جلسه 69
متن سخنرانی :
بسم الله الرحمن الرحیم به نام خداوند بخشاینده مهربان و با درود و سلام و عرض ادب به محضر یکایک عزیزان، حاضران و غائبان و آرزوی بهروزی و نیکبختی برای همگان به مناسبت است که امروز به اختصار باید از آن یاد کنم.
یکی اینکه امروز یکشنبه بیستم صفر و روز اربعین است.
سال هزار و چهارصد و چهل و شش هجری قمری.
اربعین یعنی چهل روز پس از شهادت حسین بن علی علیه السلام و یاران بزرگوار و دلیر او در کربلا و به همین مناسبت بزرگداشت می شود، سوگواری می شود و دلهای مشتاقان و روحهای پاک و سبک روحان عاشق به سوی آن عاشق ترین عاشق پر می گشایند و یاد او را گرامی می دارند و آرزو می کنند که روحی و جانی مانند او داشته اند.
این گونه فداکار اینگونه عاشق اینگونه دلیر و اینگونه خداخواه و خداترس.
ما هم چنین آرزو می کنیم از این جا به روان او و اصحاب او درود می فرستیم، سلام می فرستیم، احترام می کنیم و قدر آنها را می دانیم، تجلیل می کنیم اشک خود را و شوق خود را به سوی مزار آنان روانه می کنیم و در کنار آنها می افزاییم که بلکه بتوان گفت امروز اربعین ما و عاشورای ما در فلسطین است.
در غزه است آنجا که هزاران شهید بر خاک و خون خفته اند، هزاران مظلوم که قربانی ستم ارتش جنایتکار اسرائیل شده اند، قربانی سازشکاری و بلکه حمایت قدرت های بزرگ با اسرائیل شده اند.
اسلحه فروشی های آنان علی رغم اینکه به زبان دم از حقوق بشر میزنند و دفاع از دفاع از مردم مظلوم فلسطین ولی در نهان برای غاصبان و ظالمان اسلحه می فرستند و آنها را تشویق می کنند و حتی به زبان در ذم آنان و در قبح رفتارشان سخنی هم نمی گویند، مبادا که پاره ای از مناصب و مقاصد خود را از دست بدهند.
وظیفه همه روشنفکران است.
همه دادخواهان است.
همه نیک خواهان است که به هر نحو ممکن به کمک این عزیزان.
این مظلومان، این ستمدیدگان، این آوارگان و محرومان بشتابند و نشان دهند که وجدان بیداری دارند و در مقابل قدرتهای بزرگ خاضع نمی شوند و حق انصاف و عدالت را می گذارند.
این روزگار تلخ خواهد گذشت.
بگذر از این روزگار تلخ تر از هر بار دگر روزگار چون شکر آید انشاالله که چنین خواهد بود.
صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمی اند بر اثر صبر نو و فرآیند لایه عزم و صبوری و ظفر و انتقال به زمان.
آنچنان که در نهج البلاغه است و انشاء الله ما روزهای خوشی را در پی خواهیم دید.
اگر ما نه نسلهای بعد از آن، اما در این دوران نشستن و به انتظار.
چشم به آینده دوختن. شرط نیست.
باید هر کسی قدمی درمی.
قلمی می زند برای نجات این مستضعفان زمین و این محرومان تاریخ باشد و کاری کند که هرگز این فاجعه ها و فضیحت ها فراموش نشود و در یاد تاریخ بماند و بشریت در آینده بداند که چگونه قومی با تمام وسایل به سرکوبی قوم دیگری پرداختند، بدون اینکه در آن بزنگاه تاریخی پناهگاهی داشته باشند یا کسانی که می توانند به کمک آنها بشتابند، برای همه بشریت درس خواهد بود، برای همه بشریت ننگ خواهد بود که چنین حوادثی رخ میدهد و زبانها بسته، چشمها بسته و جانها و وجدانها خفته است.
انشاالله که از ما چنین نشود.
و ما همین جا هم با صدای بلند گرچه دستمان کوتاه است اعلام میکنیم و بانگ بر میداریم که با این قوم محرومیم.
دلمان به خاطر آنها میتپد.
چشممان به خاطر آنها میگرید و زبانمان در حد توان درباره آنها میگوید و صدای آنها را به گوش دیگران میرساند و نمیگذارد که خاطره آنها فراموش شود و یاد آن عزیزان و از دست رفتگان را گرامی میدارد و برایشان از خداوند بزرگ رحمت میطلبد.
امیدواریم که اگر در این جهان تشنگی کشیدند، آنجا از دست ساقی کوثر سیراب شوند.
این نکته نخست نکته دوم اینکه هفته گذشته همین یکشنبه بیست و هشت سالگرد بیست و هشتم مرداد بود.
کودتای فاجعهآمیزی که در روز بیست و هشتم مرداد سال 1332 هجری شمسی در کشور ما به وقوع پیوست و تقریبا می توان گفت اولین دخالت از دخالت های نابکارانه آمریکا بود در خاورمیانه و پس از آن ادامه یافت.
الی یومنا هذا.
کشور ما می رفت به سوی یک دموکراسی لرزان و لغزان و آزادی نسبتا مطلقی در کشور حاکم بود.
در حد هرج و مرج.
نخست وزیری بود به نام مصدق که محبوب مردم بود و محبوب مردم هست و الگوی مردم بود و الگوی خاور میانه بود و هست.
می کوشید برای این که قانون اساسی را عملی کند، می کوشید برای اینکه دست اجانب را کوتاه کند، برای اینکه پادشاه را در جای خود بنشاند و به او بگوید که سلطنت کند و نه حکومت.
و می کوشید که مجلسی داشته باشد، انتخابات سالمی داشته باشد، می کوشید که آزادی بدهد مطبوعات و احزاب را.
و از قضا از همین آزادی ها هم لطمه های سنگین خورد.
با همه این احوال از در مخالفت در نیامد.
درهای مطبوعات را بست، ریه ها و شش های مملکت را خفه نکرد.
اما دریغا که کسانی که چشمشان به منافع خودشان بود، اجانب که نفت را از ایران می خواستند، ذلت را از ایران می خواستند، یک ایران آباد، آزاد و آگاه را نمی پسندیدند، دخالت و تصرف عدوانی کردند و انگلیس خبیث و آمریکا با هم دست در دست هم آمدند و کودتایی به پا کردند.
مصدق را برانداختند.
شاه را دوباره بر تخت نشاندند.
شاه ترسان فراری شده و بعد بازگرداندند از ایتالیا.
