سندباد از رودی که در دلِ کوهِ آخر دریاها جاریست میگذرد و به مملکتی میرسد که مردانش از جنس ابلیسند و میتوانند پرواز کنند. سندباد که از ماجرا مطلع نیست بر دوش یکی از آنها سوار میشود و به ملکوت آسمانها میرود. آنجا خدا را تسبیح میگوید اما آن مردان، خشمگین میشوند و او را در بیابانی رها میکنند.سندباد ۲۷ سال در آن مملکت میماند و سرانجام برای همیشه به بغداد باز میگردد.
یک توضیح بیربط: بیبیخانم استرآبادی در کتاب معروف «معایبالرجال» که در نقد مردسالاری دوره قاجار و در پاسخ به کتاب تادیبالنسا نوشته شده، از مردانی حرف میزند که حشیش میکشند و با پرواز در آسمان توهم خودشان با فرشتگان عالم ملکوت دیدار میکنند. هرچند قصدم مقایسه حرف بیبیخانم با این قصه سندباد نیست اما از روزگاران کهن داستانهایی داریم که زاده توهم حشیش و بنگ و چرس هستند و پیوپایه معرفتی ندارند.
یک توضیح بیربط: بیبیخانم استرآبادی در کتاب معروف «معایبالرجال» که در نقد مردسالاری دوره قاجار و در پاسخ به کتاب تادیبالنسا نوشته شده، از مردانی حرف میزند که حشیش میکشند و با پرواز در آسمان توهم خودشان با فرشتگان عالم ملکوت دیدار میکنند. هرچند قصدم مقایسه حرف بیبیخانم با این قصه سندباد نیست اما از روزگاران کهن داستانهایی داریم که زاده توهم حشیش و بنگ و چرس هستند و پیوپایه معرفتی ندارند.