Episode Artwork
1.0x
0% played 00:00 00:00
Jan 11 2025 70 mins   31
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه چهلم تفسیر سوره نور
معانی نور در قرآن کریم
آیه سی و پنج، سی و شش و سی و هفت سوره مبارکه نور.

«ٱللَّهُ نُورُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ مَثَلُ نُورِهِۦ كَمِشۡكَوٰةࣲ فِيهَا مِصۡبَاحٌۖ ٱلۡمِصۡبَاحُ فِي زُجَاجَةٍۖ ٱلزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوۡكَبࣱ دُرِّيࣱّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةࣲ مُّبَٰرَكَةࣲ زَيۡتُونَةࣲ لَّا شَرۡقِيَّةࣲ وَلَا غَرۡبِيَّةࣲ يَكَادُ زَيۡتُهَا يُضِيٓءُ وَلَوۡ لَمۡ تَمۡسَسۡهُ نَارࣱۚ نُّورٌ عَلَىٰ نُورࣲۚ يَهۡدِي ٱللَّهُ لِنُورِهِۦ مَن يَشَآءُۚ وَيَضۡرِبُ ٱللَّهُ ٱلۡأَمۡثَٰلَ لِلنَّاسِۗ وَٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمࣱ* فِي بُيُوتٍ أَذِنَ ٱللَّهُ أَن تُرۡفَعَ وَيُذۡكَرَ فِيهَا ٱسۡمُهُۥ يُسَبِّحُ لَهُۥ فِيهَا بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ* فِي بُيُوتٍ أَذِنَ ٱللَّهُ أَن تُرۡفَعَ وَيُذۡكَرَ فِيهَا ٱسۡمُهُۥ يُسَبِّحُ لَهُۥ فِيهَا بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ»

سوره مبارکه نور که این آیه نور شاید سنگین ترین آیه در حقیقت قرآن باشد به جهت مثل. خاطرتان هست که به هر جهت سخن از چینش نظام هستی است. چینش نظام هستی این‌گونه است که باید یک نوری در آن افق اعلا بیاید پایین و بخورد به شبکه‌هایی و آن‌ را منتشر بکنند و افراز بکنند که دیگر مفصل توضیح دادیم. یک بار دیگر توضیح دادنش این است که «نُّورٌ عَلَىٰ نُورࣲۚ» نوری بر نور دیگر، یعنی یک علوّ نورانی. همین‌طور نور می‌آید تضعیف می‌شود و تفکیک می‌شود و این نور تضعیف شده و تفکیک شده می‌رود باید برود در بیوتی. این‌جاست که ترکیب شما از بحث هستی‌شناسانه و بحث سلوکی را با هم می‌بینید. این هم جزء صعوبت‌های این بحث شده است. ویژگی‌های این بحث است.

شما در قصه آدم هم همین را می‌بینید. به هر جهت نمی‌شود کسی از بهشت اخراج بشود. اساساً بهشت عطای غیر مجذوذ است، عطای غیر ممنوع است، عطای غیر مقطوع است. کسی از بهشت اخراج نمی‌شود هیچ‌گاه. آن اتفاقی که می‌افتد به هر جهت از یک بهشتی اخراج شده است. از یک بهشتی پایین آمده، هبوط کرده است. این ترکیبی است از بحث‌های هستی‌شناسانه‌ای که بالاخره کسی از آن بالا بخواهد بیاید پایین، تمام مراتب هستی را باید بیاید پایین که این شده مساله‌ای به نام هبوط. منتها این را ترکیب می‌کند با یک بحث سلوکی. یعنی چون که بهشت برزخی که بعد از این اتفاق می‌افتد، یک جوری در موازات و در محاذات آن بهشتی که شما از بالا می‌آیید پایین. عذر می‌خواهم یک مقداری بحث سختی است.

ببینید ما، شما، ما همه موجودات عالم یک ریشه در بالا داریم که «وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ وَمَا نُنَزِّلُهُۥٓ إِلَّا بِقَدَرࣲ مَّعۡلُومࣲ» که ما همه یک ریشه‌ای در بالا داریم به اندازه قدر معلوم می‌آییم پایین. همین‌طور داریم می‌آییم پایین و همه در آن عوالم قدس هستیم، آنجا هم پیمان‌هایمان را دادیم. اینی که دارد «وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ» یک موقع این بلی را ما گفته ایم و آمده ایم. برای همین است که هر کس آنجا زودتر گفته، آنجا زودترش زمانی نیست اساساً چون زمان نیست، هر کس زودتر گفته است آنجا امام است. برای همین هی می‌گویند ائمه می‌گویند آقا این بلی را ما زودتر گفتیم از همه. وقتی پرسیدند ما زودتر گفتیم. حالا این شبیه کلاس درسی که بگوید من زودتر گفتم نیست. رتبه اش هرکسی آنجا بالاتر است، اینجا بالاتر است. پیمان الست را زودتر سپرده است.

حالا همین‌طور که دارد می‌آید پایین می‌رسد به بهشت‌های به سمت پایین. یعنی بهشت برزخی نزولی اصطلاحاً. دارد عوالم را همین‌طور می‌آید پایین، می‌آید پایین تا برسد به این عالم. بعد از این عالم باز دوباره همین‌طور طی می‌کند تا برسد به لقاء الله. به لقاء الله هم همه می‌رسند. فقط آدم خوب‌ها نمی‌رسند، این که میگویند به لقاء الله پیوست، همه به لقاء الله می‌پیوندند. منتها لقاء چی می‌پیوندند؟ می‌میرند به لقاء الله می‌پیوندند. یعنی این است دیگر «مَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ ٱللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ ٱللَّهِ لَأٓتࣲ» کسی که دنبال لقاء الله است اجل می‌رسد، همه به لقاء الله می‌رسند. منتها به لقاء چه می‌رسیم یک مقداری فرق دارد دیگر. به کدام اسما می‌رسیم؟ این‌ها یک مقداری قواعدش فرق دارد، ولی همه به لقاء الله می‌پیوندند. این می‌شود بخش برزخ و بهشتی که پس از مردن در حالت صعود اتفاق می‌افتد. پس ما یک «انّا لله» داریم از آن بالا می‌رویم پایین، یک «انّا الیه راجعون» داریم، از پایین می‌رویم بالا. این قاعده هستی است. این‌ها هم برای همین است. می‌گویند که مستقیم نمی‌توانیم مستقیم برویم بالا. حالت دوری این‌گونه می‌آیید پایین، این‌گونه می‌روید بالا. به همه آن برزخ قبلی نمی‌رسید. به یک بهشت دیگر می‌رسید. بهشت برزخ صعودی. این را چرا عرض می‌کنم؟ به استناد آنچه که در جلسات گذشته عرض کردم. یک مقداری بحث قبول بکنید که بحث سنگینی است این بحث سوره نور و آیه نور. این‌گونه است که به هر جهت چینش نظام هستی این‌طور است که بالاخره هر کسی باید بیاید پایین.

منتهای مراتب اگر این نور برود در بیوت، رجال درست می‌کند. می‌کند «رِجَالࣱ لَّا تُلۡهِيهِمۡ». این نور باید برود در یک بیوتی که رجال را درست میکند. این ترکیب قضیه است. منتها این را دارد با همدیگر (میگوید). قرآن سبکش این‌گونه است. این نوری که عرض کردیم که یک نور وجودی است، این نور را چون یک نور سلوکی هم ما داریم، این‌ها را ترکیب می‌کند و می‌گوید. ترکیب نور وجودی با نور سلوکی با همدیگر می‌گوید. چونکه نور را در قرآن بیشتر در مورد سلوک به کار برده. برای همین است که هی می‌گوید که این‌ها «نُورُهُمۡ يَسۡعَىٰ بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَبِأَيۡمَٰنِهِمۡ»، «أَوَمَن كَانَ مَيۡتࣰا فَأَحۡيَيۡنَٰهُ وَجَعَلۡنَا لَهُۥ نُورࣰا يَمۡشِي بِهِۦ فِي ٱلنَّاسِ». این نور را فضای سلوک به کار برده است. منتها اینجا تو فضای وجود به کار برده ترکیب کرده است. لذا «يَهۡدِي ٱللَّهُ لِنُورِهِۦ مَن يَشَآءُۚ» دارد هدایت نورانی می‌کند که اساساً شخص، ما رجالی لازم داریم که بر اساس قوای روحانی بفهمد و برود.
دیدگاه قرآن به شکست
اینجا یک نکته‌ای است که حالا اینجا یک تذکری من اینجا خدمتتان بدهم. سوره مبارکه هود را ببینید. آیه هشتاد، صفحه دویست و سی. خب ما خیلی راجع به ربیون، ربانیون این‌ها صحبت زیاد شده است در قرآن که یک کسانی لازم است که این‌ها کارهای انبیاء را انجام بدهند، کارهای ائمه را این‌ها انجام بدهند، این‌ها باید بروند زیر بار. آن پروژه یک نبی یا امام را این جلو می‌برد و اگر این نباشد جلو نمی‌رود. این هم بی‌تعارف است. قرآن هم برعکس این مدل‌هایی که بعضی‌ها خیلی با فضای خوشبینی برخورد می‌کنند، قرآن یک شکلی دارد، ترکیبی دارد تو این مطالب. شکست را می‌پذیرد، ولی بن‌بست را نمی‌پذیرد. نه اینکه شکست را نمی‌پذیرد. نه. ببینید برخی در دو طرف طیف ایستاده‌اند. یک عده انسان خوش‌خیال که قرآن اسمش را می‌گذارد «امنیه»، می‌گذارد خیال، آدم خیال باف. همین‌طور برای خودش دارد یک تصورات خیلی آن‌چنانی می‌کند که نه ما شکست نخوردیم، ما آنجا هیچی نشده و هیچی از ارزش‌های ما کم نشده است. در طرف دیگر طیف کسانی ایستاده‌اند که انقدر فریاد می‌زنند و ناله می‌کنند که چیزی که اتفاق می‌افتد تهش امید نیست، ناامیدی است. یعنی حالت بن‌بست است که خورده طرف به آن. اینجا یک فضای دیگر وجود دارد به نام «رجاء». رجا امیدواری است که «من رجأ عرف رجائه فی عمله». کسی که امیدوار است امیدش در عملش مشخص می‌شود.