و شد آنچه که شد.
بیست و پنج سال دوباره اختناق و استبداد خونین را بر مملکت ما تحمیل کردند.
من بارها این بیت خودم را برایتان خواندم که اگر نبود آن کودتای لندنی می نه.
این انقلاب بهمنی حقیقتا همین طور بود.
اگر که آن موقع آن حکومت نیمه سکولار و نیمه عرفی مصدق که صد در صد هم احترام به دیانت می نهاد، اگر آن برقرار می ماند و آن سنت انتخابات جاری می شد و شاه حقیقتا سلطنت می کرد و پا را درازتر از گلیم خود نمی کرد، ما رفته رفته جزو بهترین، پیشرفته ترین و آگاه ترین کشورهای خاورمیانه میبودیم.
اما دریغا که از جانب این.
را برای ما نمی پسندیدند و هنوز هم نمی پسندند و این کشور را.
و این مردم را ذلیل و حقیر می خواهند.
ولی آنها که در زمان ما هم همچنان کسانی هستند که دست در دست قدرتهای بزرگ و پا به پای آنها و با تشویق آنها به اینکه حمله کنند به کشور و یا تزریقات بیشتری فراهم آورند.
در همین راه می روند و چنین خیانتی را نسبت به مملکت مرتکب می شوند.
باری آن روز، روز تیره سیاه سهمگینی بود و سرنوشت بسیار شومی را برای مردم ما رقم زد که ادامه پیدا کرد. اگر. ادامه.
اگر حکومت مصدق برپا بود، اگر آن آزادی ها برقرار بود، اگر چپها و شوروی چیها و شوروی پرست ها آن مخالفت ها را با مصدق نمی کردند و می گذاشتند که کار خودشان را بکند، اگر اجانب دست تصرف دراز نمی کردند و اجازه می دادند که مردم به پای خود لرزان و لرزان پیش بروند، ما دمکراسی در کشور برقرار می کردیم که هرگز حاجت به انقلاب نمی افتاد.
چه انقلاب دینی و چه انقلاب غیر دینی.
اما متاسفانه وقتی جانها به لب رسید و مردم از اصلاح امور ناتوان شدند و استبداد و اختناق شدیدی گلوی آنها را می فشرد، هیچ راهی جز اینکه علیه آن نظام برخیزند و بکوشند آن را براندازند، نداشتند.
آنچه که به نام انقلاب رخ داد، یک ناچاری بود، یک ناگزیری بود، یک حادثه اجتناب ناپذیر بود.
مردم خدای نکرده دیوانه نشده بودند، جنون آنها را فرا نگرفته بود.
هوس انقلاب نکرده بودند.
اینها هیچکدام نبود، بلکه یک ضرورت اجتناب ناپذیر تاریخی بود که به دلیل عملکرد اجانب و عملکرد ایادی داخلی آنها و به دلیل اختناقی که بر کشور حاکم بود و به دلیل سوء مدیریت باعث شد که مردم برانگیخته شوند و رهبری بیابند و آن سلطنت فرسوده، پوسیده و نابهنگام تاریخ گذشته را براندازند و خواهان نشاندن نظامی عادلی به جای آن بشوند.
اما اینکه این نظام بعدها چقدر عدالت ورزید، چقدر به وعده های خود عمل کرد و چه دستاوردی برای مردم داشت و کشور را به کجا رساند.
قصه پرغصه دیگری است که در جای خود باید گفته شود.
اما این را هم ما بدانیم دشمنی دشمنان و اجانب نسبت به کشور ما هرگز کمتر نشده است و شاید هم بیشتر شده باشد.
بنابراین در کنار همه کارها که می کنیم همه چیزهایی که می گوییم این نکته را هم به قوت و با برجستگی تمام باید در ذهن داشته باشیم که ما محصور به دشمنان هستیم و اگر این نکته را و این امر را نبینیم، آن گاه در محاسبات خودمان دچار خطا خواهیم شد.
اینجا هم از خداوند می خواهیم که اولا انقلاب دیگری در کشور ما رخ ندهد.
انقلاب با این حال امر نیکویی نیست و هیچ عاقلی آن را توصیه نمی کند و اگر هم رخ بدهد صرفا از سر ناگزیری است و همواره پیامدهای سوئی خواهد داشت.
یک عدم تعادلی که این ولنسی در جامعه ایجاد خواهد کرد که تا نوبت به تعادل برسد مدتی طولانی طول خواهد کشید و راه بلندی را جامعه باید بپیماید تا به آنجا برسد.
اگر برسد به همین سبب گرههایی را که با دست میتوان گشود با دندان نباید گشود و راه را با اصلاح میتوان پیمود.
با انقلاب نمیتوان و نمیباید پیمود.
امیدواریم که خداوند عقلی و انسانی و وجدانی و عدالت به مدیران و مدبران امور بدهد که حاجت به آن وقایع خونین نیفتد و انقلاب دیگری ضرورت نیابد و مردم ما روی بهروزی و نیکبختی را ببینند و در امنیت به سر ببرند، به کمال لایق خودشان برسند و بدرخشند و تاریخ نو را رقم بزنند. انشاء الله.
خوب از این مقدمه های دردمندانه و دلسوزانه که بگذریم، به سر کلام خود باز می گردیم.
یعنی قصه خلاف و وفاق علم و دین.
عزیزان ما لاجرم به خاطر دارند که ما پس از اینکه موارد بسیاری را از وفاق علم و دین و آنگاه از خلاف علم و دین آوردیم و باز نمودیم، آیات فراوانی را از قرآن خواندیم و توضیح دادیم.
اقوال مفسران و عالمان و مفسران نوین و مفسران کهن را مطرح کردیم و گفتیم که ما در مقابل چنین موقعیت نسبتا دشوار و غامضی قرار داریم که از یک طرف معین بر آسمانی بودن کتاب داریم.
از طرفی هم موارد مخالفی داریم که گویی حکم می کند که این کتاب را یک کتاب غیر آسمانی و عادی و زمینی و غیر وحیانی بشماریم و قدر و منزلتی را که دینداران برای او قائلند قائل نشویم.
خواستیم که وارد حل مسئله یا جواب مسئله بشویم یعنی داوری کنیم که ما چه باید بیندیشیم و از کجا وارد حل مسئله بشویم و چه رشته ای را دنبال کند.
