط خودتان را میبینید. از بیرون همه دارند نگاه میکنند. این خیلی چیز عجیبی است. این حس عجیبی است که ببینید در تو شما همهاش خودتان دارید نگاه میکنید، ولی از بیرون همه دارند نگاه میکنند؛ یعنی این است که در و دیوار (شعور دارن.) چرا اینطرفی میکنی موبایل را؟ یعنی آن میبیند در و دیوار نمیبیند؟ دیوار هم میبیند. آن هم میبیند. همه جا میبیند. چرا اینجوری، اینجوری قایم میکنی؟ خب از چه قایم میکنی؟ از کی داری قایم میکنی؟ بگذار این سایه این مدلی خیلی بحث مهمی است.
یکی دو تا نکته دیگر هم بگویم. من اینجا یه برنامه برای جمعآوری کمک باید بروم آنجا الان. یه بحث هست. صفحه سیصد و شصت و چهار. بیایید به این بحث من عرض کنم خدمتتان. بعداً باید برویم روی مفردات.
صفحه سیصد و شصت و چهار سوره مبارکه فرقان است. یک موقعی هست که شما چشمتان آنسویی میبیند. از آن بالا میآیید پایین، پایین میروید بالا. هر دوتاش هست. هر دوتاش هم درست است. اصطلاح فلسفیاش میگویند: «بعضی وقتها انّی میروید. بعضی وقتها لمّی میروید.» معنیش چیست؟ معنی سادهاش یعنی شما از اثر پی به مؤثر میبرید. یعنی از پایین میروید بالا. خوب این پایین را میبینید، میروی بالا، میفهمید در بالا چه خبر است. علتش مثلا چیست اصلاً به اینجور براهین میگویند «انّی». خب یه جور براهینی هست، «لمّی». از آن بالا میآید پایین؛ یعنی اول شما علت را میبینید. مثل اینکه آتش را میبینید، میفهمید این دود میکند. این دود دارد. به اینها میگویند «لمّی». نه اینکه دود را دیدی، بعد فکر کردی آتش است، نه. آتش را میبینی، میگویی این غذا زیرش (روشن است) این غذا میپزد. برعکس میآید.
در نوع دیدهایی که در قرآن ترسیم شده، هر دوتا ترسیم شده است. چرا میگویم؟ بهخاطر اینکه در آن «الله نور» مهم است. آیه 45 را نگاه بکنید راجع به همین ظل ببینید چه میگوید که من نزدیک بودم به این فضا. نور هم یک مقدار نزدیک است «أَلَمۡ تَرَ» خوب دقت کن. نمیگوید: «أَلَمۡ تَرَ ظل». میگوید: «أَلَمۡ تَرَ إِلَىٰ رَبِّكَ كَيۡفَ مَدَّ ٱلظِّلَّ»؛ میگوید: «نگاه نمیکنی به پروردگار که ظل گسترده است؟» یعنی داری پروردگار را نگاه میکنی. آن منبع نور را نگاه میکنی. در نگاهت به منبع نور، آنموقع میفهمی که ظل گسترده است. نه «أَلَمۡ تَرَ ظل». «أَلَمۡ تَرَ إِلَىٰ رَبِّكَ كَيۡفَ مَدَّ ٱلظِّلَّ وَلَوۡ شَآءَ لَجَعَلَهُۥ سَاكِنࣰا ثُمَّ جَعَلۡنَا ٱلشَّمۡسَ عَلَيۡهِ دَلِيلࣰا»؛ نه برعکس این دلیل و راهنمایی به سمت او باشد. او دلیل راهنمایی به سمت این است. واقعیت مطلب این است؛ یعنی اوست که این را ساخته است؛ یعنی آن منبع نور و اینهاست که این سایه را ساخته، نه اینکه سایه او را ساخته است.
شما در برهان خیلی وقتها ممکن است انّی عمل کنید و بگویید که من سایه را میبینم، پس یک منبع نوری هست. یک موقع میگویید من منبع نور را میبینم، پس حتماً سایه هست. این نوع از برهانها تومنی دوزار فرق دارد کلا؛ یعنی کلا یه چیز دیگر هست. یعنی شما اصلاً کی را دارید این وسط نگاه میکنید؟ او را دارید نگاه میکنید؟ این برهان انّی تازه شما را باید خردخرد بیاورد بالا تا او را نگاه کنید. شما از اول او را نگاه میکنید. خب بعدا تازه دارید مخلوقات و موجودات و اینها را دارید نگاه میکنید. برای همین هست که اگر نگاه کنید این آیات پایانی سوره مبارکه فصلت، صفحه 482 من عذرخواهی میکنم از اینکه یک خورده بحث سخت است، ولی اجازه بدهید بحث همینجوری فاخر طرح بشود. نتایجش و حسش متفاوت است.
آیات پایانی سوره مبارکه فصلت اینجوری است. پنجاه و سه، پنجاه و چهار نگاه بکنید. «سَنُرِيهِمۡ» علامه اینجا بالبال میزند. علامه طباطبایی این آیه را که دید، کلی سر ذوق آمده است انگار. «سَنُرِيهِمۡ ءَايَٰتِنَا فِي ٱلۡأٓفَاقِ وَفِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّ»؛ این یک چیزی است که ما آیات آفاقی و انفسی را به شما نشان میدهیم تا بفهمید خدا حق است. تمام. حالا «أَوَلَمۡ يَكۡفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُۥ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءࣲ شَهِيدٌ»؛ آیا این کفایت نمیکند که…؟ بعد توضیح میدهد که «عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءࣲ شَهِيدٌ»، یعنی «عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءࣲ مشهود». خب مثل اینکه شما تا میخواهی ببینی آن تصویر در آینه را، خود آن شخص را میبینی. میگوید این کفایت نمیکند که خود خدا مشهود باشد. این را نگاه کنید؛ یعنی شما خدا را ببین.
میگفت مادر را ببین، دختر را بگیر شما او را ببین. بعد این پایینهاش. یک موقع از این پایین داری حرکت میکنی. بعد میگوید: «أَوَلَمۡ يَكۡفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُۥ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءࣲ شَهِيدٌ* أَلَآ إِنَّهُمۡ فِي مِرۡيَةࣲ مِّن لِّقَآءِ رَبِّهِمۡۗ» اینجا جایی است که شک میکنند در لقاء؛ یعنی آنجا لقاءالله اتفاق بیفتد، وقتی که لقاءالله اتفاق افتاد، همه مادون را میبینند. در خودش میبیند. میشود از آن برهانها و برهانهای لمی. حضوری. اینکه دیگر بیشتر از این نمیتوانم بروم جلو و در این بحث. این است که در حقیقت شما چهجوری خودتان را میبینید و همه چی را میبینید. همه چی در خودتان را میبینید دیگر خودتان را با خودتان (؟ 1:10:00). اگر کسی به لقاء برسد، از آنجا همه چیز را میبیند. یعنی از بالا همه چیز را میبینید. همه چیز را کجا میبینید. در خودتان میبینید به دلیل لقاء. خب آنجوری دیگر، نه؟ شما الان چهجوری خودتان را میبینید؟ خودتان را نمیبینید؟ یعنی خودتان را در آینه، خودتان را در وجود خودتان، حوادث و صحنهها و همه چیزهای خودتان را که میبینید، میبینید چهجوری میبینید؟ یعنی چون مشرف بهش میبینید، محیط بهش هستید، میبینید، نه اینکه صحنه بیرونی، مثل تلویزیون نگاه میکنید، اینجوری نگاه میکنید.
این دعوت به یک چیزی است که برو خدا را ببین، اشیاء را آن موقع میبینی. برای همین است که دعوت شده که شما برو ملکوت سماوات و الارض را ببین. «أَوَلَمۡ يَنظُرُواْ فِي مَلَكُوتِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ». یعنی شما ملک را نبین، از ملک میشود پی برد یه خبری در ملکوت است، ولی برو ملکوت را ببین. ملکوت را ببینی، آن پایین را میبینی؛ یعنی آنجا را ببین، این پایین هم دیده میشود. مثل اینکه علت یه چیزی را میبینید. خب این علتش را ببینید، همه را میبینید. این یک نوعی است که باز دوباره در بحث نور میتواند مطرح بشود.
تخلخل در پروردگار
یکی از بهترین مثالهاش در نور است که حالا عرض خواهیم کرد. فعلاً این مفاهیم پایه را داشته باشید. پس ما هم از پایین به بالا داریم، هم از بالا به پایین داریم که آن بالا و پایینش دیگر پدرجد این برهانهای انّی است؛ یعنی طرف خدا را میبیند. خدا را میبیند، چون خدا را میبیند و لقاء پیدا میکند با خدا، حالا بهاصطلاح تخلخل پیدا میکند و میرود درهم میشود با خدا. میرود اینجوری میشود. چون میرود درهم میشود، دیگر میبیند هرچه خدا میبیند، این هم میبیند. این برای همین است که در احادیث به نام قرب نوافل و قرب فرائض آمده است در احادیث ما گفتند: بنده به جایی میرسد که «كُنْتُ سَمْعَهُ اَلَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ اَلَّذِي يُبْصِرُ بِهِ». او میبیند، با چشم من میبیند. او گوش میکند، با گوش من گوش میکند؛ یعنی در تمام چیزها رفتیم در همدیگر. بعد بدتر از آن حالتی است که من میبینم، با چشم او میبینیم. میشود علی یدالله، اذنالله، عینالله و… یعنی انسان کامل باعث میشود خدا ببیند. بهش میگویند قرب فرائض. من اینها را نمیخواهم همه را یاد بگیرید واقعاً. ولی میخواهم باشد، بدانید که بحثهای خیلی عمیق اینجوری دارد که با وجود حق میشود متحد شد. بله ذات را بگذارید کنار. ذات نه، مادون ذات هرچه که باشد، آره میشود باهاش متحد شد.
این «الله نور السموات» ذات را گذاشته کنار. پایینش را دارد توضیح میدهد. چون با ذات خدا کسی اصلاً نمیفهمد چه هست. ذات خدا به تعبیر حضرت امام در این کتاب مصباحالهدایه دارد. ایشان میگویند که ذات خدا معبود احدی نیست، معروف احدی هم نیست. اصلاً کسی نمیتواند بفهمد ذات خدا چه هست اصلاً و معروف احدی نیست. معبود احدی هم نیست. ولی از آنجا یه دنده بیایید پایینتر، یه پله بیایید پایینتر، با آن مراحل میشود متحد شد. اگر با این مراحل متحد بشویم، متحد که بشود، همانجا هرچه خدا میبیند آن پایین هم میبیند، چونکه در وجود خودش است که اینجوری میشود. این هم از آن چیزهای خیلی خفن قرب نوافل و غرب فرائض بهش میگویند. در روایات ما به نام قرب نوافل و قرب فرائض. این مال کسی است که بعدش نگویید لقاء اصل بابا این حرفها چیست؟
شما الان همین آیه پایین سوره کهف که میگویند برای نماز شب بخوانید، میخواهید بلند شوید و فلان و اینها، شب بلند شوید، انقدر عبارت لقاء ما داریم. یکیاش هم این است که چه؟ «قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرࣱ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهࣱ وَٰحِدࣱۖ فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلࣰا صَٰلِحࣰا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا»؛ کسی که دنبال لقاء است.لقاء فرق دارد موضوعش. لقاء هم اینجوری صورت نمیگیرد. لقاء به شیوه اتحاد صورت میگیرد. با همه مراحل رفتهرفته متحد میشود. لقاء پروردگار یک چیزی است که از ما خواستهاند که این اتفاق بیفتد. « فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ» کسی که دنبال لقاء میگردد، فلان کار را بکند، دچار لقاء میشود. حالا بهش میگویند حالت فنا و فلان هم میگویند. در یک مراحلی هم میگویند بهلولی مشرب میشود. اولش هم اینجوری میشود؛ یعنی دیوانه میشود بهعبارتی. یعنی چونکه حالت متحد میشود، نمیفهمد.
یک نفر بود میگفت من یه همچین حالتی داشتم. بهت بهلولی داشتم؛ یعنی نمیفهمیدم اصلاً کی و چی و چی؟ اصلاً من متوجه نمی شدم هیچی. بعداً که درآمده، پرسیده که مثلاً من نمازم را خواندم؟ گفتند آره ما هم پشت سرش نماز میخوانیم و اینها، ولی طرف گیجومنگ مطلق شده بود. اصلاً نمیفهمید کیست، چیست. به اینها میگویند بهالیل اصطلاحاً یا بهلولیها. بهلولیها اینجوری میشوند. اگر زیاد این حالت درشان اتفاق بیفتد، یه حالت حیرت و هیمان بهشان دست میدهد. این حالتهای حیرت هم در شعر حافظ هست. یه غزلی دارد که اصلاً مربوط به حیرت… نگاه کنید این غزل را، فوقالعاده حافظ است. چون الفاظش الفاظ خیلی ساده و سخیفی به نظر میآید، بعضی از حافظشناسها فکر کردند که این جزو کارهای جوانی ایشان است، در صورتی که جزو کارهای پختگی ایشان است. غزل صد و هفتاد و سه. من همینجوری هم به شما را گفتم که احساس کنید خیلی باسوادم. غزل صد و هفتاد و سه، مرد حیرت اصلاً. بعد این حالت گیجی و منگی ممکن است در یک اوقاتی برای شخصی که این حالت را دارد، اتفاق بیفتد. گیجومنگ میشوی. نه بخوری، نه غزل… به جهت عبارت. چون عبارتش خیلی ساده است، غزل گفتند. یک سری گفتند این غزلها مثلاً غزل خیلی فاخری نیست، ولی… میگوید که غزل صد و هفتاد و دو.