آدمی که اهل عمل است، ولی شکست را می‌پذیرد. آقا فلان جا ما خطا کردیم و شکست خوردیم. آقا اتفاقی که برای حضرت حمزه سیدالشهدا افتاد، اتفاق کمی نبود برای تاریخ اسلام. شکست بود. حمزه را از دست داده است به خاطر اینکه یک عده گردن را ول کردند. این شکست، شکستی بود که جبران نشد تا آخر. بالاخره عدم حضور حمزه سیدالشهدا خود را تا جریان رحلت پیغمبر و حوادث پس از رحلت نشان داد. جریان فقدان مالک اشتر خود را تا حوادث نیمه دوم حکومت امیرالمؤمنین نشان داد که عملاً وقتی حضرت داشتند جمع و جور می‌کردند سپاه را برای معاویه، می‌دانید که حالا این‌ها بحث تاریخ است، می‌دانید که حضرت اصلاً قرار نبود برود با نهروانیها بجنگد. یک عده این را کردند اولویت حضرت که باید برویم نهروان بجنگیم. حضرت داشت سپاه را جمع کرده بود برای اینکه با معاویه بجنگد، با دشمن اصلی بجنگد. این‌ها در حقیقت انقدر اولویت‌سازی کردند گفتند نه الا و بالله ما باید برویم نهروان بجنگیم. رفتند با نهروان جنگیدند عملاً دیگر شما حساب بکنید که چند هزار قاری و حافظ قرآن کشتند دیگر. اصلاً روحیه خراب شد، روحیه جامعه خراب شد. فلذا نرفتند اصلاً برای معاویه. بار دوم آنجا بود که همه می‌گفتند اگر مالک اشتر بود حتماً این اتفاقات نمی‌افتاد. یعنی نعی الاشتر، فقدان مالک اشتر، آنجا خود را نشان می‌دهد. این را باید بپذیریم.

ولی این که یک سری آدم خوش‌خیال که هیچی از ارزش‌های ما در هیچ زمینه‌ای کم نمی‌شود کلاً (وجود دارند که فکر میکنند) ما هم خطا نمی‌کنیم. ما کجا خطا می‌کنیم؟ ما در هیچ‌چیز خطا نمی‌کنیم. در خوردرو خطا نمیکنیم، در آلودگیها خطا نمیکنیم، در ناترازیها خطا نمیکنیم، در قیمت ارز و زمین و مسکن هم خطا نمیکنیم. اصلاً شما بگویید یک مورد ما خطا کردیم نعوذ بالله. کلاً خطا نداریم در هیچی. این خیلی بد است. این نپذیرفتن است.

قرآن، نگاه کنید جریان احد را که حضرت آقا نقل می‌کنند، ببینید چجوری نقل می‌کند که مثال احد را می‌زنند. احد دقیقاً همین‌گونه است. می‌پذیرد آقا ما اینجا خطا کردیم «وَلَقَدۡ صَدَقَكُمُ ٱللَّهُ وَعۡدَهُۥٓ إِذۡ تَحُسُّونَهُم بِإِذۡنِهِۦۖ حَتَّىٰٓ إِذَا فَشِلۡتُمۡ وَتَنَٰزَعۡتُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِ وَعَصَيۡتُم» شما این‌گونه کردید، اما نگویید ما این‌ها را از دست دادیم. یک‌هویی شبیه کفار ناامیدکننده حرف نزنید. از اینجا یک ناگزیری درست می‌شود برای بحث حمراء الأسد. می‌بینید شما چقدر این داستان واقعی و قشنگ دارد روایت می‌شود. امیدوار کننده دارد روایت می‌شود، نه با خوش‌خیالی. ما اینجا احتیاج به چی داریم؟ در حوادث روزگار که حالا در همین سوره مبارکه نور بهش احتیاج داریم، یک رجالی لازم داریم. مرد لازم داریم. ببینید کارهای دین با مردم راه نمی‌افتد، با مرد راه می‌افتد، مردم همراهی می‌کنند. اگر آن شبکه و هسته اصلی آن مرد نباشد، مردم حرکت نمی‌کنند. این را مفصل تا حالا تحت عنوان ربیون و ربانیون و حواریون و فلان و این‌ها عرض کردیم. اینجاست که مرد این فضا مردی است روحانی با قوت‌های روحانی. برای همین است که این رجال، این مردان عظیمی که قرار است تولید بشوند باید این نورها بیاید در بیوت، در این بیوت رجال تربیت بشود. که حالا این تکه را عرض خواهم کرد، ولی حالا همین مقدار را

ببینید در داستان حضرت لوط، یک داستان امروزه مدعی دارد این داستان. یعنی به هر جهت آن گناه زشتی که دشمن سرش ایستاده است و مقابله با ناموس طبیعت و ناموس عالم استکه حالا این را چرا عرض می‌کنم؟ چون در بحث خانواده تو این بیوت احتیاج داریم. این در این بیوت «فِي بُيُوتٍ أَذِنَ ٱللَّهُ أَن تُرۡفَعَ» باید بیاید این فضای تولید خانواده را به عنوان جبهه اصلی در مقابل دشمن تدارک بکند. این سر جای خودش.

ببینید. خب اینهایی که آمدند «تَقۡطَعُونَ ٱلسَّبِيلَ» اینهایی که آمدند راه را عوض کردند. قرآن این‌گونه گزارش می‌دهد. آیه هفتاد و هشت و هفتاد و نه و هشتاد را نگاه بکنید «وَجَآءَهُۥ قَوۡمُهُۥ يُهۡرَعُونَ إِلَيۡهِ وَمِن قَبۡلُ كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ٱلسَّيِّـَٔاتِۚ» قوم لوط «يُهۡرَعُونَ إِلَيۡهِ» مثل گاو حمله کردند به سمت آن میهمان‌ها. «يُهۡرَعُونَ إِلَيۡهِ» معنیش دقیقاً تو فارسی می‌شود همین. «يُهۡرَعُونَ» به معنای این است که یک سری شتر تشنه که می‌خواهند به آب برسند خودشان را این‌گونه بهم می‌زنند که زودتر به آب برسند، این‌گونه دنبال این مردان بودند برای آن کار زشت. «وَمِن قَبۡلُ كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ٱلسَّيِّـَٔاتِۚ» از قبل هم این‌ها سیئات انجام داده بودند که کارشان به این روزگار کشید. این خودش یک تذکر مهم است که همین‌طور خدا نمی‌گذارد در کاسه یک امتی یکهو یک کار خفن بکنند. اگر احد را می‌گوید، وقتی تحلیل می‌کند می‌گوید «إِنَّ ٱلَّذِينَ تَوَلَّوۡاْ مِنكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِ إِنَّمَا ٱسۡتَزَلَّهُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ بِبَعۡضِ مَا كَسَبُواْۖ» می‌گوید اگر این‌ها این کار را می‌کنند، این‌ها به خاطر کاری است که قبلاً کردند. هر خطای انسان را آماده می‌کند برای خطای بعدی و برخی از خطاهای دیگر عفو هم ندارد. اینی که قرآن حالا چون بارها عرض کردیم دیگر عرض نمی‌کنیم خیلی. تا یک جایی قوم برگزیده را خدا می‌بخشد. از یک جایی به بعد وقتی بخواهد ببخشد، با یک توبه سنگین می‌بخشد. آن توبه سنگین گاهی اوقات توبه در حقیقت فتنه داخلی است. «فَٱقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ» یعنی باید بزنند همدیگر را بکشند. قوم برگزیده کلاً باید بترکاند. یا دشمن را می‌ترکاند و خود را می‌ترکاند، مثل بمب می‌ماند یا می‌خورد به سر دشمن، دشمن را می‌ترکاند یا در زاغه مهمات می‌ترکد. خب، باید بترکاند. اگر ترکاند خود را می‌ترکاند. این خاصیت ام القری، خاصیت قوم‌های برگزیده است.