روز گذشته من اشاره کردم که یک پیش فرض در این خلاف و وفاق وجود داشت که آن پیش فرض و پیش فرض نهفته را باید بیرون بکشیم و بر روی او بحث کنیم و در آنجا موضع خود را روشن کنیم تا بعدا بتوانیم نوری بر این موارد خلاف و وفاق بتابانیم.
این پیش فرض نهفته چه بود؟
آن پیش فرض نهفته این بود که گویی فرض شده است که زبان علم و زبان دین یکی هستند و چون این دو تا یکی هستند لذا احتمال تصادف و تصادم یا احتمال توازی و تلائم در آنها می رود.
مثال زدم، گفتم که وقتی ماشینها در یک جاده میرانند، در یک جاده میرانند، احتمال اینکه با هم تصادف کنند هست.
احتمال اینکه یکی پس از دیگری عقب بیفتد هست.
احتمال اینکه دوش به دوش هم حرکت کنند هست.
احتمال اینکه یکی از دیگری جلو بزند هست.
اینها همه مشروط به این شرط و مفروض به این فرضیه است که در یک جاده باشد اما وقتی که دو تا ماشین در دو جاده حرکت می کنند، نه این پس می افتد و نه آن پیش می افتد، نه تصادفی، نه تنها مزاحمی، هیچی رخ نمی دهد.
پس اول باید این جاده ها را معین کرد.
پیش فرض خلاف علم و دین و همچنین پیش فرض وفاق ملی.
چه آنجایی که بعضی ها فکر می کردند که علم به کمک قرآن می آید و حتی از قرآن می توان مسائل علمی جدید را استخراج کرد و چه مواردی که می گفتند که علم در مخالفت با قرآن سخنی دارد و می گوید یا قرآن سخنی در مخالفت با علم دارد.
در هر دو مورد یک فرض نهفته و باطنی این بود که اینها زبان واحد دارند، هدف واحد دارند و به همین سبب هم آن اتفاقات می افتد.
خب ما گفتیم که ما همین پیش فرض را اول باید بکاویم و ببینیم که آیا درست فکر کردیم و از جای درستی حرکت کردیم؟
نقطه عزیمت ما.
آیا نقطه عزیمت به جایی بوده است یا محتاج تصحیح است؟
به همین دلیل من وارد قصه زبانها شدم و اینکه بگویم اصلا زبان چیست؟
زبان دین چیست؟
زبان حرف زبان علم چیست؟
زبان فلسفه چیست؟
توضیحات مقدماتی و مختصری در این باب دادم تا توجه عزیزان را برانگیزند که گمان نکنند که ما در جهان یک زبان بیشتر نداریم.
البته بودند کسانی که چنین تصوراتی داشتند ولی خب امروز این تصورات منقرض و منسوخ شده است و آنچه که هست اذعان به این معناست که ما زبان های مختلف داریم.
ما پیچیدهاش هم زیاد نمی کنیم و نمی خواهیم که وارد غور کنیم در فلسفه های زمان و پیچیدگی های خیلی پیچیده و غامض را در میان بیاوریم.
حتی در حد همین استعمالات عرفی هم ما می توانیم دریابیم که آدمی چند گونه می تواند سخن بگوید، به چند زبان و مفاهیم را چگونه انتخاب کند، واژه ها را چگونه انتخاب کند، مخاطب را چگونه انتخاب کند و به این ترتیب بتواند معنا و مراد خود را به مخاطب منتقل کند. خب.
امروز هم من دنبال همین بحث رو میگیرم و سعی می کنم که اینها رو دقیق تر کنند و خدمت عزیزان نکاتی را عرض کنم که بر وفق آنها بتوانند داوری هاشون رو سامان زمان بدهد.
عرض میشود که ببینید ما وقتی که میخواهیم زبانی را از زبان دیگری متمایز بکنیم، خوب به چند نکته باید نظر بکنیم.
یکی نوع دقتی است که در یک زبان به کار میرود.
دوم نوع خطایی است که در یک زبان می افتد.
سوم نوع حقیقتی است که یک زبان میخواهد بیان کند.
چهارم هدفی است که سخنگو دارد.
پنجم مخاطبی است که سخنگو دارد.
این پنج تا موردی را که برای شما برشمردم هر کدامشان به دقت انتخاب شدهاند و وقتی که شما این معیارها را به کار ببرید.
زبانها را میتوانید از یکدیگر متمایز کنید و ببینید که ما در کدام زبان تکلم میکنیم و آنگاه ببینید که آیا تعارضی رخ می دهد یا تعارضی رخ نمی دهد.
حالا من دونه دونه اینها رو توضیح میدم.
پارهای از اینها را هم به اجمال نوبت گذشته گفته بودم و اشارتی کرده بودم.
یکی مسئله دقت است.
بعضی از زبانها در بعضی بر حسب هدفی که دارند و بر حسب سخن، مخاطبی را که انتخاب کردند و اینها نوع دقت خودشان را معین میکنند.
من در اینجا که با شما سخن میگویم و در باب خلاف و وفاق علم و دین سخن میگویم، باید به طور نسبی دقت کنم که من منظورم از علم چیست؟
منظورم از دین چیست؟
منظورم از خلاف چیست؟ وفاق چیست؟
و امثال ذالک.
با دقت نسبی باید این سخنان را پیش ببریم و مخاطب ما هم چنان است که با این دقت ذهنش و مغزش سازگار است.
یعنی پیش می آید و حرکت می کند و این مقدار از دقت او را نمی آزارد.
من اگر می خواستم این مباحث را فی المثل با افرادی که در کلاس دبستان مثلا مطرح کنم یا اصلا مطرح نمی کردند و مخاطب مسئلهاش اینها نبود، دنبال این حرفها نبود یا اینکه اینها را بسیار ساده تر می کردند و لزوما پاره ای از اقوال بزرگان را نمی آوردند، پاره ای از مثال ها را نمی زدند و امثال ذالک.
همه ما اینها را آزمودیم.
نوبت قبل مثال دیگری برای شما زدم.
گفتم شما وقتی که از فاصله دو چیز دو نقطه مثلا سخن می گویید، بر حسب اینکه شما در زبان عرفی سخن می گویید یا در زبان علمی سخن می گویید خیلی فرق می کند.
کافی است که ما بگوییم فاصله نقطه تا نقطه مثلا دوازده سانتیمتر.
این به یک نگاه.
ممکن است چنین دیده شود اما وقتی که شما به زبان علمی.
می خواهید سخن بگویید و در یک محاسبه دقیق فیزیکی می خواهید این عدد را وارد کنید.
این دوازده سال اصلا کافی نیست و اندازه بگیرید.