عشقِ تو نهالِ حیرت آمد
وصلِ تو کمالِ حیرت آمد
بس غرقهٔ حالِ وصل کآخر
هم بر سرِ حالِ حیرت آمد
یک دل بنما که در رَهِ او
بر چهره نه خالِ حیرت آمد
نه وصل بِمانَد و نه واصل
آن جا که خیالِ حیرت آمد
اصلا وصل و واصل و من و او و اصلاً کی به کی است؟ اصلاً اینجوری میشود. دارد این حالت… حالا یه قسمت دیگر هم دارد.
سر تا قدمِ وجودِ حافظ
در عشق، نهالِ حیرت آمد
چون این عبارت، میبینید خیلی عبارت فاخری نیست، فکر میکنند که غزل فاخری نیست. من یک آیه دیگر هم بخوانم.
تفاوت شمس با قمر در آیات قران
آیه دیگر راجع به خود بحث نور است. ببینید ما یک فرقی وجود دارد در آیات قرآن بین قمر و شمس. بین قمر و شمس این فرق وجود دارد. شما نگاه بکنید صفحه 208 را بیاورید و صفحه 571. این دیگر آخرین آیه ما باشد. قرآن کتاب عجیبی است.
تمامنشدنی است. خب ما کتاب زیاد میخوانیم. اهل کتاب، مرجع، اهل کتاب، اهل کتاب زیاد میخوانیم، ولی هیچ کتابی انقدر لایه ندارد که هی لایههای متعدد و متعدد به همدیگر لینک میشود، سینک میشود ازش معنای جدیدی در می آید. این اصلاً چیز عجیبی است. قرآن کتاب خوبی است. من راضی هستم. صفحه دویست و هشت. نگاه کنید بین شمس و قمر این تفاوت را میگذارد. « هُوَ ٱلَّذِي جَعَلَ ٱلشَّمۡسَ ضِيَآءࣰ وَٱلۡقَمَرَ نُورࣰا». آن که مال شمس است، ضیاء است، قمر چون بازتاب میکند، اسم آن نور است. ما الان بحثمان در نور است. بحث قمر است و بحث شمس نمیکنیم. آن شمس اصلاً دیدنی نیست. خب ما راجع به ماه میخواهیم صحبت کنیم، نه راجع به خورشید. خورشید اصلاً ندیدنی است. کسی هم اصلاً دنبالش نباید برود. او خورشید است. بقیه بازتاب میدهند عملا. این همان چیزی است که من عرض کردم در مثال.
صفحه پانصد و هفتاد و یک را ببینید. آیه شانزده… نه. دارد. «وَجَعَلَ ٱلۡقَمَرَ فِيهِنَّ نُورࣰا وَجَعَلَ ٱلشَّمۡسَ سِرَاجࣰا»؛ یعنی خدا قرار داده در ماه نور قرار داده؛ یعنی از قمر نور ساطع میشود. «وَجَعَلَ ٱلشَّمۡسَ سِرَاجࣰا»؛ آن منبع نور آن شمس است. خدا شمس را اینجوری قرار داده. قمر و «فِيهِنَّ نُورࣰا»؛ یعنی درش نورانی است و نور دارد. بازتاب آن قسمت است. حالا اینها را یک خورده این آیات را با همدیگر بالا و پایین کنید. خودتان انس بگیرید، قرآن زیاد بخوانید. مثلاً حداقل پنج جزء روزی بخوانید. پنج جزء، نیم ساعت میشود حدوداً. پنج جزء نه پنج صفحه. مثلاً شما چهجوری قرآن را میخوانید؟ نه با صوت، نه. شما مثلاً یه کتابی را میخوانید، با صوت میخوانید؟ نمیخوانید دیگر. حتی تلفظش را هم نمیکنید که همینجوری وقتی نگاه میکنید اگر بگویید خواندم، کسی نمیگوید دروغ میگویی. ببینید آیات را باید مسلط باشید؛ یعنی یه سوره را این کار را بکنید. مثلاً سوره آلعمران بردارید، همه آیاتش را بخوانید و بر معنیش مسلط بشوید.
خب بعد که این کار را کردید، بعد آلعمران را شروع کنید بخوانید. مثلاً 5 دقیقه کل آل عمران بیشتر طول نمیکشد. چهکار میکنید؟ همینجوری؟ مثلاً این سوره آلعمرانبا توجه به اینکه بلد هستید دیگر. خب ببینید. من الان همه را دارم میخوانم. آره. نه؟ خب معلوم است دارم کتاب را میخوانم دیگر. بله. نه؟ اگر کتاب را یک دور، شما یه کتابی را خوانده باشید، صفحه را بشناسید، بعد یه صفحهای است که شما پانصد بار تا حالا خواندهاید. این صفحه را وقتی نگاه میکنید، میخوانید. بله. دیگر، ولی مثلاً اینجوری بخوانید. این یه مدل قرآن خواندن است.
یه مدل قرآن خواندن هم این است که دو سه آیه را شب، نصف شب، «افزعوا قلوبکم القاسیه» (؟ 1:23:35)بکوب در قلبت قسیت. آن دیگر (؟ 1:23:45) است. خب یعنی آیه را بکوب، نخوان. آن حالت خواندن این تأثیر دارد ها. واقعاً تأثیر دارد در انس تأثیر دارد. در حقیقت الهامات علمی تأثیر دارد. روزی سه، چهار، پنج جزئی بخوانید اینجوری. بعد این باعث میشود که انس با قرآن زیاد میشود. حالا هر آیهای که کوبیدنی است. یکهو یک آیه فقهی برندارید ببینید هی میکوبید، شل میشود، میافتد. نه، نه. یه چیز دیگر یه آیه مربوط به برزخ و قیامت و مثلاً بهشت و این چیزها. آیات اینجوری را بردارید باهاش انس بگیرید.
اصلاً یک ترددی خواندنش. (میشود) خواندن قرآن به شیوه ترددی. وقتی شما دارید میخوانید، یک آیه را انقدر میخوانید، «وَأَنۡ أَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفࣰا وَلَا تَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ»؛ یعنی هی انقدر میخوانید میخوانید میخوانید که نمیفهمید که شما دارید میخوانید یا او دارد میخواند. این همان است که شما دیدید بعضیها میگویند این کیهان کلهر معلوم نیست این دارد کمانچه میزند یا کمانچه دارد کیهان کلهر میزند. دیدید چهجوری کمانچه میزند؟ یه جوری کمانچه میزند که اصلاً نمیفهمی کی دارد کی را میزند. خب یعنی در یک حالتهایی روحانی خاصی وجود دارد که معلوم نمیشود و معلوم نمیکند.
این هم در روایات هست. گفتند معلوم نمیشود دیگر که من دارم میخوانم یا میخوانند من میشنوم؛ یعنی اینجوری. آن دیگر حالت ترددی خواندن آیات قرآن است. این تردد یعنی رفت و برگشت. این حالت بخوانید، یه روزی پنج جزءتا اشکال ندارد. خیلی هم راحت است. نیم ساعت طول میکشد، اما اگر به معنی مسلط باشید نباشید که نه. خیلی هم کلی حال میدهد؛ یعنی میخواهی ما قرآن بخوانیم؟ چهجوری میخوانیم؟ همینجوری میخوانیم. تلفظ که نمیکنیم که حال داشته باشیم تلفظ بکنیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
آیه نور، نمونه ای از غرر آیات
سوره مبارکه نور را بیاورید. آیات در حقیقت همان آیه نور که میشود صفحه ۳۵۴ آیه ۳۵ –۳۶
«بسم الله الرحمن الرحیم. ٱللَّهُ نُورُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ مَثَلُ نُورِهِۦ كَمِشۡكَوٰةࣲ فِيهَا مِصۡبَاحٌۖ ٱلۡمِصۡبَاحُ فِي زُجَاجَةٍۖ ٱلزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوۡكَبࣱ دُرِّيࣱّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةࣲ مُّبَٰرَكَةࣲ زَيۡتُونَةࣲ لَّا شَرۡقِيَّةࣲ وَلَا غَرۡبِيَّةࣲ يَكَادُ زَيۡتُهَا يُضِيٓءُ وَلَوۡ لَمۡ تَمۡسَسۡهُ نَارࣱۚ نُّورٌ عَلَىٰ نُورࣲۚ يَهۡدِي ٱللَّهُ لِنُورِهِۦ مَن يَشَآءُۚ وَيَضۡرِبُ ٱللَّهُ ٱلۡأَمۡثَٰلَ لِلنَّاسِۗ وَٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمࣱ* فِي بُيُوتٍ أَذِنَ ٱللَّهُ أَن تُرۡفَعَ وَيُذۡكَرَ فِيهَا ٱسۡمُهُۥ يُسَبِّحُ لَهُۥ فِيهَا بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ»
یکی از غرر آیات قطعاً آیه نور است. در سوره مبارکه نور رسالهها، مقالات، کتب در مورد این آیه نوشته شده است. هر آیه ای که جزو آیات توحیدی باشد به بیان توحید باشد، این جزو قواعد محسوب میشود. چون که قاعده اصلی دین ما هر چیزی است که به توحید برگردد. اگر نشود به توحید کسی برگردد یا برگرداند، این جزو معارف ما نیست اصلاً.
برای همین است که خیلی اصرار قرآن مثلا براین است که این چیزها را توضیح بدهد با دقت، اینکه این زاده نشده، نزاییده، چه نشده آنطوری نشده است، ملائکه رابطهشان با خدا چه جوری است. این چیزی که قهرا برای ما خیلی دغدغه شاید محسوب نشود مثلاً. یعنی دغدغه نداشته باشیم که رابطه ملائکه مثلاً با انسان کامل چه جور است، رابطه انسان کامل با حضرت حق چه جوری است و و همه اینا. قاعده هرچه در توحید برود میشود جز قواعد و میشود جز غرر آیات.
این آیه، بهخصوص، مشخص است که نکتهای در آن وجود دارد. میشود خیلی سبک از آیه گذشت، ولی واقعاً آیه سنگینی است. اجازه بدهید که بگویم، چند جلسه، خود این آیه را کالبدشکافی کنیم بهعنوانمثالهای فوقالعاده قرآن. ما مثالهای زیادی در قرآن داریم. سطوح بحث آیات، خود آیات، سطوحشان باهم فرق دارد. برای همین، داریم «وَٱتَّبِعُوٓاْ أَحۡسَنَ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكُم مِّن رَّبِّكُم»؛ تبعیت از احسن بکنید. چونکه در خود آیات، حسنه و احسن دارد؛ یعنی آیات هم برای خودش مثل انبیاء که تفضل دارند، «فَضَّلۡنَا بَعۡضَ ٱلنَّبِيِّـۧنَ عَلَىٰ بَعۡضࣲۖ.» و «تِلۡكَ فَضَّلۡنَا بَعۡضَ ٱلنَّبِيِّـۧنَ عَلَىٰ بَعۡضࣲۖ» طبیعتاً همه اینها باهم تفاوت دارند و تراتیب دارند. در آیات هم همینطور است. مثلاً سید الآیات، مثلاً گنده گنده آیات مثلاً آیتالکرسی معرفی شده است بهعنوان گنده آیات که تکرارش شبیه حرص هم میماند.
حالا این را از این جهت میگویم که ما ممکن است حتی جمعبندیهایی که ائمه میکنند، جمعبندی در سطوح مختلف است؛ یعنی حرفهایی که میزنند، عرض کردم آن روایت عمران ساوی که دفعه پیش عرض کردم که به آن مثلاً مطلب بالایی میگویند. این مطلب، مطلب عمومی نیست؛ یعنی قرار نیست همه عمومیها این را بدانند مثلا. آن در احتجاج با عمران ساوی است که حضرت میگویند. کما اینکه عرض کردیم در روایت ذریح میگویند که خب من به ذریح محاربی گفتم، به تو نگفتم که مثلاً الان شاکی شدی که این مثلاً… مثلاً چهجوری؟ «و من یحتمل مثل ما یحتمل ذریح؟» کیست که مثل ذریح به فهم این مطالب را؟
واقعش هم در محضر ائمه، یک موقعی دارید یک چیزایی میگویید که خب چیزهای خوبی است. مثلاً میگویید «بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ بِكُمْ يُمْسِكُ السَّماءَ» فلان و اینها. ولی یک موقع هست که یه چیزی میخواهید. بالاخره ما رفتیم دامن امام رضا را بگیریم که «مُحْتَجَبٌ بِذِمَّتِكُمْ که مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ» دامن شما را گرفتیم که از آنها بدهید. وگرنه مشهد رفتن با دو مثقال زعفران و فلان و اینها که (انجام میشود.)