لذا ما در ثریا هم این نکته را عرض کردیم که ثریا را تعلیق کردیم به واسطه این نکته، البته بعد راه افتاد، که فتنه داخلی قهریه نمی‌شود نشود. فتنه داخلی حتماً باید بشود. منتها مراتب این فتنه داخلی زمینه‌ای است برای پرش؟ بله، همون‌جوری که حضرت آقا گفتند می توانیم ما آمریکا را زیر پا له کنیم. واقعاً اگر درست بفهمیم که این فتنه رگ و ریشه‌اش چیست و چه کار باید بکنیم الان و اتفاقاً یک ناب گزینی اینجا می‌شود که یک سری مومنی درست می‌شوند، مومن لت و پار، همان‌طوری که در حمراء السد همین‌جوری شد. وقتی که احد انجام شد و دشمن فرار کرد، گفت برای چی ما فرار کردیم؟ باید برگردیم این‌ها را تتمه‌شان ریشه‌شان را بکنیم. وقتی که برگشتند، خبر رسید به پیغمبر. پیغمبر فرمودند که سالمها نه سالمها بروند کنار، چونکه کسی اگر سالم بوده یعنی نجنگیده است. سالمها بروند کنار، لت و پاره و پیچریها بیایند وسط. با آن پیجری‌ها پیمان بست، گفت شما بروید کنار من، منم و پیجری‌هایم. با آن‌ها پیمان بست. وقتی که پیمان بست، همان پیمان باعث شد که در حقیقت «فَٱنقَلَبُواْ بِنِعۡمَةࣲ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلࣲ لَّمۡ يَمۡسَسۡهُمۡ سُوٓءࣱ» خود آن پیمانه مهم است که دیگر اصلاً هیچ اتفاقی نیفتاد و آن ابهت برگشت.

امروز عزیزان ما احتیاج به یک پیمان محکم با انقلاب و رهبری داریم به نام بیعت رضوان. وقتی که یک بیعت «تحت الشجره» اگر بکنیم، آن فتنه را تبدیل به فرصت می‌کنیم. فتنه‌ای که قاعدتاً این فتنه‌ها طولانی، فاصله‌اش هم طولانی نمی‌شود. برای اینکه شما و ماها همه بفهمیم که این نتیجه آن کار بود. این نتیجه کاری بود که ما کردیم و بالاخره این‌گونه شد دیگر. حالا که این‌گونه شد. قرآن هیچ موقع گزارش شکست نمی‌کند مگر اینکه تقصیر ماست. این نکته قرآنی است، این را تحویل بگیرید. هیچ موقع گزارش شکست ندارد مگر این که شکست تقصیر ماست. این‌گونه نیست که به هر جهت این‌گونه بوده که باید یک همچین چیزهایی اتفاق می‌افتاده است، نخیر. برای همین است که در احد از خودش دفاع می‌کند خدا بر مبنای آنچه که در بدر است. سوره آل عمران را نگاه کنید بر مبنای آنچه که در بدر است که می‌گوید چی می‌خواستید؟ منو باز است. ملائکه می‌خواهید؟ چند تا می‌خواهید؟ از کدام برند؟ سه هزار تا برند منزلی خوب است؟ نشد؟ چی می‌خواهید؟ برندش را عوض کنم؟ تعدادش را عوض کنم؟ «بَلَىٰٓۚ إِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَيَأۡتُوكُم مِّن فَوۡرِهِمۡ هَٰذَا يُمۡدِدۡكُمۡ رَبُّكُم بِخَمۡسَةِ ءَالَٰفࣲ مِّنَ ٱلۡمَلَـٰٓئِكَةِ مُسَوِّمِينَ» من با ملائکه مسوّم و نشاندار پنج هزار می‌آیم وسط. بعدش به ملائکه می‌گویم ملائکه بیایید در میدان «فَٱضۡرِبُواْ فَوۡقَ ٱلۡأَعۡنَاقِ وَٱضۡرِبُواْ مِنۡهُمۡ كُلَّ بَنَانࣲ» بیایید خودتان بجنگید.

برای همین گزارش‌های بدری این‌گونه است. که راوی می‌گوید من رفتم که بزنم. ماها این‌گونه می‌رفتیم بزنیم، میدیدیم که کله طرف پرید. این‌ور، می‌خواستیم بزنیم کله‌ای . می‌پرید. خود ملائکه دست به کار شده بودند. آمده بودند خودشان وسط میدون. خب، برای همین است که در آیه همین را دارد که به ملائکه می‌گوید که «فَٱضۡرِبُواْ فَوۡقَ ٱلۡأَعۡنَاقِ وَٱضۡرِبُواْ مِنۡهُمۡ كُلَّ بَنَانࣲ» من این‌گونه می‌آیم وسط، حالا هیچ‌جای شکست وجود ندارد. اگر تو احد هم هست، من همین‌گونه می‌آیم وسط و آمدم «وَلَقَدۡ صَدَقَكُمُ ٱللَّهُ وَعۡدَهُۥٓ إِذۡ تَحُسُّونَهُم بِإِذۡنِهِۦۖ حَتَّىٰٓ إِذَا فَشِلۡتُمۡ» شما فشل شدید. ولی هیچ موقع پایان بندی قران با شکست نیست. این را دقت کنید. پایان بندی آن همیشه با یک پذیرش خسارت یا پذیرش مصیبت است.

بعدش هم انقدر قشنگ مثل کتلت که این طرف و آن طرف میکنند که درست دربیاد از آب، این این کار را می‌کنند. یک دم می‌گوید «إِن يَمۡسَسۡكُمۡ قَرۡحࣱ فَقَدۡ مَسَّ ٱلۡقَوۡمَ قَرۡحࣱ مِّثۡلُهُۥ» ۚاگر ما زخم خورده‌ایم، آنها هم زخم خورده اند. ۖ «إِن تَكُونُواْ تَأۡلَمُونَ فَإِنَّهُمۡ يَأۡلَمُونَ كَمَا تَأۡلَمُونَۖ وَتَرۡجُونَ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا يَرۡجُونَ» اگر شما دردتان آمده، آنها هم دردشان آمده است. حواستان باشد فکر نکنید فقط ما دردمان آمده است. «أَوَلَمَّآ أَصَٰبَتۡكُم مُّصِيبَةࣱ قَدۡ أَصَبۡتُم مِّثۡلَيۡهَا» این مصیبتی که به شما رسید که دو برابرش را زدید. یعنی به هرجهت به این ور هم حواستان باشد، شما هم زدید، فکر نکنید فقط خوردید. زد و خورد بوده است. پایان بندیش این‌گونه است. باز دوباره جنگ حنین همین‌گونه پایان بندیش همین مدلی است. می‌گوید فقط شما معجب شدید. رفتید در معادلات دیگرتان. من نخواستم شما با معادلات دیگر حرکت کنید. بروید روی معادله موشکی، پدرتان را در می‌آورم. اگر بروید در این معادله بایستی، جنگ حق و باطل معادلاتش فرق دارد.
ویژگی‌های رجال
خدا رحمت کند حاج قاسم را، به نقل معتبر بنده شنیدم از یک واسطه. حاج قاسم به کسی گفته است، آن به من گفت که من معاونانم را نمی‌گذارم دافوس بخوانند بخاطر این ترسو می‌شوند. دافوس مال جنگ‌های رسمی نظام‌ها با همدیگر است. اگر اونو بخوانند ترسو می‌شوند. این حرف حاج قاسم است. کما اینکه من به یکی از این سرداران اسلام گفتم که شما دافوس خواندید که گفته است لشکرها این‌گونه اند؟ گفت. همه را، همه را خوانده ام. گفتم قبول داری؟ گفت آره قبول دارم. گفتم دقیقاً امیرالمؤمنین همین‌ها را قبول ندارد.