با یک اندازه گیری دقیق. ثانیا.
میلیمتر را هم باید بگیرید.
ثانیا حتی کمتر از.
میلی متر را هم باید بگویید.
بر حسب نوع آزمایشی که می کنید نوع دقت شما فرق می کند و اصلا زبان شما چنین می طلبد.
یعنی آنچه که در زبان عرفی.
درسته در زبان علمی غلط است.
آنچه که اینجا راسته آنجا دروغ است.
به معنای دقیق کلمه اگر بخواهیم بگوییم.
اما خب وقتی کسی گفت این فاصله 30 متر، 50 متر یا دوازده سیزده سانتی متر.
کسی نمیگوید دروغگویی از زبان عرفی چنین انتظاری را ندارد اما در زبان علمی اگر نباشه استاد ممکنه گریبان شاگرد را بگیرد و بگوید غلط گفتی و غلط نوشتی و آزمایش جواب غلط داد و لذا نمره نمی گیریم.
همه اینها حساب است و وقتی که شما مثلا میروید و آزمایش خون میدهید خب این میلی گرم خیلی مهمه که چند میلی گرم قند توی خون شماست یا کلسترول هست یا اوره هست یا چنین و چنان و هم کیلویی.
گفتند که کم زیاد است.
اینها دردی را دوا نمیکند.
اینها اینجاها دقت لازم است.
این در زبان علمی است که در زبان عرفی نیست.
اما وقتی که شما همچنین در زبان علمی ما معمولا دلیل میآوریم، استدلال میکنیم یعنی میگوییم به دلیل اینکه آزمایش چنین نشان داده است، به دلیل اینکه فلان قانون فیزیکی چنین میگوید یا چنین اقتضا میکند.
اما مثلا در یک زبان دیگری زبان شعر اگر باشد، زبان هنر باشد.
ما لزوما استدلال نمیکنیم.
در آنجا فقط احساس خودمان را بیرون می ریزیم و حتی بر طبیعت چیزی می افزاییم.
این چنین نیست که هر چه دقیقتر طبیعت را توصیف کنیم.
آن کار علم، آن کار فلسفه است که توصیف دقیق از طبیعت و از واقعیت بدهد.
زبان شعر زبان هنر اصلا برای این پدید آمده که فراتر از طبیعت برود.
فراتر از واقعیت برود.
اصلا شعر برای گفتن نگفتنی هاست.
برای نشان دادن ندیدن هاست.
هنر به این سبب پدید آمد.
شعر به این سبب پدید آمد.
زبان وقتی که وارد عرصه هنر و شعر میشود، از زبان علمی دور میشود و باید هم دور بشود و دیگر نمیتوان به زبان شعر گفت. این دروغ. این غلط. این.
دقت کافی ندارد. نه.
دقت در آنجا یک معنای دیگر دارد و یک محدوده دیگری دارد.
دروغ و غلط هم هنوز حقیقت همین طور.
شما در علم حقیقت را میخواهید بیان کنید یا واقعیت را هم توصیف دقیق میکنید و هم خود واقعیت.
یعنی میخواهید که از خودتان چیزی به او نیفزاید.
در او چیزی نریزید و او را به شکل دیگری ننمائید.
در زبان شعر اصلا اینطوری نیست. درست.
شما یک طبیعت دیگری برای ما معرفی میکنیم.
واقعا آنچه را که یک شاعر راجع به معشوق خودش میگوید گوید که حالا معشوقش آنچنان معشوقش را آنچنان می سازد.
یعنی ما زبانی داریم که می سازد اصلا واقعیت را.
و لذا در آنجا حقیقت و واقعیت معنای دیگری پیدا می کند.
همانطور که در.
مجاز و استعاره و غیره در می آید از همین جنس است.
عرض می شود که.
پس ببینید هم در یک جا دلیل است.
در یک جا دلیل نیست.
در یک جا اندازه گیری دقیق است، در یک جا اندازه گیری دقیق نیست، در یک جا تعریف دقیق هست، در جایی نیست.
مثلا من اینجا وقتی که صحبت از حرکت می کنند می گویم از اینجا حرکت کردم رفتم آنجا یا دیروز من فلان جا بودم، امروز در اینجا هست.
خیلی خب، من در اینجا کلمه حرکت را به کار بردن دیروز و امروز که متضمن معنای زمان است به کار می آمدند.
اما واقعا تعریف دقیقی از حرکت من را در تعریف دقیقی از زمان دادم.
اصلا تعریف دقیقی از حرکت را بلدم.
تعریف حقیقی از زمان را بلدم.
این همه مردم که این کلمات را مثل نقل و نبات به کار می برند.
اصلا این تعاریف دقیق فلسفی اینها را بلدند.
حاشا و کلا.
اصلا اینطوری نیست.
مردم عادی که بلد نیستند و فلاسفه هم در این جاها دیگر.
فلاسفه هم در این جا دیدن عین حقیقت زمان. حقیقت حرکت.
برای فیلسوفان هم چنان که باید معلوم نیست.
دهها تعریف در این باب هست و اختلافات هم جاری است.
بسیار خب، پس ببینید ما در یک زبان فلسفی تعریف دقیق به اندازه توانمان می دهیم و استدلال هم می کنیم. برهان میآوریم.
زبان فلسفی زبان برهانی است و زبان تعاریف دقیق.
زبان علمی، زبان استدلال است و زبان اندازه گیری های دقیق و زبان علمی و فلسفی هر دو توصیف حقیقت اند.
بدون پا را فراتر از واقعیت نهادند و چیزی بر واقعیت افزوده یا از مجاز و استعاره استفاده کردن و هر کدامشان هم دقت ویژه خود را دارند.
دقت در علم یکی است.
یک چیز است دقت در زبان فلسفی.
فلسفه تحلیلی مثلا یک چیز دیگر است.
می رسد به قصه مخاطب.
مخاطب هم خیلی مهم است.
بسیار مهم است.
یک وقت است که شما واعظی بر سر منبر موعظه می کنید.
سخنانتان را مناسب با مخاطب در میان می آورید.
چیزهایی را که او می فهمد، مثالهایی را که برای او آشناست.
نکته هایی که او را بر می انگیزد و بهتر در دل او نفوذ می کند و آنها را به کار می گیرید.
اگر نگیرید شما سخنور خوبی نیستید.
بنابراین مخاطب هم نقشی دارد در انتخاب زبان.
اینطور نیست که شما وقتی منبر رفتید، مخاطبینتان مردم عادی بودند.