یا مثلاً راجع به امام، همینجوری امام چهقدر باحال است، مثلاً در این حد خب. حالا اگر صفای باطنی باشد، اینها سر جایش ضریب میخورد ها، ولی اینی که معرفةالامام داشته باشد، معرفت حجت باشد، خب این همه آیه و روایت برای معرفتالحجة خب یک دلیلی دارد دیگر که شما بدانید که گفتند کلام ما را کسی حمل نمیکند: « إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ» این حدیث ما حدیث ما صعبالمستصعب است؛ یعنی خیلی مشکل است. «لاَ يَحْتَمِلُهُ إِلاَّ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ اِمْتَحَنَ اَللَّهُ قَلْبَهُ لِالتقوی.» یا نبی مرسل میتواند اینها را بفهمد، یا ملک مقرب میتواند بفهمد، برخی از احادیث اینجوری است. یا عبدی که «اِمْتَحَنَ اَللَّهُ قَلْبَهُ لِالتقوی.» یک قلب ممتحن داشته باشد. لذا این توقعی هست که ما از اهلبیت بخواهیم که آقا ما آمدیم دامن شما را گرفتیم. دو مثقال زعفران ما را راهی نکنید برگردانید. «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ» ما میخواهیم علمتان را به ما بدهید.
آیات و روایات احسن و حسن
اینکه عرض میکنم حسن و احسن دارد، حتی در بحث روایات هم جمعبندیها حسن و احسن دارد. مثلاً فرض بفرمایید که بهعنوانمثال عرض میکنم، حالا دیگر آیاتش را نمیآورم چون بحث الان این نیست. مثلاً شما بفرمایید که ما هم آیه داریم که «تَوَفَّتۡهُ رُسُلُنَا وَهُمۡ لَا يُفَرِّطُونَ» کیا در حقیقت میمیرانند شما را؟ ملائکه میمیرانند. «وَيُرۡسِلُ عَلَيۡكُمۡ حَفَظَةً حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَحَدَكُمُ ٱلۡمَوۡتُ تَوَفَّتۡهُ رُسُلُنَا وَهُمۡ لَا يُفَرِّطُونَ» خب رسل میمیراند. «قُلۡ يَتَوَفَّىٰكُم مَّلَكُ ٱلۡمَوۡتِ ٱلَّذِي وُكِّلَ بِكُمۡ» ملکالموت؛ یعنی حضرت عزرائیل شما را میمیراند. این مورد سؤال شده، حتی از خود اهلبیت که خب بالاخره ملکالموت یا ملائکه میمیرانند؟ ملائکه تحت امر ایشان؟
مثالی که ائمه زدند، مثال دقیقی نیست اینجا در پاسخ. ولی مطابق با سطح فهم است. گفتند که ملکالموت مثل یک امیرلشکری که لشکر را میفرستد. خوب، یعنی رابطه امیرلشکری با لشکر، لشکر میفرستد به لشکر ملائکه. اینها ملائکه «تَوَفَّتۡهُ رُسُلُنَا» هستند دیگر. اینها این کار را انجام بدهند. آنوقت این استناد و استناد هم پیدا میکند به کی؟ به خود ملکالموت؛ یعنی به حضرت عزرائیل. خوب این حرف، حرف دقیق یا ادقی نیست. این حرفی است که مطابق فهم و فهم طرف مقابل است.
یک جا دیگر همین را جمعبندی کرده است، رابطه نفس با قوای نفس است. اینجوری جمعبندیاش کردند که نفس کاری را که انجام میدهد، بهوسیله قوا انجام میدهد. این مثال خیلی ادق است از آن مثال قبلی. مثل اینکه شما میبینید با باصره میبینید. شما میشنوید، شما میشنوید، با سامعه میشنوید؛ یعنی با قوه، نه با گوش. با قوه سامعهتان میشنوید، نه با گوشتان. منظور گوش نیست. قوه سامعه است، چونکه یه نفر ممکن است گوشش درست باشد، قوه سامعهاش خراب شده باشد. یعنی با نفس و قوای نفس. این جمعبندی، جمعبندی ادقی است. حالا در بحث خدا و نور الهی و نورالله و اینها هم در این ارتباط ما مثالهای مختلف داریم؛ یعنی جورهای مختلف داریم که دقیق و ادق است. این بحث «الله نور السماوت و الارض» ادق است در این بحث.
بیاورید این چیز را نگاه بکنید. صفحه چهارصد و سی و شش سوره مبارکه فاطر، آیه معروف سوره. آیه پانزده را نگاه کنید. آیه معروفی است، بسم الله الرحمن الرحیم. شما بسم الله بگویید. «یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید»؛ ای همه مردم! شما فقیرید نسبت به خدا و خدا غنی مطلق است خب. اگر ما باشیم و همین آیه، معنیش این میشود که خدا غنی است، مثل یک پولداری میماند که شما هم فقیریم دیگر الان. ولی یک ذاتی دارید که فقیر مثل فقرا است. فقرا یک کسیاند که اصطلاحاً میگویند «ذات ثبت له الفقر» این ذاتی است که فقیر است الان. یعنی فقر دارد، ندارد بهعبارتی. این حرف، حرف خوبی هست که تحت عنوان امکان فقری و فلان و اینها در فلسفه افتاده است به واسطه همین آیه.
ولی حرف ادقی نیست این حرف که شما در حقیقت یه چیزی هستید که فقیر هستید، یعنی ندارید، ستون فقراتتان شکسته است، یک ذاتی هستید که فقیری در قبال خدا، شما در قبال خدا فقیرید. خب این که میگویند حرفی هست که حرف ادقی هست، ولی حرف دقیقی نیست. حرف ادقش در عبارتهای دیگری از بحث است که حالا میفهمید چرا میگویم صدق نیست این حرف. نمیگویم نادرست است. این همان فرق حسن و احسن است؛ یعنی فرق خوب و خوبتر است. این هم برای کسی که میخواهد نماز بخواند، یک رابطه با خدا بگیرد، این است که من بی همه چیز جلوی همه چیز ایستادم دارم نماز میخوانم و بقیه هم بی همه چیز؛ یعنی نه اینکه حالا من بی همه چیز، بقیه همه چیز، نه، همه کلنا ملاقلی در مقابل حضرت حق ایستادیم، از آن هم میخواهیم. بقیه چیزی دستشان نیست.
در بحث نور، یک بحث دیگر است. این بحث خیلی دقیقتر است در این بحث. من اول یک 5 دقیقهای از بیرون بگویم، بعد برویم یکسری آیه بخوانیم.
تعریف «شأن»
ببینید در بحث نور، یک موقعی هست شما چنانچه نور را بردارید از صحنه، گاهی اوقات اشیاء هستند ولی شما نمیبینید. اینجوری است. مثلاً مثل اینکه اینجا الان برق برود. برق برود، همه ما هستیم، در و دیوار هست، همه چی هست و ما نمیبینیم، ولی هست. گاهی اوقات با دو تا مثالی که قرآن زده اینجوری است که اگر نور نباشد، اصلاً چیزی نیست که شما بخواهید ببینید یا نبینید خب. اصلاً بحث این نیست که هست، فقط شما نمیبینید. اصلاً نیست که ببینید. خوب دقت کنید. مثال یکیاش همین بحث وجهالله است که ما در عنوانهای روایی بهعنوان صورت مرآتیه ازش داریم؛ یعنی خود عکس شخص در آینه. اگر ببینید در حقیقت نور قطع بشود، نور قطع بشود، اینجوری نیست که شما تصویر در آینه دارید، فقط نمیبینید، تاریک است نمیبینید. نه، اساساً تصویر در آینه نیست دیگر. اصلاً چیزی به نام تصویر در آینه وجود ندارد که شما بخواهید ببینید یا نبینید. تفاوتش مشخص است دیگر؛ یعنی یه جور این طرف اصلاً چیزی نیست جز همین خود شما که باید در نور، نورتان بتابد تا این تصویر ایجاد بشود. و این تصویر هم چیزی نیست که الان به شما وابسته است، مثل یه فقیری که به یه مولایی وابسته است، اینجوری نیست. شبیه آن فقیری نیست که در مثال قبل گفتیم که یک آدم فقیر بی همه چیزی ایستاده دارد گدایی میکند دم درگاه خدا، اینجوری نیست. اصلاً آن چیزی نیست. دقت میکنید؟ هیچی نیست جز خود شما. بهعبارتی اصلاً نیست. خب بهعبارت دقیقتر وجود ندارد. شبیه آن فقیری که وجود دارد ولی وجودش وابسته است. بالاخره شما کمکش بکنید، وجود ندارد. اصلاً نیست. خب این نیست به معنای هیچ و پوچ نیست. برای همینه در فلسفه و عرفان و اینها افتاده است این بحث از قرآن هم گرفته شده. این بحث افتاده تحت عنوان «شأن» ازش یاد میکنند.
میگویند نه میتوانیم بگوییم وجود دارد، چونکه وجود ندارد، مثل فقیری نیست که چراغ خاموش باشد، فقیر هست، فقط من دستم بهش نمیرسد یا او مرا نمیبیند. نه، این وقتی چراغ را خاموش کنید، اصلاً نیست. این نور شما نتابد، نیست. برای همین است در لبه بین وجود و عدم این است بهعبارتی. آنجا اسمش را میگذارند شأن. از قرآن هم این را استفاده کردند. این معنا که «يَسۡـَٔلُهُۥ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ كُلَّ يَوۡمٍ هُوَ فِي شَأۡنࣲ»؛ او در شأن است؛ یعنی شئونات خودش را دارد بروز میدهد بهعبارتی. یک مثال دیگرش که قرآن میگوید، حالا میبینیم، مثال سایه است. سایه هم اینجوری است که اگر نور باشد، سایه هست. اگر نور نباشد، اینجوری نیست که سایه هست، شما نمیبینید سایه را، آن شاخصه را که اگر باشد. اصلاً چیزی به نام سایه نیست کلا. این تحت عنوان ظل و سایه افتاده است باز دوباره به نام وجود ظلی ازش یاد میکنند. باز وجود ظلی را که میشکافند، میشود شأن ظلی.
ولی چه تأثیری دارد این بحثها؟ ببینید هرچهقدر رقیقتر و دقیقتر توحید فهمیده بشود، اصلاً روابط وجودی فرق میکند. شما با حضرت حق رابطهتان فرق میکند. یک موقع هست شما یه چیزی هستید، گدایی چیزی ندارید. یک موقع اصلاً چیزی نیستید. نه تنها شما چیزی نیستید، دیگران هم چیزی نیستند. شما فرض بفرمایید که از یک نفر، یک تصویر در آینه، شما میخواهید تشکر کنید. چهجوری تشکر میکنید؟ اگر تصویر خودنمایی میکند، برو ببین اصلاً کی هستی. اگر خدا را دارید میبینید اینجا در تصویر تشکر میکنید. تشکر شما، تشکر خدا است. یعنی اگر تصویر خدا در آینه افتاده باشد، شما دارید تشکر میکنید. دارید رسماً اگر حواستان جمع باشد و کلاج ترمز درست گرفته باشید، دقیقاً میدانید از کی دارید تشکر میکنید؟ ممکن است خیلی هم تشکر کنید، ولی از آن تشکر نکنید. دقیقاً دارید از خدا تشکر میکنید و از هیچکس دیگر تشکر کنید. این است که «وله الحمد»، کلا حمد برای خداست. حمد برای خداست.
دست خدا در آستین خلق
یک موقع است شما دارید در مقام انشاء میبینید این را؛ یعنی اینکه بیایید برای خدا فقط حمد میکنیم. یک موقع نه، اصلاً حمد برای خداست. وقتی از او تشکر میکنید از خدا تشکر میکنید. دیگر انقدر حتی نمیترسید از آدمها. ببینید این بحث در ابعاد فردی تا بینالمللی در قرآن ترسیم شده است. حالا یکی دو تا (میخوانم.) میخواهم بگویم ثمرات توحید و نگاههای دقیق به توحید اصلاً حال آدم را عوض میکند. شما اصلاً کسی را صاحب اثر نمیدانید که بخواهید مثلاً بترسید یا فکر کنید الان از من کم میگذارد یا به من یا زیرآب میزند یا چهکار میکند؟ اصلاً تو کی هستی اصلاً؟ اصلاً تو در مرز عدمی. تو دقیقاً همان خدایی هستی که من دارم نگاه میکنم. اینجوری نیست که مثلاً خدا یک کارایی میکند، این مقاومت میکند، یک کارهایی نمیکند مثلاً. نه. دقیقاً آن خداست که دارد یک کاری میکند.