شروع کردم بیانات امیرالمؤمنین را خواندن. گفتم همینی که شما قبول دارید (حضرت قبول ندارد). مشکل هم همین است. مشکل این است که شما طبیعتاً بدر برایتان معنی ندارد دیگر. دیگر وعده‌های الهی و سپاه رعب ندارد. این‌جاست که هست در سپاه امیرالمؤمنین فرمانده لشکرهایی که گاهی اوقات برمی‌گشتند، می‌گفتند که آقا داریم می‌رویم با معاویه بجنگیم. داریم می‌رویم با معاویه بجنگیم. با آن لشکر عظیم که بزنیم پارس جنوبی را زده است، برویم بجنگیم؟ آماده‌اید؟ همه سکوت می‌کردند. سکوت کردید؟ مشخص است که فهمیدم نظرتان چیست. آمد پایین از منبر. به حضرت میگویند اخویاز کجا نظر فهمیدی؟ بله، تو که این‌گونه می‌گویی، خب، همه وایمی‌ستند تحمل می‌کنند دیگر که آقا اگر این کار را بکنی، آن کار را می‌کند. بعد هفتاد درصد پمپ بنزین‌ها هم معطل می‌ماند. حالا بفرمایید ما چه کار کنیم؟ همین کار هم خیلی وقت‌ها با آقا انجام می‌شود. این‌ها هستند، منتها راه پیروزی است. راه پیدا شدن مرد است. مردانی که اهل آقا اجازه آقا اجازه نیستند. مردهای نورانی. اینهایند که همه معادلات دست این‌هاست. دست مردم نیست، دست این‌هاست. اینانند که وقتی که «فَلَمَّآ أَحَسَّ عِيسَىٰ مِنۡهُمُ ٱلۡكُفۡرَ قَالَ مَنۡ أَنصَارِيٓ إِلَى ٱللَّهِۖ قَالَ ٱلۡحَوَارِيُّونَ نَحۡنُ أَنصَارُ ٱللَّهِ» اینانند که می آیند وسط، همه چیز را تغییر می‌دهند

این‌ها بر اساس سوادهای کلاسیک حرکت نمی‌کنند بر اساس نورانیت حرکت می‌کنند و فضا را نورانی می‌فهمند و بر اساس نورانیتی که از آن نور الهی که توسط اهل بیت افتاده در بیوتی، که حالا می‌گویم این بیوتی منظور صرف خانواده نیست گرچه خانواده پایه است، در آن جمع‌هایی که این نور دارد آن جمع انسان‌های همگرای در داخل رحم ولایی را دارد به همدیگر مرتبط می‌کند. این نور می‌آید وارد رحم می‌شود و وارد بیت می‌شود و این را تبدیل به اهل البیت می‌کند. این‌ها میشونداهل البیت. اهل البیت می‌دانید که یک معنی است که آن شاخص‌هایش چهارده معصومند. وگرنه اهل البیت چیزی است که به ائمه به برخی از اصحابشان هم گفته اند مثل سلمان. همه ائمه یک سری آدم داشتند به‌شان اهل البیت گفتند. این‌ها اهل البیت‌اند. اهل این بیت‌اند، اهل این تئوری‌اند، اهل این خانه‌اند. این رحم ولایی این‌ها را به همدیگر متصل کرده است. این‌ها باید تربیت بشوند. این مردان باید تربیت بشوند. این مردان هم در مقابل زنان نیست دیگر.

حالا در بیوت می‌گوییم. ولی مشخصا در همین جا در همین آیه آمده است. حالا عرض می‌کنیم. ولی اینجا را نگاه بکنید، اینی که «وَمِن قَبۡلُ كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ٱلسَّيِّـَٔاتِۚ قَالَ يَٰقَوۡمِ هَـٰٓؤُلَآءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطۡهَرُ لَكُمۡۖ» می‌گوید این‌ها دختران منند. خب، برید سراغ دخترهای من. بعضی‌ها به اشتباه فکر می‌کنند دختر خودش را می‌گوید که دخترانش را حاضر است بدهد به همجنس باز. می‌گویند این چه پیغمبری است دیگر؟ نه بابا دخترهای امت دخترانشانهستند. حضزت لوط چونکه سعه وجودی پیدا می‌کند. یک نفر وقتی هی سعه پیدا می‌کند، این‌گونه است. که شما نگاه کنید، همان پسر و دختر ازدواج نکرده یا ازدواج کرده ای که بچه ندارد، تا ازدواج می‌کند، یک حریم دیگری را هم درست می‌کند. مدافع او هم هست، بچه‌دار مدافع آن هم هست. همین‌طور سعه‌اش که می‌رود بالا، بچه‌هایش بیشتر می‌شوند. واقعاً آن‌ها می‌شود بچه‌هایش. یعنی همان‌طور دغدغه راجع به دیگران دارد که راجع به بچه‌های خودش. این هم بچه‌اش است، این هم دخترش است. یک نبی خدا این‌گونه است. دختران امت دخترانشان هستند. چونکه در آن بیت است، در آن ذریه است.

«فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُخۡزُونِ فِي ضَيۡفِيٓۖ أَلَيۡسَ مِنكُمۡ رَجُلࣱ رَّشِيدࣱ» یک مرد بین شماها نیست؟ این‌گونه است. گاهی اوقات یک مرد، یک مرد با مرام، این معادلات را عوض می‌کند. «أَلَيۡسَ مِنكُمۡ رَجُلࣱ رَّشِيدࣱ» یک مرد بین شما نیست؟ «قَالُواْ لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَا لَنَا فِي بَنَاتِكَ مِنۡ حَقࣲّ وَإِنَّكَ لَتَعۡلَمُ مَا نُرِيدُ» این همین حرف است که همجنس‌بازهای امروز هم همین حرف را می‌زنند. که می‌گویند «My body My choice» بدن من، انتخاب من. این حق من است. حقم را خودم تعیین می‌کنم. من می‌خواهم این‌گونه باشم. یک ویژگی، یک گرایش است. برای همین هم لفظ و واژه را می‌شویند، همجنس‌بازی می‌شود همجنس‌گرایی. یعنی منظور دارند در این (نام گذاری). من قبلاً نمی‌دانستم منظور دارند. بعداً فهمیدم منظور دارند. یعنی می‌خواهند بگویند این نود درصد دست راستی هستند، ده درصد هم چپ دستند. یک گرایش طبیعی در آدم‌هاست که می‌گوید آقا تو که می‌دانی ما حق‌مان دست خودمان است. حقوقمان دست خودمان است.

حضرت لوط می‌گوید «قَالَ لَوۡ أَنَّ لِي بِكُمۡ قُوَّةً أَوۡ ءَاوِيٓ إِلَىٰ رُكۡنࣲ شَدِيدࣲ» ای کاش من زور داشتم. یا پناه می‌بردم به یک سری ستون محکم. یا زور داشتم. حالا این زور داشتنش یک نکته‌ای دارد در خودش که حالا ما برای کسانی که بحث‌های عرفانی را دنبال می‌کنند گفتیم زور داشتن یعنی اعمال زور می‌توانستند بکنند. چون مأذون نیستند. چون معصوم نیستند، اعمال نمی‌توانند بکنند. بسیاری از علما که رعایای این‌ها هستند، این‌ها می‌توانند زیر و زبر کنند. این که بعضی‌ها سوال می‌کنند که چرا امام حسین این کار را زیر و زبر نکرد؟ چرا امیرالمؤمنین به چاه می‌گوید؟ خب بزن زیر و زبر کن همه آنها را. می‌تواند بکند؟ بله، می‌تواند بکند، اما نمی‌کند، مگر اینکه مأذون باشند، دست بزنند. برای همین از حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها در بحث مسجد یک لحظه آمدند زیر و زبر کنند، امیرالمؤمنین نذاشت. مأذون باید باشند. اگر مأذون باشند، می‌کنند. اگر مأذون باشند، در حقیقت یک کارایی ازشان برمی‌آید. اگر مأذون نباشند، نخیر، نمی‌کنند. در درجه اول دست به چیزی نمی‌زنند. لذا علم غیب‌شان بروز نمی‌دهند. از علم غیب‌شان استفاده نمی‌کنند. از قوایشتن استفاده نمی‌کنند، یعنی از ارسال همت (استفاده نمیکنند). به قول آقایون ارسال همت نمی‌کنند. این‌ها نکاتی است که مأذون نیست بله. البته یک التجاء درونی (لازم است). حالا این را در پرانتز می‌گویم مهم است. یکم قوت روحانی لازم دارد. رجال لازم دارد که «لَّا تُلۡهِيهِمۡ تِجَٰرَةࣱ» هیچ تجارت و بیعی آن‌ها را سرگرم نمی‌کند. تجارت می‌کند، ولی اصلاً سرگرم این کار نیست. اصلاً کلاً یک جای دیگر است این. ما این‌ها را لازم داریم. آدمی که اهل تجارت و بیع است، ولی تجارت و بیعش، درس و دانشگاهش سرگرمش نمی‌کند.

ببینید، یک نکته‌ای هست در همین سفید شدن محاسن و این‌ها در روایات هم هست. ببینید، شماها مشکی هستید چونکه روح‌تان مشکی است. خب، قاعده‌ی پیرمردی و پیری این است که انسان سفید می‌شود، یعنی دارد روشن می‌شود. این نیست که فقط بر اساس نبود رنگ دانه‌های فلان (باشد). دارد از مرحله قوای جسمانی به مرحله قوای روحانی می‌رود. یعنی اگر همین‌طور درست زندگی کرده باشد، التجاء درونیش گاهی اوقات یک چیزهایی را عوض می‌کند. لزومی ندارد اعمال بکند. یعنی دست بزند خودش به کار. خدا دل این را نگاه می‌کند. برای همین است که در آن آیه «فَلَمَّآ ءَاسَفُونَا ٱنتَقَمۡنَا مِنۡهُمۡ» اگر ما را به تاسف بیاورید، ما انتقام می‌گیریم. گفتند آقا یعنی چه؟ خدا را به تاسف مگر می‌شود آورد؟ گفتند بله، اگر یک ولی خدا به اسف بیفتد، خدا انتقام می‌گیرد. این روایات ذیلش را نگاه کنید. یعنی ولی خدا اگر دلش یک‌هویی بگیرد، یکهو دودمان طرف به باد می‌رود. چرا؟ چونکه این روشن است. این سفید است، روشن شده است.