بنشینید برایشان کوانتوم فیزیک بگیرید.
می شود مثلا مصری بگویید در شیمی اینها را نمی گویید؟
نه آنها می خواهند، نه شما بلدید و نه شما باید بگویید و نه مجلس برای چنین چیزی پدید آمده.
انتظارات چیز دیگری است.
درجه فهم و درک مخاطبینتان چیز دیگری است.
وظیفه شما چیز دیگری است.
همه اینها را باید در نظر گرفت دیگر.
و الا علی الانبیاء سخن گفته اند و به فرض که حالا شما سخن بگویید، حتی راجع به خدا میخواهید سخن بگویید.
حالا از فیزیک کوانتوم بگذرید مگر برای جمع عام از همه چیز.
خدا به هر زبانی می توان سخن گفت به زبان صوفیان، به زبان متکلمان، به زبان فیلسوفان. نه.
آنها خیلی زبان را باید راحت به کار برد ولو اینکه دقت کافی هم نداشته باشد اما برای منظور شما مناسب است.
این منظور بسیار مهم است که منظور یعنی منظور سخنگو چیست و مخاطب کیست.
پس ببینید پنج تا عنصر رو من در اینجا برای شما دادم.
یکی دقت است، یکی دلیل آوردن است، یکی مخاطب است، یکی هدف سخنگو است و یکی هم نوع حقیقت و واقعیت است.
اینها را وقتی که شما پیش چشم خودتان بگذارید با این معیارها می توانید معین کنید.
فلان زبان علمی است، فلان زبان فلسفی است، فلان زبان هنری است، فلان زبان عرفی است و غیره و غیره.
این اصناف زبان زبانهایی را که میتوان داشت به یاد بیاورید.
شعر مولانا را که میخواندند که هر طفل نو پدر تیتی کند گر چه عقلش هندسهٔ گیتی کند.
طفل نو، طفل نوزاد.
وقتی پدر با او سخن میگوید یا مادر با او سخن میگوید، به قدر عقل آن طفل سخن میگوید نه به قدر عقل خود پدر.
پدر اگر عقلش هندسهٔ گیتی کند یعنی مهندس این عالم باشد، معمار نظام عالم باشد ولی وقت سخن گفتن با کودک به زبان کودک سخن میگوید نه به زبان پدر، نه به زبان عالم، نه به زبان فیلسوف.
این نکته فوقالعاده مهم است.
ما اگر این را درک نکنیم، بعد میگوییم پدری که دارد با فرزندش سخن میگوید دارد به او دروغ میگوید.
وقتی که میگوید مثلا خورشید اینطوری میتابد به او دروغ میگه غلط میگه.
وقتی که راجع به غذا خوردن چنین و چنان میگه.
اما اگر مراقب باشیم و متفطن باشیم به اینکه زبان زبانی است که زبان کودک است، آنگاه این داوریهای ناروای خودمان را پس میگیریم و سراغ آن پیش زمینه اصلی می رویم.
خب با این مقدمات ما میتونیم وارد بحث خودمون بشیم.
یعنی داوری کنیم که ماجرا چیست و سررشته را از دست ندهیم و آن پیش فرض نهفته را اکنون مورد مداقه بیشتر قرار بدهیم.
قبل از اینکه من این نکته را بگویم این را عرض بکنم کسانی که با این خلاف و وفاق ها مواجه شدند، خب به هر حال نتیجه های مختلف گرفتند و به راههای مختلف رفتند که عده ای خیلی زود نتیجه گرفتند که قرآن مخالف و مخالف قرآن است و لذا باید رها کرد و طرد کرد.
یعنی این جوابشان بود.
امروزه هم من میبینم خیلیها در بعضی سایتها و رسانهها بر طبل خلاف علم و دین میکوبند و نتیجه های خیلی شتابزده میگیرند که پس ثابت شد که خدای قرآن، خدای اسلام، خدای نادانی بوده است و از حقایق طبیعت آگاهی نداشته است و دروغهایی را به خورد مومنان و مسلمانان و پیروان اسلام داده است.
این یک نوع نتیجه گیری شتابزده و سادهانگارانه است.
البته از آن طرف هم کسانی که یعنی نوع دیگری از مواجهه و یا استنتاج این است که قرآن مواضع علمی و اعجازآمیز دارد و خبر از حقایق علمی داده است که در روزگار پیامبر اسلام بر هیچ کس، هیچ جای دنیا مکشوف نبود و اما در دل این آیات نهفته بود و اینک ما اینها را کشف می کنیم و مبتهج می شویم که پیرو کتابی هستیم که چنین سطح عالی اعلایی از علمیت دارد و چنین حقایق عظیمی را در دل خود نهفته است و آیندگان هم شاید بیشتر از اینها کشف کنند و قدر این کتاب را بهتر بدانند.
خب این یک نوع مواجهه بود.
اما کسان دیگری که قدری فراتر از این می روند ممکن است که دست به اکتشافات و استخراج علومی نزنند و بیشتر دغدغه مخالفت ها را داشته باشند و در پی این باشند که گلیم دین را از ارعاب و مخالفت با علم بیرون بکشند.
آنها به چه چی رو میآورند؟
به تاویل و به بازگرداندن و باز فهمی معانی میگویند که آیات نه معانی ساده ای دارد که شما می پندارید بلکه تاویل دارد و باز تفسیر دارد به جای ریجکت شدن.
خب این چیزی است که ما در علوم هم داریم.
یعنی چیز عجیبی نیست.
شما آشنا هستید با قصه فیلتر شن و کیفیت قابلیتی در علم که توسط فیلسوف بزرگ علم، کارل پوپر در قرن بیستم مطرح شد.
او گفت که علم تفاوتش با شبه علم این است که در علم می توان تئوری ها را می توان تئوری ها را ابطال کرد.
یعنی تئوری ها اگر با موارد مبتذلی روبرو شدند، راه گریزی ندارند و باید تسلیم شوند و غلط بودن خود را اذعان کنند.
در حالی که در فلسفه هایی مثل مارکسیسم، مثل فرویدیسم.
چنان که پوپر می پنداشت اینها همیشه راه فرار دارند.
یعنی شما هر موردی را که علیه تئوری آنها فتوا می دهد به آنها نشان بدهید.
برای شما توجیه می کنند و لذا راهی به رهائی می جویند.
و گفت که طالع بینی، سحر و امثال اینها آنچه که در طبیعیات گذشتگان قرار داشت تحت عنوان فلسفه حیات، نجوم و زمین شناسی و غیره.