این را یک خورده مزمزه ذهنی بکنید که ببینید عناصری مثل توکل، مثل مثلاً فرض بفرمایید که اخلاص، تمام این عناصر را میآورد. اصلاً برای تو کار نمیکند. اصلاً تو کی هستی؟ بهقول یکی از استادانمان میگفت ما در بیابان یک نفری را سوار کردیم، یه پیرمردی را سوار کردیم. بیابان برهوت.به پیرمرد، اگر ما نبودیم، چهکار میکردی؟» گفت: یه خری دیگر. بعد این خیلی به من میگفت: خیلی موحد بود. فقط بیادب بود ولی موحد بود واقعاً. نه واقعاً. بعضی وقتها میگفت: اگر من نبودم، تو چهکار میکردی؟ بابا اصلاً تو کی هستی که داری فکر میکنی اگر نبودی… این سلطان محمود، شنیدید داستانش را؟ کار خوب است که خدا درست کند، سلطان محمود خری کیست؟ این داستان، داستان معروفی دارد. بابا ما کی هستی که داری اینقدر گندگی میکنی؟ من در تصویر خدای در آینه بیش از این هم نیستی.
اگر هم من دارم تشکر میکنم، واقعاً دارم تشکر از خدا میکنم. حالا ممکن است آدم نگوید ها این چیزها را. من یادم است اوایل ازدواج، خیلی هم جوگیر بودم نسبت به این بحثها، یک کادویی یک نفری به ما داد. من خواستم تشکر کنم بهش، گفتم: من از از خدا که دستی که از آستین مثل شما درآمده، من از خدا تشکر میکنم. این هی مانده بود که من دارم از کی تشکر میکنم. خواستم بگویم از شما تشکر نمیکنم؛ یعنی از خدا تشکر میکنم. ولی حالا لزومی ندارد آدم اینقدر صریحاً بگوید دست و آستین و شما که تصویر خدا هستید در آینه و یا وجود ظلی و سایه هستید. ولی واقعاً میدانید دارید چهکار میکنید. حتی در فرض آن فقر، معنی دقیقش نه ادقش، آدمها در حد دلیوری هستند. بیش از این نیستند. این پول خدا را گرفته است تحویل شما را بدهد. مثلاً شما از دلیوریها تشکر میکنید یا نه؟ مثلاً پیتزا آورده است. بله دیگر، ولی چهقدر تشکر میکنی؟ یا حتی تشکر میکنی؟ اینجوری نمیکنی. وای اگر شما نبودید، من گرسنه میماندم. تو چهقدر فلان. نه بابا دیگر، دلیوری بوده است دیگر بیشتر از این که نبوده است که. خب این تازه در آن نگاه دقیقش، در نگاه ادقش که اصلاً دلیوری هم نیست. اصلاً هیچی نیست طرف مقابل.
و این نکته، نکته توحیدیای است که در این «الله نور السموات و الارض» میخواهد به این حد از بحث بپردازد. که هی دارد بالا و پایین میکند، مثل نورش اینجوری، اینجوری، اینجوری، اینجوری است، که بعدش این نورها باید برود در بیوت، از بیوت خارج بشود که بشود آن رجال؛ یعنی باید برود در بیت، از بیت بیاید بیرون خب. حالا عرض بکنم بک مفاهیم تودرتویی است و جزو غرر آیات هستند این سه تا آیه پشت سر همدیگر. یعنی بخواهیم بمانیم، نخواهیم هم فیگور بگیریم، بخواهیم بمانیم هم در قرآن حداقل هفت هشت جلسه هست و اینها. حالا نمیدانم چهقدر حوصله شما دارید یا حوصله من دارم.
صفحه دویست و هفتاد و یک، صفحه دویست و بیست و هشت را بیاورید. میخواهم بگویم اثر این بحثهای توحیدی (چگونه است) صفحه دویست و بیست و هشت را بیاورید سوره هود. از آیه پنجاه و سه به بعدش نگاه کنید. ببینید درگیریای که حضرت هود پیدا میکند، اصلاً چه مدلی است؟ چون توحید را باور کرده است، اصلاً نظرش چه مدلی ابراز میشود؟ «قَالُواْ يَٰهُودُ مَا جِئۡتَنَا بِبَيِّنَةࣲ وَمَا نَحۡنُ بِتَارِكِيٓ ءَالِهَتِنَا عَن قَوۡلِكَ وَمَا نَحۡنُ لَكَ بِمُؤۡمِنِينَ»؛ گفتند: ای هود! بینهای نیاوردی و ما هم الهه هایمان را ول نمیکنیم با این حرفی که تو زدی. به تو ایمان نداریم. «إِن نَّقُولُ إِلَّا ٱعۡتَرَىٰكَ بَعۡضُ ءَالِهَتِنَا بِسُوٓءࣲۗ » اصلاً حرف ما فقط این است: تو دیوانه شده ای؛ یعنی بعضی آلهه ما تو را به سوء گرفتند تو اینجوری شدی. «قَالَ إِنِّيٓ أُشۡهِدُ ٱللَّهَ وَٱشۡهَدُوٓاْ أَنِّي بَرِيٓءࣱ مِّمَّا تُشۡرِكُونَ» من شهادت میدهم به خدا و شما هم شهادت بدهید که من از شما بیزارم خب. «مِن دُونِهِۦۖ» یعنی غیر خدا باشد، من بیزارم. «فَكِيدُونِي جَمِيعࣰا» آقا هرچی کید داری، چیزی داری بردار بیاور. «ثُمَّ لَا تُنظِرُونِ»؛ به من هم مهلت نده. بابا به من مهلت ندهید. هرچی بلدی بردار بیاور؛ «إِنِّي تَوَكَّلۡتُ عَلَى ٱللَّهِ» تو اینجوری بیا، من هم توکل میکنم. «مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلَّا هُوَ ءَاخِذُۢ بِنَاصِيَتِهَآۚ» جنبندهای نیست که این موی جلوی پیشانیاش دست خدا نباشد. خداست که دارد او را اینور و آنور میکشاند.
من توکل میکنم. تو هم هرکاری دلت بخواهد بکن. تا این سطح باور دارد که طرف اصلاً چیزی نیست که ارادهای داشته باشد که. اصلاً نیست که بخواهد اراده داشته باشد. اراده مال هست است مال نیست نیست. یک تصویری است در آینه الهی. برای همین آن جعبه سیاه اختیار و اینها سر جایش باقی میماند. الان به این بحث نمیپردازیم که «الله هو خلقکم و ما تعملون». شما را خدا خلق کرده است. «ما تعملون»، شما را هم خدا خلق میکند خب. یعنی هم شما را خلق میکند، عملتان را هم خدا خلق میکند. لذا اصلاً همه چی اینور دارد تصویر دارد نشان داده میشود. «فَثَمَّ وَجۡهُ ٱللَّهِ» همهاش تصویر است. حالا این بین (؟ 25:10) چه تفاوتهایی هست؟ اگر حوصله داشتید ما میایستیم این هم از بحثهای مردافکن کلا دینی است. «إِنَّ رَبِّي عَلَىٰ صِرَٰطࣲ مُّسۡتَقِيمࣲ.»
سوره یونس آیه هفتاد و یک، صفحه دویست و هفتاد و یک. «وَٱتۡلُ عَلَيۡهِمۡ نَبَأَ نُوحٍ إِذۡ قَالَ لِقَوۡمِهِۦ يَٰقَوۡمِ إِن كَانَ كَبُرَ عَلَيۡكُم مَّقَامِي وَتَذۡكِيرِي بِـَٔايَٰتِ ٱللَّهِ فَعَلَى ٱللَّهِ تَوَكَّلۡتُ» وقتی به قوم خودش گفت: ای قوم من! اگر زورتان میآید این جایگاه من، تذکر من به آیات الله خب باشد، رویارویی، روبهرو میشویم «فَعَلَى ٱللَّهِ تَوَكَّلۡتُ» من توکل میکنم. «فَأَجۡمِعُوٓاْ أَمۡرَكُمۡ وَشُرَكَآءَكُمۡ» شما امورتان را با شرکایتان، همه را با همدیگر، هرچی دارید بریزید روی همدیگر. اینقدر هم بررسی کنید. «ثُمَّ لَا يَكُنۡ أَمۡرُكُمۡ عَلَيۡكُمۡ غُمَّةࣰ ثُمَّ ٱقۡضُوٓاْ إِلَيَّ وَلَا تُنظِرُونِ» هیچ لایه پنهانی برایتان باقی نماند. ببینم چه میکنید عمو جون. «ثُمَّ ٱقۡضُوٓاْ إِلَيَّ وَلَا تُنظِرُونِ» هرکاری میخواهی در مورد من بکن. به من هم مهلت نده. ببینم چهکار میکنی.
ببین این اقتدار، ریسکپذیری نیست. ببین این حد از اقتدار قلدری محسوب نمیشود. شما میآورید در دستگاه خودت، اسمش را میگذاری؟ عجب ریسکی! عجب لاتی! مثلاً لاتیش را دارد پر میکند. این لاتیاش را پر نمیکند. این واقعاً چیزی حساب نمیکند تورا که بخواهد درگیر شود. بالاخره خودش هم چیزی حساب نمیکند. میگوید: «من و خدا.» من گاهی اوقات یادم است آن زمان، شما این کارتون نبود، میگفت: من و این گوریل پانزده متری. خب بابا من، این گوریل انگوری میگفت: «من و این.» یعنی خودش هم چیزی حساب نمیکند. شما را هم چیزی حساب نمیکند. خوب در حقیقت این مال ریسکپذیری نیست. مال گندهلاتی نیست. مال این است که در حقیقت تو را چیزی حساب نمیکند.خودش هم چیزی حساب نمیکند.
ببینید این معانی دقیق و رقیق توحیدی آثار دارد. در انفاق اثر دارد. در چیزی، در اموال اثر دارد، در هزار تا چیز اثر دارد و درد، کمردرد، پادرد و همه چی میخورد؛ یعنی شما یعنی این مفاهیم یه مفاهیمی که واقعاً آدم کسی قرقره کند، بهقول امیرالمؤمنین مزه کند بکند در نماز وقتی میخواهد بخواند، این نیست که یک فقیری در مقابل یک غنی ایستاده است. یک هیچی در مقابل همه چیز ایستاده است خب. یعنی اینجوری نیست که او بزرگ است، من کوچک هستم. نخیر، او هست، من نیستم. ببینید حال یکی نیست. در مقابل یکی هست. چی درمیآید از آب؟ این را میخواهم بگویم که صرف یه لفاظیهایی نیست که الان میخواهیم یاد بگیریم که «مثل نوره» که مثلاً چهجوری است الان «مثل نوره»
وجود ظل در گرو وجود نور
پس ببینید این هم بحث وجود ظلی، هم وجود نوری، صور مرآتی، اینجوری است که چنانچه نور باشد، هست. چنانچه نور نباشد، نه اینکه این هست شما نمیبینید، بلکه نیست. اصلاً سایه نیست و همه اینها دارد حالا با ارادههایی که نه اینکه یه چیز پوچی است، سایه یک چیز پوچی که اصلاً نیست. نخیر، هست و این وجودهای ظلی اراده دارند برای خودشان، اراده و اختیار دارند؛ هیچی نیستند یعنی پوچ نیستند، باطل نیستند. یه مرزی بین این است که بگویی باطلند هستند. نه هستند، نه باطلند. یک همچین مرزی. حالا کسانی که این صدا را میشنوند، صدای ما را، اگر خواستند بحثی شد، اهل بحث فلسفی هستند و عرفانی، بهعنوان «حیثیت تقیدی شأنیه، حیثیت تقییدی نفادیه» اینها این دو تا بحث را بروند سر جایش بخوانند و بفهمند این دقیق بحث حیثیت را.ولی دارم دیگر به زبان قرآنی همین را میگویم. اینها هم خلاصه این مطالب افتاد دستشان، توانستند این حرفها را بزنند.
خب شما نگاه بکنید، صفحه دویست و هفتاد و دو را ببینید و صفحه دویست و پنجاه و یک. دویست و پنجاه و یک. اگر کسی توحید فهمیده باشد، بر دیگران منت نمیگذارد و میگویند: «من نکن.» میدانی که «منّ» یعنی قطع. اصلاً معنی منت یعنی قطع؛ یعنی بهجای اینکه طرف از دست خدا بگیرد، از دست تو دارد میگیرد. بهجای اینکه خدانما باشی، خودنمایی؛ یعنی خودت را داری نشان میدهی. یعنی رابطه را دارید قطع میکنید. او بهجای اینکه میگیرد بگوید: «ای خدا!»، بهجای میگوید: «حاج آقا! خواهش میکنیم.» خلاصه خیلی شما چیزی اگر اینجوری بکنید، کسیخودش این کار را بکند؛ یعنی دارد منت میگذارد؛ یعنی دارد قطع میکند رابطه را بهعبارتی.
صفحه دویست و پنجاه و یک، آیه پانزده سوره مبارکه رعد را ببینید. «وَلِلَّهِۤ يَسۡجُدُۤ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ طَوۡعࣰا وَكَرۡهࣰا وَظِلَٰلُهُم» چه عجیب است؛ یعنی «من فی السموات و الارض» سجده میکنند. مدام دارند سجده میکنند «طَوۡعࣰا وَكَرۡهࣰا» چه از روی رغبت و چه از روی بیرغبتی، همه عالم دارد به پای خدا میافتد «وَظِلَٰلُهُم» سایههاشان هم همینجوری است؛ یعنی سایهها هم دارند سجده میکنند. شما اصلاً سایه را چنین چیزی میبینید؟ «بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ»؛ اینها صبح و شب مشغول سجده به درگاه الهی هستند، سایهها. این است که بهعنوان وجود ظلی افتاده است.