برای همین است نگاه بکنید می‌بینید که اساساً کسانی که از یک سنی رد می‌شوند، دیگر آن کارهای جوانی را انجام نمی‌دهند. مثلاً دیدید حالا یک ماشینی نشستید یک جوانی یک موتوری می‌خواهد از شما راه بگیرد، نمی‌تواند بگیرد و فلان و این‌ها. وقتی می‌گیرد خلاصه به همه اجداد شما یک عنایتی می‌کند و می‌رود. یعنی ساده نمی‌رود. می‌بینید یک نفر عاقله مرد، یک نورانیتی پیدا شد، یک معرفتی در او پیدا شده است که اساساً از این کارها نمی‌کند. از این حرف‌ها نمی‌زند دیگر به این صورت. مگر اینکه پیرمرد اینقدر بد شده باشد که این دیگر خیلی باهاش دولا پهنا حساب می‌کنند، اگر پیرمرد شده باشد. برای همین است گفته اند که در سن چهل انبیاء، انبیا می‌شوند نوعاً که سرآغاز قوت‌های روحانی شده‌اند که با خواست یک اتفاقی می‌افتد. این‌ها دست به چیزی نمی‌زنند. برای همین است که به قول آقای حسن زاده می‌فرمودند که سرّ این که ائمه خیلی وقت‌ها نمی‌دهند و امامزاده‌ها می‌دهند، سرّش این است. ائمه نمی‌دهند، امامزاده‌ها می دهند. ائمه دست خیلی به کار نمی‌برند، ولی امامزاده‌ها می‌دهند.

اولاً ممکن است مأذون باشد، بدهد. مثلاً آقای نخودکی، دیدید همیشه یک سری خانم‌هایی هستند، آنجا هستند، از آقای نخودکی شوهر می‌خواهند. اینها مأذونند در حقیقت از این کارها می‌کنند. آقا یک نفر رفته بود از امام رضا زن خواست. خلاصه هر چی توسل می‌کرد، نمی‌شد. رفت کنار قبر شیخ بهایی خواست و داد و زندگیش بد شد و طلاق داد. آن هم آمده بود پیش شیخ بهایی گفت خوب، بلد نیستی دست نزن. اما می‌داند، نمی‌دهد دیگر. لذا غیب دانستن و غیب اعمال کردن خودش یک مشکلی است برای کسانی که تا حدی می‌دانند. این هم دلیلش به خاطر این است که ما همه لوازمش را با هم نمی‌دانیم. یک قصه دارد مثنوی دفتر سوم که می‌خواهد برود پیش موسی، می‌گوید من زبان حیوانات می‌خواهم یاد بگیرم. شنیدید یا نشنیدید؟ حیف که این ذخائر فرهنگی ما مثل مولوی و سعدی و حافظ و این‌ها از دست‌مان در رفته است. خیلی داستان فوق العاده ای است به خصوص از خود مثنوی اگر ببینید با نکاتی که دارد. دفتر سوم اگر اشتباه نکنم. می‌گوید من زبان حیوانات می‌خواهم یاد بگیرم. بهش می‌گوید زبان حیوانات مشکل است یاد گرفتنش به دردت نمی‌خورد. با همین زبان انسان‌ها تو کارت حل می‌شود. بالاخره توافق می‌کند برای اینکه من زبان حیواناتم نشد، زبان سگ و خروس درخانه را بدانم. بعد دیگر خدا اجازه می‌دهد این زبان این دو بزرگوار را یاد می‌گیرد. از صبح می‌نشیند، ببیند چه می‌گویند. یک خرده نانی میریزد آن خادم، این خروس می‌رود چنگ می‌زند برمی‌دارد، سگه می‌گوید که من چه این وسط؟ خروس میگوید مشکلی نیست، این اسب فردا می‌میرد، بعد تو می‌مانی و گوشت اسب است. بعد سریع می‌فهمد می‌رود اسب را می‌فروشد. باز دوباره فردا می‌شود باز دوباره خروس می‌رود (خرده نان) را برمی‌دارد، (سگ) می‌گوید چه شد؟ می‌گوید من نمی‌دانم اسب را چرا فروخت، ولی فردا خرش می‌میرد. سریع می‌رود خر را می‌فروشد و باز دوباره فردایش می‌گوید فردا غلامش می‌میرد، باز غلامش را می‌فروشد و چقدر هم شکر می‌کند که خدای من، من چقدر خوبم، الان زبان حیوانات را می‌دانم، باعث شده است که ضرر مالی نخورم. (چند روز) بعد می‌گوید نگران نباش فردا خودش می‌میرد و بعد دیگر واسه سور و سات به پا می‌شود به تو هم می‌رسد. این می‌رود پیش موسی، می‌گوید که این‌گونه شد و این‌ها. می‌گوید بله، هیچ راهی نیست و می‌میری فردا. می‌گوید چرا این‌گونه شد؟ گفت بابا، آن چیزهایی که قرار بود بمیرند، این‌ها بلاگردان تو بودند. قرار بود به جای این که بلا بخورد به تو، بخورد به اسب. این اسب بلاگردان بوده است و تو این را نمی‌دانستی و این کار را کردی. حالا برو از اینهایی (به آنها فروختی) حلالیت بطلب. هر کدام را که می‌رود حلالیت بطلبد. به او می‌گوید آقا، دمت گرم! با این اسب من می‌خواستم بروم مسافرت، نتوانستم بروم این مرد. راهزن‌هایی به آن کاروان زدند. الحمدلله من نبودم. این بلا گردان بوده است . قرار بود برای این بلا گردانی بکند. این فروخته رفته و آن بلا گردان کرده است.

علم غیب هم همین‌جوری است. دانستن سطحی هیچ چیز نمی‌کند. دانستن سطحی هیچ خوب نیست. اصلاً آدم نداشته باشد بهتر است. مگر اینکه اعمال نکند. اصلاً دست به هیچی نزند. هر کسی هم ببینید یک عین ثابتی دارد، یک تقدیری دارد. انقدر نمی‌شود در تقدیرات آدم‌ها هی فرود بیایید. تقدیرش همین است. مثل استعداد یابی است. بعضی‌ها استعداد دارند همین. مثلاً فرد می‌فهمد (این چه استعدادی دارد). این علی ما فکر میکند چون که من می‌خوانم او هم باید بخواند. اصلاً استعداد ندارد. تا دلتان بخواهد در خط و نقاشی استعداد دارد، ولی استعداد ندارد. خب، آدم چه کار می‌کند در این موارد؟ ندارد دیگر، استعداد ندارد. خودش را الکی نمی‌کشد. الان یک نفر، یک «اعوذ بالله» بگوید من می‌توانم بهش بگویم که تو استعداد صدا داری یا نداری. به درد قرآن خواندن می‌خوری یا به درد قرآن خواندن نمی‌خوری؟ برو شنا کن. یعنی استعداد آدم‌ها برای همین انقدر حرص نمی‌خورند. یک استعدادی دارد، یک توانی دارد، یک سرنوشتی دارد، یک قضا و قدر حاکم بر خودش دارد که حالا اینجوری هم نیست که من هی بال بال بزنم. آقا، من وظیفه‌ام این مقدار تربیت بود، دیگر. من وظیفه‌ام را انجام دادم. جز وظیفه‌ام انجام نمی‌دهم که آن هم خارج از این تغییر نمی‌کند. این‌ها ببینید، اعمال و ارسال همت خیلی وقته نمی‌کنند. این همین کاری است که حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می‌کند و در روایات ذیل همین آیه آمده که حضرت این کار را می‌کند، یعنی اعمال می‌کند. ماذون است و این کار را می‌کند. چون ملذونند این کار را می‌کنند، یعنی می‌زنند زیر و زبر می‌کنند

دیگر همین‌جوری بروم بالای منبر و مثلاً با چاه درد دل کنم، از این کارها نمی‌کنند. حضرت می‌زند، همه را صاف می‌کند در مقابل خودش. اینجوری، اینقدر مماشات مثلاً ترویجی-تبیینی نمی‌کنند، اعمال می‌کند. حالا این یک چیزی است که آن موقع این خواست البته باعث این می‌شود که خدا «جَعَلۡنَا عَٰلِيَهَا سَافِلَهَا»، خدا می‌زند زیر و برشان می‌کند. «أَوۡ ءَاوِيٓ إِلَىٰ رُكۡنࣲ شَدِيدࣲ» یا من یک رکن شدید داشتم، پناه می‌بردم بهش. ببینید، یک ولی خدا، یک پیغمبر است، نه نبی فقط رسول هم هست «(؟ 42:25) مِنَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ.» رسول هم هست، باید پناهنده بشود به یک عده دیگر. به یک رکن‌های شدید، استوار باید به این‌ها پناه ببرد. این کار را در بیاورد. همان‌جوری که پیغمبر به امثال حضرت ابوطالب و این‌ها پناهنده شده بود، رسماً به خدیجه پناهنده بود. این‌ها رکن شدید بودند. تا مادامی که پیغمبر ابوطالب را داشت، جاش توی مکه بود. ابوطالب نداشت نبود دیگرتمام شد. شد عام الحزن و دیگر نداشت.