اینها بیشترشان شبه علم است برای اینکه چنان سامان یافته اند که از ابطال می گریزد و تسلیم موارد خلاف نمی شوند.
خوب می دانید که این قصه در تاریخ فلسفه علم قصه درازدامن است تا نوبت به کسانی مثل آقای تامسون رسید یا آقای لاکاتوش رسید.
این دو تا فیلسوف نامدار علم که اینها گرچه قبول کردند که چیزی به نام فلسفه یا ابیلیتی در علم داریم و تئوریهای علمی ابطال پذیرند.
اما اما و هزارم دانشمندان با دیدن اولین مورد ابطال دومین مورد ابطال به زودی تسلیم نمی شوند و تئوری خودشان را پس نمی گیرند.
به تعبیر ساده، دانشمندان پوست کلفت تر از آنند که تا یک مورد شما به آنها نشان دادید و گفتید که ببینید اینجا تئوری شما صدق نکرد و آنها هم تسلیم شوند و تئوری شان را ترک بگویند و در زبالهدان بیفتد.
نه اینطور نیست.
تا مدت ها مقاومت می کنند.
تا مدت ها می کوشند که دلیلی و عذری بتراشند.
تا مدت ها می کوشند ببینند چرا این خلاف یا این مورد نقض پدید آمده است، توجیهش می کند و واقعا هم در تاریخ علم ما این را دیده ایم که این اتفاقات هم افتاده تا وقتی که نهایتا نومید شود.
نه آن هم یک فرد دانشمند، بلکه جامعه علمی نومید بشود از اینکه بتواند عذری برای آن مورد نقض.
بتراشد و ناچار شود که آن تئوری را که ده ها تیر نقض بر پیکر او خورده است، آن را ترک بگوید و در خاک تاریخ مدفون کند.
این قصه ای است که ما در علم که ظاهرا دقیق ترین معرفت بشری است داریم.
عین ماجرا فلسفه هم داریم.
خب در فلسفه هم تئوری پردازی هست، نظریه ورزی هست و نظریاتی که فیلسوفان می آورند چنان نیست که ناگهان مقبولیت عام پیدا می کند.
از این سو به آن سو.
ناقدان می شتابند و در میان می آیند برای اینکه ببینند رخنه خللی در نظریه جدید است یا نه.
تیرهای سهمگین به سوی نظریه افکنده می شود.
فیلسوف دفاع می کند، فیلسوفان دفاع می کنند.
این چنین نیست که به راحتی آنچه را که ابتدا پدید آمده از دست بدهد، مگر اینکه جامعه علمی به یک اصل برسد، یعنی احساس بکند که تلاش بیهوده می کند.
رنج بیهوده می برد، تکلف بیهوده می ورزد و این تئوری نیمه جان و محتضر را باید فرو بنهد و این مرده، این همه شیون ندارد.
این یک نتیجه ای است که جامعه علمی به او می رسد.
ما کلا در معرفت چنین هستیم یعنی یک نوع کنسرواتیو.
این استاد ما می گفت کنسرواتیو در علم است.
یعنی اینطور نیست که ناگهان عالمان تن به انقلاب بدهند، ناگهان تسلیم دشمن بشود یعنی آن معارضه ها. نخیر!
مقاومت می کنند و حق دارند که مقاومت کنند تا بالاخره همگان از جامعه علمی مأیوس شوند و این ممکن است مدتی طول بکشد، نه یک نصیحت زن از چند نسل تا بالاخره این جامه پاره پاره شده را ببینند که رفو بیش از این نمی پذیرد و باید جامه را نو کند.
نو دوزی ها دیگه اثر ندارند.
خب ما این را در علم داریم، در فلسفه داریم، در شعر و در هنر و آن جاها اصلا نداریم چون آنجا تئوری پردازی نیست، آنجا ابطال و اثبات نیست.
اصلا یک عالم دیگری است و زبان ویژه خودش را دارد به توضیحی که قبلا آورده اند.
پس ببینید در عالم دین هم همین اتفاق می افتد و این اتفاقا یکی از کارهایی است که مرحوم یان بار در کتاب دین و علم او حقوق هم به فارسی چند دهه است ترجمه شده و مورد بررسی است.
آنجا که کاملا.
در یک کتاب دیگری این را بیان می کند که قبلا هم من گفته بودم که دین کمربندهای محافظ دارد.
یعنی وقتی که نقض ها از راه رسیدند را نمی گذارد که به کل یعنی به هسته بخورد.
این حیوان کمربند محافظ دفع می کند.
این نقض ها را همچنانکه شهاب ها دیوان را از نزدیک شدن به آسمان دفع می کنند و طرد می کنند تا مگر اینکه دیگر اینها هم از نفس بیفتند و بعد تیرها مستقیما به کر به هسته بخورد که در آنجا دیگر ناچارند که دستها را بالا ببرند و پرچم سفید را بلند کنند و نشان بدهند که شکست را پذیرفته اند و این بسیار دیر اتفاق می افتد.
در عالم علم دین هم همین طور است.
لذا یک عده ای گفته اند که به سادگی نمیشه تسلیم شد.
یک مورد خلاف اگر دیدیم دو مورد خلاف اگر دیدیم بگردیم باز جوییم بلکه راه حلی براش پیدا کنیم بلکه بتونیم یک رفوی موضعی کنیم و این البته یک کار کاملا عقلایی است مگر اینکه تعداد این رفو ها آنقدر زیاد بشود که نشان بدهد که جامع ازبن فرسوده است و این رفو ها به داد او نخواهد رسید و آن را باید به دور افکند.
یک عده ای به دنبال این رفوگری ها رفته اند که چنانکه گفته اند علم در همه جا امری جاری و ساری و عقلائی و عقلانی است و هیچ غباری بر آن نمی نشیند و باکی از نظر عقلانیت بر او نیست.
خب مثلا فرض کنید که در قرآن آمده است که وقتی که ذوالقرنین حتی اذا بلغ مغرب الشمس و جده ها و ربی عین همه عمر و در انتها قوما الی آخر.
وقتی که ذوالقرنین رسید به مغرب شمس یعنی غروب گاه خورشید دید که خورشید در یک چشمه گلآلود فرو میرود.
خوب از دیرباز من به یاد دارم حتی در نوشته های مرحوم احمد کسروی هم آمده بود و دیگران ببینید که قرآن به درستی از وضع نجوم و از وضع زمین در فضا و از حرکت زمین و از خورشید و غیره هیچ اطلاعی نداشته و مثل عوام الناس می پنداشته که خورشید می رود.