صفحه دویست و هفتاد و دو را نگاه کنید. در صفحه دویست و هفتاد و دو، آیه چهل و هشت سوره مبارکه نحل دارد «أَوَلَمۡ يَرَوۡاْ إِلَىٰ مَا خَلَقَ ٱللَّهُ مِن شَيۡءࣲ»؛ آیا نگاه نمیکنند «إِلَىٰ مَا خَلَقَ ٱللَّهُ مِن شَيۡءࣲ»؛ به آن چیزی که خدا خلق کرده نگاه نمیکنند، ببینند «يَتَفَيَّؤُاْ ظِلَٰلُهُۥ عَنِ ٱلۡيَمِينِ وَٱلشَّمَآئِلِ سُجَّدࣰا لِّلَّهِ وَهُمۡ دَٰخِرُونَ»؛ نگاه نمیکنند ببینند این سایهها از چپ و راست دارند برای حضرت حق میگردند در حالت سجده. افتاده به خاک این سایه دارد سجده میکند و دارد با سجده میگردد. اصلاً تصویر، یک تصویر خیلی مثلاً داستانی و فانتزی انگار به نظر میآید. سایه افتاده و دارد میچرخد خب. دارد این سایهای که میچرخد و به عقب برمیگردد و میچرخد میرود و اینها. در حالت سجده با مذلت دارد این کار را میکند. سایهها مشغول این کارند. این هم یک نکته ای است بعداً در «الله نور السموات و الارض» عرض خواهیم کرد.
نکته اصلی کنکوری قضیه این است که خدا چون در همه جا هست، مسئله این است، در همه جا چون خدا هست و بهعبارتی اصلاً خداست، هر شعوری که خدا دارد، آن موجود دارد؛ یعنی همه موجودات شعور دارند. منتها شعورش همانجوری که آن تصویر است را نگاه میکنید که آن شعور دارد یا نه. آره، شعور دارد، چون صاحب تصویر شعور دارد بهعبارتی. لذا موجودات همه شعور دارند. برای همین است که گفتند سنگ مثلاً مسجد را از مسجد بیرون نکنید. «لانها یسبّح» این سنگ داشته تسبیح میکرده است. این سنگ با سنگ نانوایی سنگکی با همدیگر فرق دارد. این را بینداز آنجا.
در قرآن دارد که برخی از سنگها «من خشیه الله» میافتند و «وَإِنَّ مِنۡهَا لَمَا يَهۡبِطُ مِنۡ خَشۡيَةِ ٱللَّهِۗ»؛ برخی از سنگها از خشیت الهی میافتند پایین. برخی از سنگها بیشعور همینجوری میافتند پایین. آن از خشیت الهی میافتد پایین. در روایات ما از این چیزها فراوان است. در آیات و روایات فلان و اینها. حضرت علامه طباطبایی در ذیل آن آیهای که جداری که « يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ فَأَقَامَهُۥدر جریان حضرت خضر، «يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ»؛ یعنی دیوار میخواست بریزد. ما میخواست بریزد را معنی میکنیم در شرف ریختن بود. میگوید: «نه، يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ میخواست بریزد» یعنی اراده کرده بود بریزد، منتها اراده اینها در نصاب تکلیف شرعی نیست. بله، این یک بحث دیگر است که اراده، مثلاً یک بچهای همین الان بچه دارد میدود اینجا این اراده ندارد؟ اراده دارد ولی نصاب ارادهاش در حد تکلیف شرعی نیست.
این سنگها، درها، دیوارها، اینها، حیوانات، اینها (همینطور است.) برای همین است که فکر کنم عرض کردم خدمتتان که همه عذاب برزخی را میفهمند الا انسانها. در روایات دارد همه عذاب برزخی میخواهند الا انسانها. حیوانات میفهمند. حیوانات عذاب برزخی را میبینند، به دلیل سادگی و بساطت و بلاهتی که دارند. اینها چون سطح شعور و سطح بلاهتشان بالاست بهعبارتی. چون اینجوریاند، کسانی که موجودات پیچیدهای نیستند، شبیه به همدیگر درمیآیند و حتی در صورتشان معلوم میشود که دارند در وجه معلوم میشود.
اثر تقرب در چهره
این که دارد در وجه معلوم میشود ذیل آیه و روایاتش را ببینید که «إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتࣲ لِّلۡمُتَوَسِّمِينَ»؛ اینها برای سمه شناسهاست. سمه کسی که سم را میشناسد، چیز میشناسد نشانهشناس است بهعبارتی. این نشانهشناس را دارد. اینی که در آیات قرآن دارد که «سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ»؛ نه اینکه جای مهر دارد، معنیش این است که اثر سجده در تقرب او به الله در چهرهاش معلوم است؛ یعنی در چهره علامت تقرب دارد بهواسطه این چهره.
الان کسانی که تخیلاتشان پایین است، تخیلات که میآید پایین، قیافهها شبیه هم (میشود) مثلاً سندروم داونیها. دیدید چهقدر شبیه هم هستند؟ کلا سندروم داونیها شبیه همدیگرند. حیوانات را نگاه کنید. اگر به یک گونه خاصی از حیوان نگاه بکنید، مثلاً سگ هاسکی، مثلاً اگر بهش نگاه بکنید، میبینید اینها کلا شبیه همدیگرند. به صورتشان هم نگاه بکنیم، کاملاً شبیه همدیگرند. ماها به دلیل تخیلات متعددی که میکنیم، شباهتمان از همدیگر به آن قیافههای پایهمان از بین میرود رفتهرفته. برای همین هم هست که میگویند زن و شوهرها شبیه همدیگر میشوند. زن و شوهری که همدیگر را دوست دارند. اینها در حقیقت بهواسطه اینی که هی روحهاشان دارد در هم تلألو میکند، این میزند در چهرههاشان. چهرههاشان شبیه همدیگر میشود.
این کلا که یه عالمی هست پر از شعور. برای همین است که اینها به دلیل بساطت متوجه میشوند، همه عذابها را متوجه میشوند، ما متوجه نمیشویم. منتها آن شرافتی ندارد ها. برای یک موجود شرافتی ندارد که این را میفهمد. اگر آدمی بتواند به این بساطت برسد؛ یعنی تخیلات کم بکند.حالا «الکلام یجر الکلام شد،» ولی بحث مهم است تخیلاتش را بیاورد، سطح تخیلاتش برود پایین، اینستاگرامگردی نکند. اینجوری. بله. کسی که هی در تخیلات متعدد میچرخد میگردد و از این تخیل به آن تخیل و از این تخیل مثلاً در یه ربع مثلاً میتواند بیست تا تخیل کند و اینها. هی تخیل میکند، تخیل میکند. اصلاً چهره برزخی عوض میشود و حتی کسانی که قیافند، اصطلاحاً قیافهشناساند، حتی میفهمند چه تصاویری دیده است. یعنی اینقدر سریع در چهرهها، بهخصوص صاف، تأثیر میگذارد. اینها روی آدمهای نورانی، بهخصوص، خیلی تأثیر میگذارد که مثلاً اگر یه صحنه بد دیده باشند، یکهو صورتش عوض میشود. یعنی چهرهاش، مدلش عوض میشود، از ابروهاش و چشمهاش و فلان و تا صورتش قشنگ معلوم است عوض میشود دیگر.
این که میگویند مؤمن جبهه النور دارد و فلان و اینها، این بهخاطر این است که آن سمه و نشانههای قربیش درش معلوم است؛ یعنی مقرب است. این معلوم است مقرب است. این زده در چهرهاش. خوب بعد در چهره میزند این چیزها و اگر کسی این تخیلاتش را نتواند کنترل کند، اساساً نماز نمیتواند بخواند. خواندن نماز حضور قلب میخواهد و بهواسطه کسی که اینستاگرام بازی میکند و مجازی بازی میکند و فلان و اینها، بهخصوص قبل نماز، بهخصوص قبل از خواب. در این دو تا شرایط خیلی بد است.)
چیزی که بعضیها با گوشی میخوابند؛ یعنی آخرین لگدهایی که به خودشان میتوانند بزنند را تجربه میکنند. همان آخر کار و دیگر میبینند و میگذارند کنار که اگر بخوابند، حتماً نتوانند خواب خوش ببینند و حتماً نتوانند این سیمشان وصل شود؛ یعنی اینجوری دارند. کسی اگر اینجوری زندگی کند، حتماً نمیتواند نماز بخواند. چونکه قبل نماز وقتی این کار را میکند، دارد تمرین تشتت میکند. مثلاً یه نفر میخواهد برود مثلاً میدان، بهجای اینکه خودش را گرم کند، میرود زیر دوش آب یخ. دارد این کار را با خودش میکند. لذا این سطح تخیل را پایین آوردن و این کار را کردن، اصلاً امروزه مدیا کارش همین است که هی تخیلات را تشدید کند بهعبارتی.
دریافت قلبی
سوالی که نفهمیدم (دقیقه 42)جلسه قبل پرسیده بودم درباره چشم سوم که یک مقداری. ربط دارد. همین چیزی که الان گفتم. «فَبَصَرُكَ ٱلۡيَوۡمَ حَدِيدࣱ» ببینید «لَّقَدۡ كُنتَ فِي غَفۡلَةࣲ مِّنۡ هَٰذَا فَكَشَفۡنَا عَنكَ غِطَآءَكَ فَبَصَرُكَ ٱلۡيَوۡمَ حَدِيدࣱ» از تو قطاع برداشته میشود تو میبینی، نه اینکه از روی شیء قطاع برداشته میشود. در آن را میبینی «فَكَشَفۡنَا عَنكَ غِطَآءَكَ فَبَصَرُكَ ٱلۡيَوۡمَ حَدِيدࣱ» این ببینید این که چشم سوم باز میشود یا بسته است یا فلان و اینها هم اینجوری نیست. صفر و یکی نیست که مثلاً یا بسته بسته است یا باز میشود یا نه. اینها شبیه چیزی است که اول مثلاً در روایات ما آمده است. بوی خوش احساس میکند. مثلاً شما در روایات هست که شب قدر را چهجوری تشخیص بدهیم؟ در روایت گفتند علائم شب قدر است. هوا متعادل میشود؛ یعنی بعد آنقدر در ذوق میزند که همه میفهمند این را. مثلاً شما سحرها را همینجوری میشود تشخیص داد برای حتی شامههای خیلی پایین. مثلاً میبینی یه بوی خوش یکهویی دارد رد میشود انگار. بعد بوی خوشش هم جهت ندارد. شما نمیدانی. مثلاً مثل عطر کسی نیست که عطرها جهت دارد. مثل صوت که جهت دارد، کسی با شما حرف بزند، شما میفهمید جهتش کجاست. برمیگردید به سمت جهت یا به سمت عطر یا به سمت چیز. چون اینها سوار بر موارد مادی میشود. آن جهت ندارد؛ یعنی شما نمیدانید این بوی خوش از کجا میآید. بیجهت، از همه جهت طرف صوت میشنود، از همه جهت بو میشنود. خوب این نکتهای که اگر خیلی چیز عجیبی هم نیست، مثلاً شما فکر نکن حالا این حدش مقامات نیست اصلاً. ما بهقول معروف «چه شکرهاست که در این شهر که قانع گشتند/ شاهبازان طریقت به مقام مگسی».
آن کسی که طهارت ماکل داشته باشد؛ یعنی حرام نخورد؛ یعنی اینها را رعایت کند و طهارت چشم داشته باشد، چشم و گوش داشته باشد؛ یعنی صحنههای مزخرف نگاه نکند، در درجه اول حرام نگاه نکند، بعد بیمعنی، فضول النظر نداشته باشد. این رفتهرفته یه سری شامهها باز میشود. مثلاً گفتند این بوهای منسیه، مسریه را میشنود. بوی گل میشنود؛ یعنی بوی گل میفهمد، بهخصوص در نماز. بوی عطر میفهمد. نماز، بوی عطر میفهمد. بعد این مال چیست؟ مال سطح در حقیقت این است که آن چشم سوم مربوط است به همین نکته است. حالا آنها میگویند چشم سوم، ما قبول نداریم. دریافت قلب یعنی اسمش را چشم سوم نمیگذاریم. ولی آن چیزی که هست، دریافتهای قلبش « َفَمَن شَرَحَ ٱللَّهُ صَدۡرَهُۥ لِلۡإِسۡلَٰمِ فَهُوَ عَلَىٰ نُورࣲ مِّن رَّبِّهِ». این یک شرح صدری پیدا میکند. روی نور دارد راه میرود انگار. یه چیزایی را میبیند. «يَسۡعَىٰ نُورُهُم بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ»؛ یعنی دارد در فضای نورانی حرکت میکند. دچار شبهه نمیشود، این آدم دچار شک نمیشود. بقیه کورمال کورمال دست میمالند اینور آنور. این میبیند، حرکت میکند. کند. دلش هم قرص است «وَرَبَطۡنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ»
پروژه اقامه، پروژه بعد از نوح نبی
البته این یک بحثی است. حالا دیگر بحث در بحث است اینها. ولی یک چیزی هست. یه سری تفاوتهای اوربیتالی ما داریم در این چیزها که یکهو جهش میکند. مثلاً اگر پروژه طرف از این بحثها بشود اقامه دین، یکهو جهش میکند. مثلاً پروژهاش مالکاشتر شدن بشود، حاجقاسم شدن بشود، نه حاج قاسمیان شدن. اگر پروژهاش آن بشود، یکهو جهشهای اوربیتالی میکند؛ یعنی میرود در یه جایی که پر از وایفای هست، پر از نتهای ماهوارهای است؛ یعنی پر از نت ماهواره است و نتهای زمینی نیست دیگر. این پروژهاش اقامه است چون. برای همین یکهو وصیتنامه می نویسند این شهدا میبینی، اصلاً نگاه میکنی؟ میبینی این دیگر چیست؟ این قطعاً نخوانده است مباحثی که ما خواندیم. خب ولی این چیزی که این دارد مینویسد و دریافتهایی که داشتهاست، دریافتهای پروژه اقامه است. پروژه اقامه مهمترین پروژه دین است که بعد از ابراهیم، پروژه ها اقامه است کلا.