یک همچین چیزی. ببینید، ما احتیاج به این جور آدم‌های نورانی داریم که به قوت روحانی کار بکنند. با قوت‌های روحانی‌اش دارد کار می‌کند و به واسطه قوت‌های روحانی‌اش در میدان می‌ماند. رکن شدید است، رکن قابل اعتماد است. کار جلو ببر است، کار انجام بده است، دست هی آقا اجازه! آقا اجازه نمی‌کند. ببیند آقا چه احتیاج دارد می‌رود دست آقا را پر می‌کند. حاج قاسم همین‌جوری بود. حاج قاسم کسی بود که دست آقا را پر می‌کرد. گاهی اوقات با آقا هماهنگ نمی‌کرد. این داستان‌ها دارم از حاج قاسم که رده‌بندی دارد، نمی‌توانم بگویم حزب الله را چه جوری تغذیه کرد حاج قاسم و حضرت آقا بعداً متوجه شدند که گفتند که مثلاً ما که به حزب الله کمک ن‌کردیم، می‌گفت چرا من کمک کردم؟ فلان جریان من کمک کردم. الان تمام انبارهایشان پر است. آقا فرمودند که عجب! با من که هماهنگ نکردی. گفت نه. گفتند: خب اینجا هماهنگ نکردن، ترجیح دارد.

یک آدم این‌جوری می‌خواهیم. ما یک آدم نورانی، اهل شب، اهل نورانیت. رمبو و آرنولد و این‌ها این نیست. برای همین است که شما وصف مومنین در صحنه را که در قرآن و در نهج البلاغه نگاه می‌کنید، می‌بینید انگار یک سالک‌های الی الله‌اند. اصلاً انگار صوفیه و دراویش در زمان امیرالمؤمنین‌اند. برای همین است نگاه بکنید، این مهم است. ربنای قرآن پشت خاکریز است. یک موقع آقای پناهیان می‌گفت که شما چرا قرآن می‌خوانید در محفل الله الله می‌گویید؟ گفتم خب چه بگوییم؟ گفت ما گریه می‌کردیم. گفتم شما پشت خاکریز بودید. ما نشستیم آنجا، روی میز داوری می‌گوییم، می‌خندیم، گل می‌گوییم، گل می‌شنویم. بگذار آن طرف هم قرآن میخواند ما هم می‌گوییم الله الله. باریکلا مشتی. فلان.

شما در کانال این را می‌خواندید آنجا جای گریه کردن بود. جای ربنا و گریه است. قرانی که کسی پشت خاکریز میخواند پر از ربناست. برای همین میگویم، میخواهم نکته در اینجا را به شما بگویم. این مردان، مردان اهل خوف و خشیت هستند. برای همین می‌گوید «يَخَافُونَ يَوۡمࣰا تَتَقَلَّبُ فِيهِ ٱلۡقُلُوبُ وَٱلۡأَبۡصَٰرُ» می‌گوید این‌ها اهل خوفند، اهل خشیتند، اهل بکائند، اهل چه و چه‌اند، اهل تسبیح‌اند، اهل تقدیسند. چنین موجوداتی با این ویژگی‌ها تهش ما چنین چیزهایی می‌خواهیم نه یک رمبو، نمی‌دانم چه که انقدر چیز به خودش آویزون کند. بعدش می‌بینی که رژه و سان فلانطور می رود و میبینی در صحنه است. لشکر بیست و یک تهران میدانید که گارد شاهنشاهی بودند این‌ها دیگر. اولش طرح ابوذر این‌ها رفتند در جنگ که اینجا جنگ است، شوخی نیست، رژه نیست اینجا برگشتند همه. کسی که گارد شاه باشد و با آن تجهیزات، آن هیکل‌های ستبر و آن جور رژه و این‌ها که معلوم نیست توی کانال دوام بیاورد که، اون جلو مرگ دوام بیاورد. لذا لشکر بیست و یک تهران که همان گارد شاه بودند، این‌ها رفتند، شکست خوردند، برگشتند بدون هیچ مقاومتی. تاریخ جنگ را بخوانید.

جواب سوال: قابل تربیت هست، منتها صحنه‌ی تربیت لازم دارند. ببینید صحنه‌های الگوسازی‌ها، صحنه‌ی مجاهدت‌های واقعی، جهاد، این‌ها آدم پرورش می‌دهند. همان موقع شهادت حاج قاسم، گفتند حاج قاسم قابل تکرار است؟ گفتم هم بله و هم نه. اگر شما صحنه جهاد را دوباره احیا کنید، حاج قاسم که بوده؟ یک روستایی و روستازاده‌ی کشاورز، این بلند می‌شود حاج قاسم و حسن باقری این‌ها تولید می‌شوند و اگر آن صحنه را مجدد خلق نکنید، «ز آب خرد، ماهی خرد خیزد نهنگ آن به که با دریا ستیزد» شما نهنگ می‌خواهید از اقیانوس در بیاورید، در جوب در نمی‌آید دیگر. یعنی فکر می‌کنند ما جوب درست میکنیم از داخلش نهنگ در می‌آید. حتماً در نمی‌آیدآن صحنه را درست کنی از داخلش نهنگ هم در می‌آید. یک سری قابلیت پیدا می‌کنند که در آن رشد کنند و البته الگودهی‌های مناسبش را پیدا می‌کنند. آنجا الگوها چمران بوده، الگوها این بوده، آن بوده است. الان با این فضای جهانی که وجود دارد، الگوها چیزهای عجیب غریبی است دیگر.در کل دنیا عجیب غریب است. اسوه و الگو یک ابراهیم هادی نیست، آن نیست، این‌ها نیستند.

مثلاً الان یک تحقیقی من دیدم از اروپا، جامعه یونان را بررسی کرده است که از هر ده تا دختر، نه تا دوست دارند خواننده شوند. خب، این قدر روی این الگو پافشاری کرده اند، اینجوری می‌خواهند. جالب است خواننده هم ندارند. از هر ده تا پسر، نه نفرشون دوست دارند فوتبالیست بشوند. فوتبالیست هم ندارند. جالب است که اینقدر هم زحمت کشیدند، ندارند. اینجوری است و این صحنه‌ی تربیت، صحنه‌ی مجاهدانه است. من در همین لبنانی که رفتم تو این سفر اخیرم، یک سید میرغفاری هست، آنجا در کانال طارق هم اگر عضو باشید دیدینش. این کلاً عربی هیچی بلد نیست الا «هو الحی الذی لایموت». کلاً همین را بلد است. اصلاً معروفه اونجا به «هو الحی الذی لایموت». با زن و بچه و فلان و اینها آمده است در منطقه هرمل. یک منطقه سرد، آسیب‌پذیر با زن و بچه‌اش آمده است. بچه نه ساله نماز شب می‌خواند. میشود تربیت در صحنه. بچه نه ساله نماز شب می‌خواند. این به خاطر چیست؟ آن صحنه تربیت می‌کند، صحنه جهاد تربیت می‌کند و صحنه‌های آکواریومی ما طبیعتا تربیت هم نمی‌کند. خیلی دیگر آکواریومی تربیت می‌کنند. مجاهد تربیت نمی‌کند. بعد من باب اینکه خدا حواسش به این بندگانش هست، معدل بچه‌اش همیشه بیست است. می رود امتحان می‌دهد معدلش می‌شود بیست. خوب، این همون است که «وَقَتَلَ دَاوُۥدُ جَالُوتَ وَءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡكَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَعَلَّمَهُۥ مِمَّا يَشَآءُۗ» خدا علم می‌دهد، علم سر صحنه می‌دهد. با همه زار و زندگیش آمده است. این یعنی مجاهدت، این هم یعنی نتیجه گرفتن، آن هم یعنی عرفان جهادی. این هم یعنی این. با این کارهایی که ما می‌کنیم، خیلی آن سازگاری تام را ندارد. ما یک حالت آکواریومی خاصی را مثلاً به عنوان فضای تربیت درست کردیم. حالت آکواریومی خودمان.