در یک چشمه آب چشمه گل آلودی فرو می رود و آن کوه است شب و دوباره فردا مثلا سر بر می آورند.
خب ظاهر آیه هم این است که عده ای آمدند و در دوران جدید گفتند نه این.
و به نظر من تکلفی هم نورزیده اند.
توضیح نسبتا روشنی را گفتند.
او چنین پنداشت.
یعنی به چشم او چنین آمد و جمع ده ها دید که اینجوری است.
یعنی من خودم یادم است مدتی که در بوشهر زندگی می کردم یک سال و خورده ای.
و چشم من گره خورده امواج دریا بود و این غروب و طلوع خورشید را تقریبا هر روز می دیدم.
در آن هوای صاف و این خلیج که پیشاپیش ما بود.
واقعا هر روز من می دیدم که خورشید در آب فرو می رود.
بزرگ می شود.
قرص خورشید وقتی که نزدیک افق می شود قرمز می شود و بعد مثل یک گوی قرمز یا یک طاس قرمزی وارد آب میشه و خورده خورده تا می رود و در آنجا غرق می شود.
دقیقا وجد ها چنین می دیدم.
چنین می یافتم که گویی خورشید در آب فرو رفت یا در چشمه گلآلود فرو رفت و غیره.
خب این یک ری اکشن است یا یک؟
دقت است در معنای لفظ که می تواند موقتا جان این آیه را نجات بدهد.
آیا همه ما میتوانیم این کار را بکنیم یا نکنیم؟
یک عده ای به هر حال به این شیوه یا به این حیله دست بردهاند که هر جا که خلافی پیش آمد آن را باز تفسیر کنند، باز تأویل کنند و یا حتی تأویل کنند.
یعنی اینکه از الفاظ از معانی تحتاللفظی عبور کنند و معانی استعاری و مجازی برای الفاظ قائل بشوند و بگویند که فلان جا که قرآن مثلا راجع به اینکه خداوند گیاهان را میرویاند سخن میگوید یا اینکه میگوید میگوید که مثلا سیل را ما فرستادیم، اینها مخالف قوانین طبیعت نیست بلکه به زبان استعاری سخن گفته شده است. چگونه؟
مثلا وقتی که می گویند که فلان شهر را فلان پادشاه ساختند؟
خب این استعاره است که به اصطلاح مجاز در اسناد است.
به قول ادبا خب اون رو که اون پادشاه نساخته.
این مسجد شیخ لطف الله را مثلا شاه عباس شاه عباس نساخت که شاه عباس دست به خشت و آجر از نزد به فرمان او ساخته شد.
ولی ما این را به او استناد می دهیم و بر زبان کاملا جاری و شناخته شده است.
لذا باید به این فکر هم بود که زبان را با تمامیتش شناخت.
لذا دنبال این می رود که این نوع موارد را مجازی و استعاری به نمایانند و از معنای حقیقی بیرون بکشند تا آن تعارض و تزاحم رخ ندهد.
رانندگی در جاده استعاری غیر از رانندگی در جاده معانی تحتاللفظی است و لذا تعارضی رخ نمیدهد و امثال ذالک یعنی این کوششها در طول تاریخ شده.
من اگر بخواهم یکایک اینها را بیان کنم خیلی به درازا می انجامد و ضرورت هم ندارد.
ما اینجا علم تفسیر درس نمی دهیم.
من از یک بعد خاصی به این قضایا نظر می کنم.
در عین حال هر یک از اینها تاریخ خودش را دارد.
سنت خودش را دارد.
نه فقط در عالم اسلام بلکه در عالم مسیحیت و یهودیت.
آنها هم مشکلاتی مشابه با همین مشکلات متون اسلامی داشته اند و بدون تردید راه هایی برای اینها اندیشیده اندیشیدهاند و عمدتا هم همین راه ها بوده است.
یعنی دنبال این رفتند که ببینند گاهی که در دوران روشنگری همین بحث طرد و ریجکت شدن مطرح بود و دین را کنار زدند و به کشفیات علمی جدید کمکی کرد، به سکولاریزاسیون، به بی دین شدن جامعه.
یکیش به دلیل بی اعتماد و بی اعتقاد شدن به کتابهای مقدس بود و آن هم به دلیل مخالفت هایی که با علم داشت و رویه ای که کلیسا در پیش گرفت و محروم کردن عالمان و بستن دهان آنها و ممنوع کردن کتاب آنان و کارهایی که می دانیم اتفاق افتاد و حتی سوزاندن ملحدان و مرتدان را در حصر نگه داشتن کسانی مثل گالیله یا منع کردن کتاب کوپرنیکوس و یا منازعه شدیدی که کلیسا با داروین پیدا کرد که در همه اینها هم بالاخره ظاهرا علم برنده شد و.
دین برنده نشد، معرفت دینی برنده نشد.
خوب اینها موجب بی اعتمادی و بی اعتقادی شد و جاده را برای سکولاریزاسیون و خروج از دین و بدبینی نسبت به دین باز کرد.
ولی این یک مواجهه بود.
مواجهه دیگر عبارت بود از همین پتیشن.
و اینکه ما به اولین موارد نقض یک مرتبه کالای خودمان را از دست ندهیم.
تا می توانیم این کشتی را بر آب نگه داریم و بعضی ها را در دریا بیندازیم و بعضی ها را نگه داریم.
غار بازرگان که در آب اوفتد دست اندر کاله کهتر زند اینها را هم انجام دادند و لذا آنها هم از همین تدبیرها استفاده کردند.
و تا امروز هم اینها البته جریان دارد.
لذا به لحاظ تاریخی و در سنت تاریخی ما سخن زیاد داریم و راههای فراوانی رفتهاند برای اینکه اینگونه معضلات را حل کنند.
در بین همه اینها.
به گمان بنده اینها همه کارهای خوبی بوده، پاره ای از آنها هم خیلی قابل استفاده است و به حق بوده است.
یعنی بعضی جاها انصافا معنی تحتاللفظی را باید فرو نهاد.
بعضی جاها باید تفسیر و تأویل کرد.
باید باز تفسیر کرد.
بعضی جاها باید تاریخیت متن را در نظر گرفت و اینکه این متن مناسب دوران و زمانه خاصی بلکه پدید آمده است و همه چیزش را نمیتوان تعمیم داد به همه دورانها و همه مکانها و همه زمانها.