فرق اقامه با اقامه این است: شما یه خیمهای را میروی در خیمهفروشی میبینی، میگویی: «این خیمه.» این خیمه هیچ اثری، خیمه ندارد، مگر اینکه بیاوریدش پایین، بازش بکنی، تازه میشود سایهاش. پراید با بنز کلاس اس در نمایشگاه تقریباً فرقی ندارند، در نمایشگاه، مگر اینکه بیندازی در جاده. اگر بیندازی در جاده، تازه معلوم میشود اصلاً این مفاهیم یعنی چه؟ ترمز یعنی چه و اینها در نمایشگاه حالا ترمز بگیر اصلاً چه اثری دارد؟ اصلاً تقوا چه اثری دارد غیر از پروژه های اقامه؟ اثر تقوا را در پروژه اقامه حرف میزنند. اثر این خیمهها و این چیزها (در پروژه اقامه مشخص می شود.)
برای همین است که بعضیها دنبال نماز خواندن هستند، میشوند منافقین، «وَإِذَا قَامُوٓاْ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ قَامُواْ كُسَالَىٰ» و «وَإِذَا قَامُوٓاْ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ قَامُواْ كُسَالَىٰ» ، ولی آنها دنبال یقیمون الصلاه هستند. پروژه شان یک چیز دیگر است. پروژه ما شده است شریعت. این اشتباه است. شریعت باید باشد ولی پروژه ما نیست. این پروژه نوح است، پروژه بعد از ابراهیم این نیست. اگر کسی رفت در منطق اقامه و رفت اینکه بیاورد پرچم «اشهد انک قد اقمت الصلاه»، نه اینکه نماز میخوانی. نماز را داری میآوری بالا. دین را داری در سراسر عالم اقامه میکنی. اگر دنبال این پروژه باشی، آنوقت اصلاً وعدهها وحشتناک است. همه چیر سوپر میشود؛ یعنی وعدهها عجیب میشود. مثلاً شما میگویید: آقا اینها بلند شدند یه فضا اقامه و داد و بیداد کردند ما 309 سال خواباندیمشان.خیلی عجیب است؛ یعنی تعجب نمیکنی یک وعده را در این حد که من کمک میکنم، در این حد میآیم وسط. در این کارهای دمدستی خدا نمیآید وسط. من یه موقع به این آقا محسن رضایی، ایشان، گفتم: «گفتم که به نظرتان چرا شما انقدر از جنگ (تحمیلی) وعدههای الهی نقل میکنید الان نقل نمیکنید؟» گفت: «چرا؟» گفتم: «چون نیست.» گفت: «چرا؟» گفتم: «آنجا پروژهتان اقامه بود. اینجا کشورداری است.» کشورداری یک کمی سختتر از شوهرداری است؛ یعنی پروژه کشورداری. خب مگر بقیه میخواهند چهکار بکنند؟ در کل دنیا میخواهند کشورداری کنند دیگر. مگر میخواهند یه کار دیگری داری بکنند؟ آخه اقتصاد و گندم و فلان و این چیزها و اینها، همین کارها را بکنند دیگر. چه کار قرار است بکنند بقیه؟
اگر پروژهتان کشورداری باشد، اصلاً مشمول وعدههای الهی نیست. اگر پروژهتان اقامه دین باشد، «وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةࣱ وَيَكُونَ ٱلدِّينُ لِلَّهِ» باشد، پروژه عوض میشود. اصلاً خدا یک خدای دیگر هست. اصلاً خدا یک چیز دیگر است کلا. وعدهها یک چیز دیگر است. اثرات چیزها را دیدن یک چیز دیگر است. قرآن اثرش در کلاس قران معلوم نمیشود، پشت خاکریز معلوم میشود اثر قرآن چیست. این مثل این میماند که ما در نمایشگاه داریم با بنز کلاس اس هی دنده عقب میگیریم در محوطه نمایشگاه. این مثل این میماند. فرق دارد طرف خلاصه الان ما «وَلَمَّا بَرَزُواْ لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِۦ» آن ادعیه، آنموقع ادعیهها چیست؟ «قَالُواْ رَبَّنَآ أَفۡرِغۡ عَلَيۡنَا صَبۡرࣰا وَثَبِّتۡ أَقۡدَامَنَا وَٱنصُرۡنَا عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡكَٰفِرِينَ.» اینجاها این دعاها خودش را نشان میدهد. دعاهای قرآن همهاش مال مجاهدان پشت خاکریز سا، مال کیفالله بازها نیست که. مثلاً آنطرف دارند آدم میکشند. مسلمانها دارند پروژههای آخرالزمانی به پا است، طرف دارد دقت میکند، کیفالله بازی میکند. فکر این است که نماز شبش قضا نشود. یعنی این باید نماز شب طرف قضا نشود در پروژه اقامه، نه در پروژه شریعت. اگر پروژه اقامه نباشد، شریعت اینور و آنور را میخورد در و دیوار.
من به این طلبههای درس خارجمان در قم یک نهیبهایی گاهی اوقات میزنم. میگویم شما را میبینم، یاد مسابقات زیبایی اندام علم میافتم. مثلاً ران دارد انقدر خوب، به چه درد میخورد اینقدری؟ فقط به درد مسابقات زیبایی اندام میخورند، وگرنه ران اینقدر، بازو اینقدر، باید روزی چهارتا شانه تخممرغ میخورد. خب بترکی. که گفته تو آنقدر باید بخوری؟ خب آدم اینقدر میخورد آخه؟ بعد این بازو اینقدری به درد چیزی نمیخورد اصلاً. یعنی به درد عمل کردن نمیخورد. برای همین حتماً باید برود فیگور، لخت بشود و فیگور اینجوری بکند که به همین درد میخورد. استدراج علمی یعنی همین.
استدراج علم یعنی اینکه طرف علم، علم، علم، علم… بابا ما مخالف علم و درس خواندن نیستیم، ولی چه خبرت است؟ میدانی اینها برای اقامه است این قدرتها؟ «قَوِّ عَلى خِدمَتِكَ جَوارِحي» برای مسابقات زیبایی اندام علم که نمیخواهیم بدهیم که. که چهقدر مقاله آیاسآی داریم یا چهقدر اینجوری است. چهقدر، چهقدر اینها را تحقیق کردیم. چهقدر عالمانه میتوانیم حرف بزنیم؟ و و و و و… و هزار تا چیز. ما متأسفانه پروژههایمان اقامه نیست، چون اقامه نیست. خیلی وقتها این الهامات به شدت میآید پایین. به شدت میآید پایین. اگر کسی پروژهاش اقامه باشد، کوروش هخامنشی هم که باشد، خدا میگوید: «قُلۡنَا يَٰذَا ٱلۡقَرۡنَيۡنِ». ما داریم بهش الهام میکنیم. تو چهکار بکن. به اصحاب کهف میگوییم تو برو «فَأۡوُۥٓاْ إِلَى ٱلۡكَهۡفِ» بروید در کهف. بروید اینجا. بروید آنجا.
به مادر موسی میگوییم، دلش را میگیریم و میگوییم: « إِن كَادَتۡ لَتُبۡدِي بِهِۦ لَوۡلَآ أَن رَّبَطۡنَا عَلَىٰ قَلۡبِهَا لِتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ.» حالا ما اگر دلش را نگرفته بودیم، دلش منفجر میشد، میرفت لو میداد. اینجاها اقامه باشد، خدا یه کار دیگر میکند. اصلاً یه خدای دیگر هست. این خدایی که ماها داریم خیلی وقتها خدای سایه است بیشتر. آن خدا، خدا حقیقی است که پروژه اقامه را دارد جلو میبرد. برای همین از حضرت ابراهیم به بعد، پروژه ها اقامه است. اگر کسی حافظ شریعت هست، این حافظ شریعتها نمیگویم بد است ها. این کار زشتی است. مثل این هایی میماند که تا سی سالگی زن نمیگیرند. همینجوری یللیتللی میکنند. فلان واینها. به اینها میگویند چهکار میکنی؟ زن میگرفتی؟ چهکار میکردی دیگر؟ یعنی فرض کن که هنوز در خانه بابا است و مثلاً پول از باباست، زن هم نمیگیرد. کار هم نمیکند. چهکارم میکند؟ هی میرود مسجد، میآید. مثلاً یه تیپ اینجوری است. چهجوری آدم خوشش نمیآید؟ میگوید مناسب نیست برای این سن برای این سن مناسب نیست. اینجور کاری مال مثلاً همان دورهای است که بالغ شده است تازه.
اینها به درد همان موقعها میخورد، به درد این نمیخورد دیگر. این فرق اقامه است با شریعت. حالا در پایینش هم رفتهرفته چشم ممکن است باز بشود. باز بشود هم نه اینکه چهره برزخی میبیند. مثلاً یکهو بهش الهامات اینجوری میشود که… آقا این کار را میکنی؟ نه؟ یه استادی ما داشتیم میگفتیم چی بخوریم؟ میگفت: بوی بد داد، نخور. معنی داشت حرفهایش. بوی بدی داد، نخور. بعضیها چیزهایی که میآورند، بوی بد میدهد. امیرالمومنین در نهجالبلاغه هست. یه جایی میآیند، طرف یکچیزی آورده است، حضرت میگوید شبیه استفراغ مار میماند. میگویند: هدیه است. حضرت میگوید از زاویه دین داری وارد میشوی؟ بوی استفراغ مار میدهد دیگر. بوی گند میدهد یک چیزی.
این در فهمهای پایینتر رفته رفته مثل اینکه یه بچهای چهجوری دهن باز، زبان باز… آنجوری نیست که یهویی مثلاً دیگر زبانش باز میشود. نه. یواش یواش لغتها را یاد میگیرد. همینجور خرد خرد خرد خرد هم طرفی که مواظب طهارت خودش هست، یواش یواش یه چیزایی میفهمد. اینجا همان اصطلاح چشم سومش باز میشود. مال اینجاست. چاره اش هم این است. از تخیلات فاصله بگیرد. آقا شما بنشین یک ساعت و نیم یه فیلم سینمایی نگاه کن، مثل بچه آدم. این بهمراتب اثر تخریبی کمتری که یک ربع بایستی اینستا بازی، اصلاً معلوم دنبال چیست؟ میخواهی یک چیزی بخری، برو یک بقالی، یک چیزی بخر. این میشود شهروندگردی. دیدی بعضی اینجوریند؟ یعنی میروند در شهروند میچرخند ببینند که چه خبر؟ مثلاً کلا فضایشان اینجوری است که برویم یک چرخی بزنیم در شهروند مثلاً. یک موقعی بخواهد برود میگوید حالا یک لیستی بنویسم من اینها را میخواهم بخرم. میرود در همان شلفها و فلان و اینها میروم میخرم، میآید بیرون. این فرق دارد با آن مدل. منتها حالا اینجور سختگیریها را با خانواده یکهو نکنید. بگویید: نه، من دیگر چون آقای قاسمیان در درس تفسیر گفت شهروند نروید، من نمیروم دیگر. نه. حواستان به این نکته باشد.
از بحث منحرف شد، از این بحث، ولی خب «نعم الانحراف» گاهی اوقات هست. برخی از سؤالات هست. گفته بودم در سوریه چه اتفاقی افتاد. یک چیز بامزهتر بگویم. من یه موقع نشسته بودم در حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها، یهو یادم افتاد که «قائدُ الغُرِّ المُحَجَّلین» یعنی چه؟ یک سرچ کردم، نگاه کردم، دیدم آهان، این اسبهایی که پیشانی سفیدند و دست و پایشان از آرنج و ساعد سفید است، به اینها میگویند «غر محجل» که اعضای وضو هستند اینها که دیگر میدرخشد. امیرالمؤمنین قائدُ الغُرِّ المُحَجَّلین است. نمیدانم اصلاً جزو این اینترستهای تحقیق من اصلاً نیست. یک ربع نگذشته بود، یک نفر آمد گفت حاج آقا! یه سؤال دارم. قائدُ الغُرِّ المُحَجَّلین یعنی چه؟ من هم همچین محکم، مثل اینکه مثلاً 30 سال است این بحث را میدانم، یک جوری محکم توضیح دادم. بعد دیدم این رزق این است.این سؤال داشته که خدا به من داده، وگرنه چیزی نبوده است.