این است که «أَوۡ ءَاوِيٓ إِلَىٰ رُكۡنࣲ شَدِيدࣲ» پناهنده بشوم. این خیلی حرف است. یعنی من پناه ببرم به یک نفر دیگر، من پیغمبر. برای همین است که اینجا برگردیم در همون سوره مبارکه نور. ما در سوره مبارکه نور. اینجایی که می‌گوید: «رِجَالࣱ لَّا تُلۡهِيهِمۡ تِجَٰرَةࣱ وَلَا بَيۡعٌ عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِ وَإِقَامِ ٱلصَّلَوٰةِ» هیچ چیز او را به لهو نمی‌کشاند، هیچ چیز او را سرگرمش نمی‌کند. او دارد آن خط مستقیم خودش را می‌رود «وَإِيتَآءِ ٱلزَّكَوٰةِۙ» آن موقع اینها چه موجوداتی‌اند؟ پر از ترس، نه ترس نسبت به دشمن. این حضرت آقا که این عبارت پایان بندی احد را خواندند تو همین دیدار اخیرشان که «إِنَّمَا ذَٰلِكُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ يُخَوِّفُ أَوۡلِيَآءَهُ» این اولیاء خودش را می‌ترساند. منتها خب ادامه‌ مهم است. می‌گوید: «فَلَا تَخَافُوهُمۡ وَخَافُونِ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ» از آنها نترسید، ولی از من بترسید. یعنی چه از من بترسید؟ بترسید از اینکه درست عمل بکنید و نتیجه بگیرید از این باید بترسید. بله، از دشمن نباید ترسید، ولی از خدا هم نمیشود نترسید. از دشمنم نمی‌ترسیم. از خدا هم نترسیم. نمی‌شود که اینجوری از خدا بایدترسید.
تربیت خوف محور
این هم «یخافون» من یه نکته‌ای که در این جلسات سحرها دارم عرض می‌کنم همین نکته است. تربیت ترس از جهنمی. شما نگاه بکنید آیه قبلش را نگاه بکنید. حالا من «فِي بُيُوتٍ أَذِنَ ٱللَّهُ أَن تُرۡفَعَ» را گذاشتم، بعداً توضیح بدم. «يُسَبِّحُ لَهُۥ فِيهَا بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَال» این نور می‌رود در بیوتی که «أَذِنَ ٱللَّهُ أَن تُرۡفَعَ» خدا اذن در رفع داده است «وَيُذۡكَرَ فِيهَا ٱسۡمُهُۥ» یعنی «اذن الله ُذۡكَرَ فِيهَا ٱسۡمُهُۥ» میشود «أَذِنَ ٱللَّهُ أَن تُرۡفَعَ» و «اذن الله ُذۡكَرَ فِيهَا ٱسۡمُهُۥ». «يُسَبِّحُ لَهُۥ فِيهَا بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ» اینها اهل تسبیح‌اند. ببینید ما دوتا عبارت داریم در قرآن مهم است، یکی تسبیح، یکی تحمید. یک عبارت هم تسبیح در عین تحمید است. تسبیح چیست؟ تسبیح منزه دانستن خداست، یعنی گیر با من است. نگاه به این است که آقا مشکل من است. آقا الان مشکل منم، من درست نیستم و این باعث می‌شود که وقتی من درست نیستم پایم می‌رود در جهنم. تربیت جهنم پایه که تربیتی است بر اساس خوف که متاسفانه امروزه بعضی‌ها کلاً «إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمۡ غَيۡرُ مَأۡمُونࣲ» را کلاً ول کرده اند. فکر کردند چک سفید است. این عذاب غیر مامون است. یعنی کسی اینجوری نیست که گارانتی دارد، نمیرود جهنم. نه، اینجوری نیست. این «إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمۡ غَيۡرُ مَأۡمُونࣲ» تربیت جهنم پایه اینجوری است که الان بفرمایید ما بیشتر جهنم دارد تربیت می‌کند یا بهشت؟ جهنم دیگر.

یعنی الان ما نماز صبح می‌خوانیم، نماز شب نمی‌خوانیم، دلیلش چیست؟ نماز صبح نخوانیم، می‌رویم جهنم، نماز شب نخوانیم هیچ اتفاقی نمی‌افتد. فقط مقرب درگاه الهی نمی‌شویم، خوب نشویم. یعنی چیزی نیست. آن جهنم خیلی تربیت می‌کند. خیلی وقت‌ها آن طرف دیدیم، سگ پارس می‌کند آمدیم اینور ایستادیم. یعنی واقعاً در دایره‌ی اسلام ایستادیم به خاطر آن آمدیم این طرف. دیدیم خیلی سگ دارد پارس می‌کند آمدیم اینور. وگرنه اینجوری نبوده است که حالا خیلی دوست داشتیم بیاییم طرف. انقدر هی گفتند جهنم آنجوری است و فلان و اینها، گفتیم جهنم است دیگر، به هر جهت سوخت و سوزی هست، نرویم جهنم. همین الانشم همینجوری تربیت می‌شویم ما. یعنی می‌گویند جهنم دارد، می‌گوییم باشد جهنم دارد، انجام نمی‌دهیم. ولی در غیر اینصورت انجام نمی‌دهیم خیلی وقت‌ها.

تربیت قرآن به شدت جهنم پایه است. حتی اگه حب پایه هم باشد، حب خودش را در فضای جهنم نشان می‌دهد. یعنی جهنمش حالا می‌شود اینکه «صَبَرْتُ عَلَى عَذابِكَ، فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ»این را چیکار کنم؟ یعنی باز دارد نگاهش به جهنم است. کسی که خیلی اهل بهشت است یعنی هی بهشت با خودش مرور می، این یه حدی ممکنه فریب خورده باشد. مثلاً همش اینجوری است. بمیریم برویم بهشت. بمیریم امیرالمؤمنین را (ببینیم). یعنی یکسره در این فضای «لَن تَمَسَّنَا ٱلنَّارُ إِلَّآ أَيَّامࣰا مَّعۡدُودَةࣰ» حالا جهنم هم احتمالا یک چیزی هست دیگر. رد می‌کنیم و می‌رویم بهشت دیگر اونور. همش در این فضاست. این واقعاً فریب است که ما همش داریم بحث بهشت می‌کنیم. جهنم که آن هم باطن عمل ما است، یعنی عمل خودمان است، که دارد که «تَطَّلِعُ عَلَى ٱلۡأَفۡـِٔدَةِ» این محل طلوعش خود دل است. «وَمَا تُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ». خود ما کنتم تعملون است نه بما تعملون، نه در ازای ما کنتم تعملون چیزی می‌شود، نه خود ما کنتم تعملون است. این حالت، حالت مجاهدان و ربیون است.

شما. سوره مبارکه آل عمران را ببینید. همین آیه صد و چهل و شش، صفحه شصت و هشت را نگاه بکنید. در آنجا وقتی که ربیون را خواست توضیح بدهد گفته «وَكَأَيِّن مِّن نَّبِيࣲّ قَٰتَلَ مَعَهُۥ رِبِّيُّونَ كَثِيرࣱ» این‌ها اهل وهم نیستند، اهل ضعف نیستند. اهل استقامتند، «زبر الحدید» هستنند، یک پاره‌هایی از آتش، پاره‌هایی از آهن، یه همچین موجوداتی هستند «وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلصَّـٰبِرِينَ»، بعد می‌گوید حرف ایهنا جز این نیست. حرف اینا جز این نیست. یعنی گیر منم همش حرفشان این است «وَمَا كَانَ قَوۡلَهُمۡ إِلَّآ أَن قَالُواْ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسۡرَافَنَا فِيٓ أَمۡرِنَا وَثَبِّتۡ أَقۡدَامَنَا وَٱنصُرۡنَا عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡكَٰفِرِينَ» اولش این که خدایا من را ببخش، خدایا من بد کردم، خدایا من را ببخش. حرف این آدم اتفاقاً این است که خدایا من را ببخش. چون که این اتفاقاً می‌داند که در این سرعت‌هایی که او دارد میرود کوچکترین ناخالصی در این قطعات او می‌زند می‌ترکاند این ماشین او را. لذا تمام حرفش اتفاقاً این است که خدایا این ناخالصی در این قطعات ماشین من نباشد. اگر فولادی است همش فولادی و محکم باشد. به این حالت می‌گویند تسبیح، تقدیس. اگر می‌بینید قرآن اینطور میگوید «سُبۡحَٰنَكَ فَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ» یعنی سبحان را با عذاب نار می‌آورد، حالت ترس ایجاد می‌کند. در حالت تحمید حالتی است که حالت نعمت است. انسان نعمت می‌گیرد، نگاه می‌کند به نعمت، اینجا تحمید می‌کند: «الحمدلله». خدا را شکر. بابت این نعمتی که به من رسید، خدا را شکر.

یک حالت دیگر هم در فضای تحمید هست که در تحمید تقدیس می‌کند. می‌شود «يُسَبِّحُ بِحَمۡدِهِ» یعنی با حمد، دارهدتسبیح می‌کند که به آن می‌گویند تسبیح با تحمید. این چگونه است؟ شما صحنه‌های خیلی عظیم را نمی‌دانم دیدید یا نه. جمالهای خیلی زیبا مثل یک دریای زیبا، یک کوه خیلی فوق‌العاده. اینی که می‌بینید، اینجوری می‌شوید. هووووف. عجب تصویری. عجب چیزی. این نعمت از یک حدی که بیشتر درک می‌شود، جمال تبدیل می‌شود به جلال. یعنی این هم برای خودش یک حالتی است که طرف جمال را وقتی دارد درک می‌کند، انقدر درک کنه که بگوید هووووف این دیگر چیست؟ این‌جوری. معلوم است که دست یک نقاش خیلی حرفه‌ای پشت سر این است. نمی‌دانم این نقاشی‌های خیلی عجیب و غریب را دیدید که نفس را تو سینه حبس می‌کند. این دیگر چه نقاشی است؟ یعنی اصلاً حس تسبیح دارد. حس این را دارد که یک پشت صحنه‌ای وجود دارد که آن پشت یعنی خیلی مقتدر هست. این را دارد، به این می‌گویند «يُسَبِّحُ بِحَمۡدِهِ» تسبیح می‌کند با حمد. یعنی با دیدن نعمت، باز دوباره تسبیح می‌کند. اینجوری می‌شود در آن.

