💥داستانهای شاهنامه💥شانزدهم به دنیا آمدن رستم


Episode Artwork
1.0x
0% played 00:00 00:00
Aug 24 2021 18 mins  
‌ بعد از مدتی آثار بار در رودابه نمایان شد و او به‌شدت سنگین و ناراحت و زرد شده بود تا اینکه یک روز از هوش رفت و در کاخ ولوله شد . سیندخت ناراحت بود و زال به بالین رودابه آمد با دلی پر از غم موی می‌کند و ناله می‌کرد که ناگاه به یاد پرسیمرغ افتاد پس مجمری آورد و آتش افروخت و پر سیمرغ را سوزاند . در دم آسمان تیره شد و سیمرغ ظاهر گشت و گفت : چرا نگرانی ؟ رودابه برایت فرزند نامداری می‌آورد . چاره این است که خنجری آبگون بیاوری سپس رودابه را با می مست و بی‌هوش کنی و بعد بچه را از پهلوی او درآوری و مطمئن باش او دردی نخواهد کشید سپس آنجا را که چاک داده‌ای بدوز و گیاهی را که به تو می‌دهم با شیر و مشک بکوب و در سایه خشک‌کن سپس آن را به پهلوی رودابه بمال و ازآن‌پس پر مرا بر آن بمال و خیالت آسوده باشد .زال رفت و کارهایی را که سیمرغ دستور داده بود انجام داد. سیندخت از دیده خون فرومی‌ریخت و می‌گفت : کجا ممکن است از پهلو بچه به دنیا آید ؟ وقتی بچه به دنیا آمد پسری بود مانند پهلوانی بالابلند با موهای سرخ و صورتی گلگون مانند خورشید رخشان و دودستش پرخون بود . از این بچه پیلتن همه متعجب شدند . وقتی رودابه به هوش آمد بچه را نزدش آوردند .در یک‌روزگی چون بچه‌ای یک‌ساله بود و همتایی نداشت . کودک را رستم نام نهادند. رودابه دستور داد عکس رستم را بر حریر دوختند و برای سام فرستادند . ...