بعضی وقتها اینجوری است. یه عده سؤالهایی که دارند در آدم تلقین میکنند سؤالات خودشان را. قائدُ الغُرِّ المُحَجَّلین. گفتم دیگر. این اسبهایی که اینجوریند، دست و پایشان و پیشانیشان سفید است. پیغمبر گفتند: «امتی الغر المحجلون.» امت من مثل این اسبها دست و پایشان سفید است. این همه علائم وضوع؛ یعنی نقاط وضوح میدرخشد. منظور این است این قائدُ الغُرِّ المُحَجَّلین؛ یعنی چی؟ پیغمبر گفتند دیگر به من چه ربطی دارد؟ که موشک دارم؟ اگر دیگر دفاع از فلسطین و اینها باشد، فرد تحصیلکرده بیشتری پیدا میشود.
یک موقع هست شما دارید کشورداری میکنید. خوب الان این ادبیات و ادبیات خیلی خوبی نیست که آقا اگر آنجا جنگ نکنید، اینجا جنگ میشود؛ یعنی آنجا، اینجا کرده اند. یک آنجایی داریم، یک اینجا داریم؛ یعنی اگر آنجا را حواسمان جمع نکنیم، اینجا جنگ میشود. یعنی خودش را یک دارالاسلام ندیده که آقا اینجا جنگ است الان، نه اینکه آنجا جنگ است. اینجا جنگ است اولاً. بعدش هم تو برای چه داری میجنگی؟ مهم است. یک موقع هست داری برای امنیت صرفاً میجنگی. نمیخواهم بگویم بد است ها. بین حسن و احسن فرق دارد. یک موقع روی این مرزها برایت خیلی مهم است، منتها مرزها مهم است، من حیث مرز. بهقول حاج قاسم میگفت: ایران حرم است. خب اینجا پرچم دست ایران است. باید آدم به این قضیه توجه کند که مرز ایران از دست نرود من باب حرم. آنموقع یک دارالاسلام داریم که مورد هجوم قرار گرفته است. شما میبینید که الان غیر از حضرت آقا، بقیه خیلی (توجهی ندارند.) آقا میگویند که آقا هرچه در دست و توان کمک بدهید، اما بقیه میگویند آقا وجوهات یک مقداری بدهید.
این خیلی فرق دارد که بگویید از وجوهات بدهید یا آقا هرکسی هرچه توان دارد بگذارد. بابا اینجا جنگ است، آنجا جنگ نیست و اینها برادران دینیاند و همه این چیزها. شما… من باب « وَمَا رَمَيۡتَ إِذۡ رَمَيۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ» میزنی یک نتیجهای میدهد. این خاطرات رزمندهها را ببینید. چه چیزهای عجیبی است اصلاً. میگفت تاریک بود. کارمان «وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةࣲ» بود دیگر. واقعاً تاریک بود. همینجوری زدیم.فردا خبر رسید این رمی را انگار خدا برداشته برده در مقر ارتش فلان آنجا را زده است آنجا. خدا کارهای عجیب میکند در این فرضها (زمانیکه) پروژه شخصی اقامه است، تا اینکه میگویند مرزبانی.
اینجا سلمان فارسی نیست. میگویند پیغمبر میگویند نگویید سلمان فارسی. درست، فارس است. ما افتخار هم میکنیم، ولی بگویید سلمان محمدی. بعضیها هنوز واقعاً گیر ایناند که لبنانیها عربند یا فلان، شیعه اند یا سنی و… هنوز در مفاهیم پایهای گیرند که اصلاً فاجعه است. حالا دیگر.
برهان انّی و لمّی
خلاصه آقا ارادههای نورها، ارادهها، ارادههاهمه این چیزها، اراده اشیاء، اشیاء اراده دارند. به قول فلاسفه میگویندهرجا که وجود هست، همه عساکر وجود هست؛ یعنی همه لشکر هست، اراده هست، اختیار هست، اینها هست، منتها اینها در نصاب تکلیف نیست. یک سنگی را حضرت (محمد) میگویند که این سنگ است «انی لاعرفها» (؟1:02:30)… این «قبل ان ابعث» این قبل از اینکه من مبعوث بشوم، این کلا به من سلام میکرد با عنوان «السلام علیک یا رسولالله». یعنی میفهمید من رسولالله هستم. قبلاً (1:03:00). من آن سنگ را میشناسم. اینها بوده اند. این حیوانات میآمدند، سؤالاتشان را میپرسیدند از ائمه، میرفتند. شعور وجود دارد در همه امور، در در و دیوار. ما از این چیزهای رفلکسی هست. درش آینه هست، بیرون شیشه هست. دیدید یا نه؟ اتاق رفلکس دارد؟ خیلی بامزه هست. از تو فقط خودتان را میبینید. از بیرون همه دارند نگاه میکنند. این خیلی چیز عجیبی است. این حس عجیبی است که ببینید در تو شما همهاش خودتان دارید نگاه میکنید، ولی از بیرون همه دارند نگاه میکنند؛ یعنی این است که در و دیوار (شعور دارن.) چرا اینطرفی میکنی موبایل را؟ یعنی آن میبیند در و دیوار نمیبیند؟ دیوار هم میبیند. آن هم میبیند. همه جا میبیند. چرا اینجوری، اینجوری قایم میکنی؟ خب از چه قایم میکنی؟ از کی داری قایم میکنی؟ بگذار این سایه این مدلی خیلی بحث مهمی است.
یکی دو تا نکته دیگر هم بگویم. من اینجا یه برنامه برای جمعآوری کمک باید بروم آنجا الان. یه بحث هست. صفحه سیصد و شصت و چهار. بیایید به این بحث من عرض کنم خدمتتان. بعداً باید برویم روی مفردات.
صفحه سیصد و شصت و چهار سوره مبارکه فرقان است. یک موقعی هست که شما چشمتان آنسویی میبیند. از آن بالا میآیید پایین، پایین میروید بالا. هر دوتاش هست. هر دوتاش هم درست است. اصطلاح فلسفیاش میگویند: «بعضی وقتها انّی میروید. بعضی وقتها لمّی میروید.» معنیش چیست؟ معنی سادهاش یعنی شما از اثر پی به مؤثر میبرید. یعنی از پایین میروید بالا. خوب این پایین را میبینید، میروی بالا، میفهمید در بالا چه خبر است. علتش مثلا چیست اصلاً به اینجور براهین میگویند «انّی». خب یه جور براهینی هست، «لمّی». از آن بالا میآید پایین؛ یعنی اول شما علت را میبینید. مثل اینکه آتش را میبینید، میفهمید این دود میکند. این دود دارد. به اینها میگویند «لمّی». نه اینکه دود را دیدی، بعد فکر کردی آتش است، نه. آتش را میبینی، میگویی این غذا زیرش (روشن است) این غذا میپزد. برعکس میآید.
در نوع دیدهایی که در قرآن ترسیم شده، هر دوتا ترسیم شده است. چرا میگویم؟ بهخاطر اینکه در آن «الله نور» مهم است. آیه 45 را نگاه بکنید راجع به همین ظل ببینید چه میگوید که من نزدیک بودم به این فضا. نور هم یک مقدار نزدیک است «أَلَمۡ تَرَ» خوب دقت کن. نمیگوید: «أَلَمۡ تَرَ ظل». میگوید: «أَلَمۡ تَرَ إِلَىٰ رَبِّكَ كَيۡفَ مَدَّ ٱلظِّلَّ»؛ میگوید: «نگاه نمیکنی به پروردگار که ظل گسترده است؟» یعنی داری پروردگار را نگاه میکنی. آن منبع نور را نگاه میکنی. در نگاهت به منبع نور، آنموقع میفهمی که ظل گسترده است. نه «أَلَمۡ تَرَ ظل». «أَلَمۡ تَرَ إِلَىٰ رَبِّكَ كَيۡفَ مَدَّ ٱلظِّلَّ وَلَوۡ شَآءَ لَجَعَلَهُۥ سَاكِنࣰا ثُمَّ جَعَلۡنَا ٱلشَّمۡسَ عَلَيۡهِ دَلِيلࣰا»؛ نه برعکس این دلیل و راهنمایی به سمت او باشد. او دلیل راهنمایی به سمت این است. واقعیت مطلب این است؛ یعنی اوست که این را ساخته است؛ یعنی آن منبع نور و اینهاست که این سایه را ساخته، نه اینکه سایه او را ساخته است.
شما در برهان خیلی وقتها ممکن است انّی عمل کنید و بگویید که من سایه را میبینم، پس یک منبع نوری هست. یک موقع میگویید من منبع نور را میبینم، پس حتماً سایه هست. این نوع از برهانها تومنی دوزار فرق دارد کلا؛ یعنی کلا یه چیز دیگر هست. یعنی شما اصلاً کی را دارید این وسط نگاه میکنید؟ او را دارید نگاه میکنید؟ این برهان انّی تازه شما را باید خردخرد بیاورد بالا تا او را نگاه کنید. شما از اول او را نگاه میکنید. خب بعدا تازه دارید مخلوقات و موجودات و اینها را دارید نگاه میکنید. برای همین هست که اگر نگاه کنید این آیات پایانی سوره مبارکه فصلت، صفحه 482 من عذرخواهی میکنم از اینکه یک خورده بحث سخت است، ولی اجازه بدهید بحث همینجوری فاخر طرح بشود. نتایجش و حسش متفاوت است.
آیات پایانی سوره مبارکه فصلت اینجوری است. پنجاه و سه، پنجاه و چهار نگاه بکنید. «سَنُرِيهِمۡ» علامه اینجا بالبال میزند. علامه طباطبایی این آیه را که دید، کلی سر ذوق آمده است انگار. «سَنُرِيهِمۡ ءَايَٰتِنَا فِي ٱلۡأٓفَاقِ وَفِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّ»؛ این یک چیزی است که ما آیات آفاقی و انفسی را به شما نشان میدهیم تا بفهمید خدا حق است. تمام. حالا «أَوَلَمۡ يَكۡفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُۥ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءࣲ شَهِيدٌ»؛ آیا این کفایت نمیکند که…؟ بعد توضیح میدهد که «عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءࣲ شَهِيدٌ»، یعنی «عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءࣲ مشهود». خب مثل اینکه شما تا میخواهی ببینی آن تصویر در آینه را، خود آن شخص را میبینی. میگوید این کفایت نمیکند که خود خدا مشهود باشد. این را نگاه کنید؛ یعنی شما خدا را ببین.
میگفت مادر را ببین، دختر را بگیر شما او را ببین. بعد این پایینهاش. یک موقع از این پایین داری حرکت میکنی. بعد میگوید: «أَوَلَمۡ يَكۡفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُۥ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءࣲ شَهِيدٌ* أَلَآ إِنَّهُمۡ فِي مِرۡيَةࣲ مِّن لِّقَآءِ رَبِّهِمۡۗ» اینجا جایی است که شک میکنند در لقاء؛ یعنی آنجا لقاءالله اتفاق بیفتد، وقتی که لقاءالله اتفاق افتاد، همه مادون را میبینند. در خودش میبیند. میشود از آن برهانها و برهانهای لمی. حضوری. اینکه دیگر بیشتر از این نمیتوانم بروم جلو و در این بحث. این است که در حقیقت شما چهجوری خودتان را میبینید و همه چی را میبینید. همه چی در خودتان را میبینید دیگر خودتان را با خودتان (؟ 1:10:00). اگر کسی به لقاء برسد، از آنجا همه چیز را میبیند. یعنی از بالا همه چیز را میبینید. همه چیز را کجا میبینید. در خودتان میبینید به دلیل لقاء. خب آنجوری دیگر، نه؟ شما الان چهجوری خودتان را میبینید؟ خودتان را نمیبینید؟ یعنی خودتان را در آینه، خودتان را در وجود خودتان، حوادث و صحنهها و همه چیزهای خودتان را که میبینید، میبینید چهجوری میبینید؟ یعنی چون مشرف بهش میبینید، محیط بهش هستید، میبینید، نه اینکه صحنه بیرونی، مثل تلویزیون نگاه میکنید، اینجوری نگاه میکنید.
این دعوت به یک چیزی است که برو خدا را ببین، اشیاء را آن موقع میبینی. برای همین است که دعوت شده که شما برو ملکوت سماوات و الارض را ببین. «أَوَلَمۡ يَنظُرُواْ فِي مَلَكُوتِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ». یعنی شما ملک را نبین، از ملک میشود پی برد یه خبری در ملکوت است، ولی برو ملکوت را ببین. ملکوت را ببینی، آن پایین را میبینی؛ یعنی آنجا را ببین، این پایین هم دیده میشود. مثل اینکه علت یه چیزی را میبینید. خب این علتش را ببینید، همه را میبینید. این یک نوعی است که باز دوباره در بحث نور میتواند مطرح بشود.