اینجایی که شما می‌بینید «يُسَبِّحُ لَهُۥ فِيهَا بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ» منظور این است.یعنی این‌ها اهل تسبیح‌اند، چرا؟ چون که اهل مناجات‌اند، اهل عذاب‌اند، اهل دیدن عذاب‌اند، برای همین است که آیه بعدش داره «يَخَافُونَ يَوۡمࣰا». چون که اهل تسبیح‌اند. چرا اهل تسبیح هستند؟ می‌دانند کمترین خرده شیشه در این سرعت‌هایی که آنها دارند می‌روند، بیچاره‌یشان می‌کند. هم خودشان را بیچاره می‌کند، هم بقیه را. برای همین یکسره بحثشان این است که «لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ ٱلظَّـٰلِمِينَ». تو منزهی گیر با من است.

ببینید این‌ها چه موجوداتی‌اند؟ یک رجالی‌اند که در بیوتی تربیت شده اند، در رحم ولایی تربیت شده اند که این در خانه هم شکل گرفته است و این را دفعه بعد عرض می‌کنم، مسئله خانه و مادری و همسری و نگه داشتن رحم که از اعضای بدن خانم‌هاست، نقش محوری خانم‌ها در ایجاد اتصالات که آنجا اگر ایجاد بشوند می‌شوند «أُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ» که این رحم تینی پایه می‌شود برای رحم ولایی در قرآن که باید بر اساس اصول ارحام که آیات و روایات را هم می‌خوانم انشاءالله بعداً بر اساس «أُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ» این‌ها مومنین یک چسبندگی با همدیگر پیدا می‌کنند میشوند اخوه. رفته رفته پایه‌های بحث اخوت از خانه شروع می‌شود تا می‌رود به رحم‌های ولایی و بعد رحم الهی. این سه رحم در طول همدیگر، رحم تینی، رحم ولایی و رحم الهی. این‌ها به همدیگرارتباط پیدا می‌کنند.

جایگاه این نور در آنجا معلوم می‌شود. این «رابطوا» در آن موقع معلوم می‌شود. «ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ» که اینها ربط پیدا می‌کنند به همدیگر بر اساس ربطشان به ولیشان به امامشان، به همدیگر ربط پیدا می‌کنند. این‌ها آن موقع در اینجاها هست که رجال در می‌آید. مردانی در می‌آید ، زنانی در می‌آید که در همین روایتی که خواندم، در همان آیه « قَالَ لَوۡ أَنَّ لِي بِكُمۡ قُوَّةً أَوۡ ءَاوِيٓ إِلَىٰ رُكۡنࣲ شَدِيدࣲ»، در همان جا گفتند در مورد حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف این خواست لوط آنجا ابراز شده است. یعنی هم قوت اعمال می‌کند، هم رکن شدید دارد. رکن شدیدی از سردارانش که سرداران زن دارد، سرداران مرد دارد. سیصد و سیزده سردار دارد حضرت که آنها کار دربیار حضرتند. آنها کار را برای حضرت درمیاورند. خلاصه سیصد و سیزده تا از این مدل دارد حضرت و خلاصه انشاءالله که اگر از آن مدل هم در نیامدیم، چند تا های کپی و این‌ها دربیاییم، مدل‌های پایین‌ترش. به آنها که امید نداریم برای خودمان. ولی حالا این جنس‌ها و برندهای اصلی می‌گویند یک های کپی هم دارد، یک های کپی ان شاءالله از آن در بیاییم.

باید یک عده آدم آماده بشوند برای اینکه بشوند رکن شدید برای حضرت که آنها دیگر همه جا دارند کار را برای حضرت درمیاورند. آن کسی که بیاید بگوید اینجا پولم را بدید، آنجا قراردادم را بنویسید، آنجا فلان، اصلاً با این کارها که رکن شدید در نمیاید. او یک پرنده‌ای است برای خودش، اینور اونور بپرد و کار را دربیاورد و به نظر امام برساند.

 

ببینید یک ضرب قلمی گفتم، سوالی که می‌کنند این سوال است که بعضی‌ها عبادت می‌کنند، عبادت عبید، بعضی عبادت می‌کنند، عبادت تجار، بعضی عبادت می‌کنند، عبادت احرار. منتها عبادت احرار به این معنا نیست که از جهنم فارغ است. جهنمش مدلش فرق می‌کند. برای همین می‌گوید «صَبَرْتُ عَلَى عَذابِكَ، فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ». بعدش یک چیز دیگری هم هست. ببینید، یک نکته‌ای که حالا در همین بحث‌هایی که گفتم راجع به اعمال و ارسال و همت و قوت، شخصی که خیلی عارف است خودش را عارف نمی‌داند. خودش را در مقام اصلی ضعف می‌داند. چونکه انسان «خَلَقَكُم مِّن ضَعۡفࣲ» خودش را در این حالت می‌داند. برای همین است که وقتی که خودش را در این حالت می‌داند، اتفاقاً خودش را در معرض همین جهنم‌های بسیار سطح پایینی که می‌گویند جهنم خودش را در معرض این می‌داند. عبادت احرار هم که می‌کند، نظر به جهنم دارد منتها جهنمش مدلش فرق دارد.

این که در قرآن آمده است درست است که «رُّسُلࣰا مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ» درست است که «وَمَا نُرۡسِلُ ٱلۡمُرۡسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ» درست است که اهل بشارت و انذار هستند، اما آنچه که محور کار است، باز هم انذار است. «أَنۡ أَنذِرۡ قَوۡمَكَ»، «قُمۡ فَأَنذِرۡ» است. باید طرف بترسد.

که حالا شما ممکن است بگویید برای بچه چه؟ آن یک پیوست دیگری دارد برای بچه. تربیت جهنم پایه می‌شود تربیت قانون محور. یک تعدادی قانون باید وجود داشته باشد، تعدادش هم زیاد نباشد که بچه باید ملتزم به این قوانین بشود که حق ندارد این خط قرمزها را رد کند. مثلاً فلان ساعت باید بیاید، نیاید باید گوشش را بگیرند. این که یک سری کارهایش را خودش باید انجام بدهد. فوقش برایش خطر ابتدائی دارد یا یک حد خطر دارد، خودت اتو کن، خب می‌سوزد، بسوزد. مامانها هم اتو می‌کنند می‌سوزوند چه برسد به بچه ها. این را خودت پوست بکن. حالا یک دانه از این چاقوهای ماست بری بهش بدهید که اصطلاحی هست که ماست را به زور می‌برد، بیفتد به جون خیار مثلاً. ولی تربیت‌های جهنم پایه در سنین پایین می‌شود تربیت‌های قانون محور. این که وسایلش را جمع نمی‌کند، کیفش را نمی‌بندد، خودت باید ببندی. قانون خانه است. باید خودت این کار را بکنی.

باید ظرف‌ها را بگذاری در ظرف شویی. نمی‌گویم اینها بشود مثلاً چهل تا، ولی ده تا قانون دارد مثلاً خانه، روی آن قوانین میایستی. به این می‌گویند تربیت جهنم محور. می‌شود قانون محور در تربیت بچه. ولی بچه که بزرگ شد، رفته رفته باید در معرض این قضیه قرار بگیرد کمااینکه در معرض مسئولیت قرار می‌گیرد، که یه جوان هجده ساله هنوز مامانش برایش یک کارایی را انجام بدهد، صبحانه‌اش را آماده بکند، باید چیکار بکند؟ می‌بینید که از پس خودش برنمی‌آید. این رفته رفته باید احساس بکند که «خافوا بغتة الأجل»، یک اجلی ممکن است بغته بیاید و باید بترسد. حالا در همین ذیل «أَوَلَمۡ نُعَمِّرۡكُم مَّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ» ذیل این آیه گفته اند «ثمانی عشر سنه (؟ 1:09:06) مال بچه هجده ساله است. یعنی انقدری عمر کرده است که حجتها برایش تمام شده باشد. گفته اند مال بچه هجده ساله است. یک بچه هجده ساله باید اینقدر فهم پیدا کرده باشد که آماده باشد برای مردن، آماده باشد برای مسئولیت‌های بالا. کمااینکه در جبهه همین اتفاق می‌افتد. طرف هجده سالش، نوزده سالش بود وسط جبهه‌ها بود.

در تربیت خوف محور. این مدل تربیتی که اگر قرآن را یک دور با این نگاه بخوانید، می‌فهمید چقدر خوف در آن زیاد است، از مایه خوف چقدر استفاده می‌کند و این جور سوءاستفاده‌ای که ماها از اهل بیت داریم می‌کنیم، کمااینکه با هر کارمان میگوییم بالاخره ما اهل بیت داریم، نپسندیدند و رد کردند این استفاده را. یعنی چه ما ما اهل بیت داریم؟ مثلاً انگار رفتیم مرخصی دیگر چون ما اهل بیت داریم، اصلاً اینجوری نیست. آن شفاعت قرار است ما را رشد بدهد، به راه بیاورد.