تخلخل در پروردگار
یکی از بهترین مثالهاش در نور است که حالا عرض خواهیم کرد. فعلاً این مفاهیم پایه را داشته باشید. پس ما هم از پایین به بالا داریم، هم از بالا به پایین داریم که آن بالا و پایینش دیگر پدرجد این برهانهای انّی است؛ یعنی طرف خدا را میبیند. خدا را میبیند، چون خدا را میبیند و لقاء پیدا میکند با خدا، حالا بهاصطلاح تخلخل پیدا میکند و میرود درهم میشود با خدا. میرود اینجوری میشود. چون میرود درهم میشود، دیگر میبیند هرچه خدا میبیند، این هم میبیند. این برای همین است که در احادیث به نام قرب نوافل و قرب فرائض آمده است در احادیث ما گفتند: بنده به جایی میرسد که «كُنْتُ سَمْعَهُ اَلَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ اَلَّذِي يُبْصِرُ بِهِ». او میبیند، با چشم من میبیند. او گوش میکند، با گوش من گوش میکند؛ یعنی در تمام چیزها رفتیم در همدیگر. بعد بدتر از آن حالتی است که من میبینم، با چشم او میبینیم. میشود علی یدالله، اذنالله، عینالله و… یعنی انسان کامل باعث میشود خدا ببیند. بهش میگویند قرب فرائض. من اینها را نمیخواهم همه را یاد بگیرید واقعاً. ولی میخواهم باشد، بدانید که بحثهای خیلی عمیق اینجوری دارد که با وجود حق میشود متحد شد. بله ذات را بگذارید کنار. ذات نه، مادون ذات هرچه که باشد، آره میشود باهاش متحد شد.
این «الله نور السموات» ذات را گذاشته کنار. پایینش را دارد توضیح میدهد. چون با ذات خدا کسی اصلاً نمیفهمد چه هست. ذات خدا به تعبیر حضرت امام در این کتاب مصباحالهدایه دارد. ایشان میگویند که ذات خدا معبود احدی نیست، معروف احدی هم نیست. اصلاً کسی نمیتواند بفهمد ذات خدا چه هست اصلاً و معروف احدی نیست. معبود احدی هم نیست. ولی از آنجا یه دنده بیایید پایینتر، یه پله بیایید پایینتر، با آن مراحل میشود متحد شد. اگر با این مراحل متحد بشویم، متحد که بشود، همانجا هرچه خدا میبیند آن پایین هم میبیند، چونکه در وجود خودش است که اینجوری میشود. این هم از آن چیزهای خیلی خفن قرب نوافل و غرب فرائض بهش میگویند. در روایات ما به نام قرب نوافل و قرب فرائض. این مال کسی است که بعدش نگویید لقاء اصل بابا این حرفها چیست؟
شما الان همین آیه پایین سوره کهف که میگویند برای نماز شب بخوانید، میخواهید بلند شوید و فلان و اینها، شب بلند شوید، انقدر عبارت لقاء ما داریم. یکیاش هم این است که چه؟ «قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرࣱ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهࣱ وَٰحِدࣱۖ فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلࣰا صَٰلِحࣰا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا»؛ کسی که دنبال لقاء است.لقاء فرق دارد موضوعش. لقاء هم اینجوری صورت نمیگیرد. لقاء به شیوه اتحاد صورت میگیرد. با همه مراحل رفتهرفته متحد میشود. لقاء پروردگار یک چیزی است که از ما خواستهاند که این اتفاق بیفتد. « فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ» کسی که دنبال لقاء میگردد، فلان کار را بکند، دچار لقاء میشود. حالا بهش میگویند حالت فنا و فلان هم میگویند. در یک مراحلی هم میگویند بهلولی مشرب میشود. اولش هم اینجوری میشود؛ یعنی دیوانه میشود بهعبارتی. یعنی چونکه حالت متحد میشود، نمیفهمد.
یک نفر بود میگفت من یه همچین حالتی داشتم. بهت بهلولی داشتم؛ یعنی نمیفهمیدم اصلاً کی و چی و چی؟ اصلاً من متوجه نمی شدم هیچی. بعداً که درآمده، پرسیده که مثلاً من نمازم را خواندم؟ گفتند آره ما هم پشت سرش نماز میخوانیم و اینها، ولی طرف گیجومنگ مطلق شده بود. اصلاً نمیفهمید کیست، چیست. به اینها میگویند بهالیل اصطلاحاً یا بهلولیها. بهلولیها اینجوری میشوند. اگر زیاد این حالت درشان اتفاق بیفتد، یه حالت حیرت و هیمان بهشان دست میدهد. این حالتهای حیرت هم در شعر حافظ هست. یه غزلی دارد که اصلاً مربوط به حیرت… نگاه کنید این غزل را، فوقالعاده حافظ است. چون الفاظش الفاظ خیلی ساده و سخیفی به نظر میآید، بعضی از حافظشناسها فکر کردند که این جزو کارهای جوانی ایشان است، در صورتی که جزو کارهای پختگی ایشان است. غزل صد و هفتاد و سه. من همینجوری هم به شما را گفتم که احساس کنید خیلی باسوادم. غزل صد و هفتاد و سه، مرد حیرت اصلاً. بعد این حالت گیجی و منگی ممکن است در یک اوقاتی برای شخصی که این حالت را دارد، اتفاق بیفتد. گیجومنگ میشوی. نه بخوری، نه غزل… به جهت عبارت. چون عبارتش خیلی ساده است، غزل گفتند. یک سری گفتند این غزلها مثلاً غزل خیلی فاخری نیست، ولی… میگوید که غزل صد و هفتاد و دو.
عشقِ تو نهالِ حیرت آمد
وصلِ تو کمالِ حیرت آمد
بس غرقهٔ حالِ وصل کآخر
هم بر سرِ حالِ حیرت آمد
یک دل بنما که در رَهِ او
بر چهره نه خالِ حیرت آمد
نه وصل بِمانَد و نه واصل
آن جا که خیالِ حیرت آمد
اصلا وصل و واصل و من و او و اصلاً کی به کی است؟ اصلاً اینجوری میشود. دارد این حالت… حالا یه قسمت دیگر هم دارد.
سر تا قدمِ وجودِ حافظ
در عشق، نهالِ حیرت آمد
چون این عبارت، میبینید خیلی عبارت فاخری نیست، فکر میکنند که غزل فاخری نیست. من یک آیه دیگر هم بخوانم.
تفاوت شمس با قمر در آیات قران
آیه دیگر راجع به خود بحث نور است. ببینید ما یک فرقی وجود دارد در آیات قرآن بین قمر و شمس. بین قمر و شمس این فرق وجود دارد. شما نگاه بکنید صفحه 208 را بیاورید و صفحه 571. این دیگر آخرین آیه ما باشد. قرآن کتاب عجیبی است.
تمامنشدنی است. خب ما کتاب زیاد میخوانیم. اهل کتاب، مرجع، اهل کتاب، اهل کتاب زیاد میخوانیم، ولی هیچ کتابی انقدر لایه ندارد که هی لایههای متعدد و متعدد به همدیگر لینک میشود، سینک میشود ازش معنای جدیدی در می آید. این اصلاً چیز عجیبی است. قرآن کتاب خوبی است. من راضی هستم. صفحه دویست و هشت. نگاه کنید بین شمس و قمر این تفاوت را میگذارد. « هُوَ ٱلَّذِي جَعَلَ ٱلشَّمۡسَ ضِيَآءࣰ وَٱلۡقَمَرَ نُورࣰا». آن که مال شمس است، ضیاء است، قمر چون بازتاب میکند، اسم آن نور است. ما الان بحثمان در نور است. بحث قمر است و بحث شمس نمیکنیم. آن شمس اصلاً دیدنی نیست. خب ما راجع به ماه میخواهیم صحبت کنیم، نه راجع به خورشید. خورشید اصلاً ندیدنی است. کسی هم اصلاً دنبالش نباید برود. او خورشید است. بقیه بازتاب میدهند عملا. این همان چیزی است که من عرض کردم در مثال.
صفحه پانصد و هفتاد و یک را ببینید. آیه شانزده… نه. دارد. «وَجَعَلَ ٱلۡقَمَرَ فِيهِنَّ نُورࣰا وَجَعَلَ ٱلشَّمۡسَ سِرَاجࣰا»؛ یعنی خدا قرار داده در ماه نور قرار داده؛ یعنی از قمر نور ساطع میشود. «وَجَعَلَ ٱلشَّمۡسَ سِرَاجࣰا»؛ آن منبع نور آن شمس است. خدا شمس را اینجوری قرار داده. قمر و «فِيهِنَّ نُورࣰا»؛ یعنی درش نورانی است و نور دارد. بازتاب آن قسمت است. حالا اینها را یک خورده این آیات را با همدیگر بالا و پایین کنید. خودتان انس بگیرید، قرآن زیاد بخوانید. مثلاً حداقل پنج جزء روزی بخوانید. پنج جزء، نیم ساعت میشود حدوداً. پنج جزء نه پنج صفحه. مثلاً شما چهجوری قرآن را میخوانید؟ نه با صوت، نه. شما مثلاً یه کتابی را میخوانید، با صوت میخوانید؟ نمیخوانید دیگر. حتی تلفظش را هم نمیکنید که همینجوری وقتی نگاه میکنید اگر بگویید خواندم، کسی نمیگوید دروغ میگویی. ببینید آیات را باید مسلط باشید؛ یعنی یه سوره را این کار را بکنید. مثلاً سوره آلعمران بردارید، همه آیاتش را بخوانید و بر معنیش مسلط بشوید.
خب بعد که این کار را کردید، بعد آلعمران را شروع کنید بخوانید. مثلاً 5 دقیقه کل آل عمران بیشتر طول نمیکشد. چهکار میکنید؟ همینجوری؟ مثلاً این سوره آلعمرانبا توجه به اینکه بلد هستید دیگر. خب ببینید. من الان همه را دارم میخوانم. آره. نه؟ خب معلوم است دارم کتاب را میخوانم دیگر. بله. نه؟ اگر کتاب را یک دور، شما یه کتابی را خوانده باشید، صفحه را بشناسید، بعد یه صفحهای است که شما پانصد بار تا حالا خواندهاید. این صفحه را وقتی نگاه میکنید، میخوانید. بله. دیگر، ولی مثلاً اینجوری بخوانید. این یه مدل قرآن خواندن است.
یه مدل قرآن خواندن هم این است که دو سه آیه را شب، نصف شب، «افزعوا قلوبکم القاسیه» (؟ 1:23:35)بکوب در قلبت قسیت. آن دیگر (؟ 1:23:45) است. خب یعنی آیه را بکوب، نخوان. آن حالت خواندن این تأثیر دارد ها. واقعاً تأثیر دارد در انس تأثیر دارد. در حقیقت الهامات علمی تأثیر دارد. روزی سه، چهار، پنج جزئی بخوانید اینجوری. بعد این باعث میشود که انس با قرآن زیاد میشود. حالا هر آیهای که کوبیدنی است. یکهو یک آیه فقهی برندارید ببینید هی میکوبید، شل میشود، میافتد. نه، نه. یه چیز دیگر یه آیه مربوط به برزخ و قیامت و مثلاً بهشت و این چیزها. آیات اینجوری را بردارید باهاش انس بگیرید.
اصلاً یک ترددی خواندنش. (میشود) خواندن قرآن به شیوه ترددی. وقتی شما دارید میخوانید، یک آیه را انقدر میخوانید، «وَأَنۡ أَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفࣰا وَلَا تَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ»؛ یعنی هی انقدر میخوانید میخوانید میخوانید که نمیفهمید که شما دارید میخوانید یا او دارد میخواند. این همان است که شما دیدید بعضیها میگویند این کیهان کلهر معلوم نیست این دارد کمانچه میزند یا کمانچه دارد کیهان کلهر میزند. دیدید چهجوری کمانچه میزند؟ یه جوری کمانچه میزند که اصلاً نمیفهمی کی دارد کی را میزند. خب یعنی در یک حالتهایی روحانی خاصی وجود دارد که معلوم نمیشود و معلوم نمیکند.
این هم در روایات هست. گفتند معلوم نمیشود دیگر که من دارم میخوانم یا میخوانند من میشنوم؛ یعنی اینجوری. آن دیگر حالت ترددی خواندن آیات قرآن است. این تردد یعنی رفت و برگشت. این حالت بخوانید، یه روزی پنج جزءتا اشکال ندارد. خیلی هم راحت است. نیم ساعت طول میکشد، اما اگر به معنی مسلط باشید نباشید که نه. خیلی هم کلی حال میدهد؛ یعنی میخواهی ما قرآن بخوانیم؟ چهجوری میخوانیم؟ همینجوری میخوانیم. تلفظ که نمیکنیم که حال داشته باشیم تلفظ بکنیم.