اینها همه تنبیهات و تفکراتی است که باید هنگام خواندن یک متن داشت و آنرا کمونیزم یعنی نابهنگامی را مرتکب نشد.
یعنی چیزی را که امروز می دانیم به او نسبت نباید داد یا از او انتظار اندیشه های امروزین نباید داشت. این.
آنا کرونین را هم باید مراقب بود.
اینجا خیلی احتیاط ها لازم است.
برای اینکه انسان بتواند بگوید که من به فهم این متن نائل آمده از هزاران امتحان است. ای پدر!
هرکه گوید من شدم سرهنگ در.
بنابراین به این راحتی نمی توان ادعا کرد که روحانیان صادر می کنند و نتیجهگیریهای ساده ای می کنند.
اینها البته حقیقتا در حال بیدار کردن هستند.
یعنی بیدارش نمائید که پس خفته نماند.
کار به این آسانی نیست و این عقول جبار ای که روی این متون کار کرده اند و شیوه های تازه ای را آزموده اند و به ما آموخته اند، آنها را هم باید همیشه در مد نظر داشت و به راحتی منتسب به تعصب یا نادانی نکرد.
خوب خب سخن من این بود که بدون اینکه ما یکی از این راهها رو بیازماییم، در بین همه اینها به گمان من مسئله زبان نشسته است و اینکه ما تعیین کنیم که زبان یک متن از چه نوع است.
وقتی در این نوع زبان انتظارات ما را هم تعیین خواهد کرد.
میزان دقت ورزی ما دقت لازم در فهم و معنا گیری را هم معین خواهد کرد و نوع خطهای متن را هم معین خواهد کرد و جواب پاره ای از این مشکلات را هم خواهد داد.
و نهایتا هم البته با همان داوری در باب زبان متن باعث خواهد شد که ما آن متن را بپذیریم یا آن متن را فرو بگذاریم.
لذا در نهایت ما به این سه زبان می رسیم.
به زبانی که میرسیم حقیقت این است که چون زبان واجد جهانبینی یک قوم است، زبان واجد و حامل فرهنگ یک قوم است.
ما در حقیقت از طریق زبان، فرهنگ آنها و جهان بینی شان را هم تاچ میکنیم، مسخ میکنیم و این چنین نیست که زبان فقط الفاظ باشد نه زبان الفاظ نیز زبان یک هزینه است.
خزانهای که در او هم خزف هست، هم در جواهرات هست، همه چیز هست و این دور و جواهرات و خزف و سفال و غیره را از همان فرهنگ آورده است.
از زبان جهان شناسی این قوم آورده است که در خود جا داده است.
چیزهایی در زبان یک قوم هست یا چیز دیگری نیست.
قبلا ما مثال می زدیم که مثلا واژه غیرت در زبانهای اروپایی نیست.
واژه حیا در زبانهای اروپایی نیست و این خیلی مهم است.
مثلا زبان فارسی از لحاظ رنگ نسبتا فقیر.
رنگ های زیادی را نمیتواند از هم تفکیک کند تحت نام های سبز، سرخ و کلان.
لذا دیدید ما هم از این رنگ بادمجونی، رنگ قهوهای اون رنگ نمیدونم چیه.
کرمه که خب اینا رو ما نداشتیم.
در حالیکه زبان انگلیسی از این جهت خیلی غنی تر است و شاید زبان های لاتین دیگر.
که من زیاد نمی دانم و همچنین زبان عربی که خیلی از این جهت قوتی و گسترشی ندارد.
خب فرهنگ قوم است و احتیاجات یک قوم است که اصلا یک لغتی را بیافرینند یا نیافریند، بر زبانشان باشد و نباشد.
یک گیاهی در یک منطقه نمی روید و بدیهی است که لغتی هم برای او ندارم دیگه.
ولی وقتی که از جای دیگری وارد شد اون لغت هم با او وارد میشه.
شما این کلمه شکر رو ببینید.
خب این همه زبانها همین را میگویند. یعنی چه؟
شوگر در انگلیسی چه سوک در فرانسه و چه سوک در آلمانی.
چه کسی خوار در روسی.
چه سکر در عربی.
چه شکر در فارسی.
اینها همش یک کلمه است.
معلومه از یک جا اومده به جاهای مختلف رفته.
لهجه های مختلف روی او نهاده شده است.
یا مثلا کلماتی که در همین ادویه هست مثل فلفل و زنجبیل و امثال اینها.
ببینید اینها همه زبان ها یکیست.
از هند آمده زنجبیل و جینجر شده به فارسی خودش اصلش.
حالا من نمیدونم چه شکلی بوده که به این صفت با عربی و فارسی در جاهای دیگه خودشون نداشتن.
از جای دیگه آوردن.
یا مثلا ما هیچ وقت سیب زمینی نداشتیم.
لذا این سیب زمینی وقتی که از طریق سرخپوستها آمد اینجاها هر کدام یک اسمی تمام شد که اسم این بود که خودشان پتیت و.
این بود که خودشان میگفتند ولی وقتی به فرانسه رفت آمد و گفت که ما به فارسی ترجمه کردیم.
سیب زمینی دقیقا عمل کرد اما اکنون و میبینید که این این مال ما نبوده یا گوجه فرنگی که خب اینها تو ماتو میگفتند و این همینجوری موند به زبان سرخپوستی.
وقتی اومدیم یه گوجه ای که از فرنگ آمده یک نام تازه ای برایش درست کردیم.
این نام اصیل فارسی نیست.
نه سیب زمینی نه گوجه فرنگی غیره.
این غیر از لیمو غیر از پرتقال است و غیر از عربی است و امثال اینها که توی ادبیات من وجود دارد.
میخواستم عرض کنم که زبانها از این حیث مختلفند.
فرهنگها مختلف هم سرزمینها مختلف هستند.
منطقه هایی که اقوام مختلف در آن میزیستند مختلفند جهانبینیهای مختلف.
نگاهی که به طبیعت داشتند، به افلاک داشتند و ستاره ها به. نجوم. به دریا.
به خلقت انسان. اسطوره هاشون.
اسطوره هاشون که زبانها از این اسطوره ها آکنده اند.
اینها خیلی خیلی خیلی مهم اند و اینها تمام ریزش می کنند در یک زبان و هویت و شخصیت به او میبخشند، غنا میبخشند، فقر میبخشند.
بعضی زبان ها به دلیل اینکه قوم شان یک زندگی متنوع و رنگارنگی نکردهاند، زبانشان خیلی ساده و نابالغ و رشد نیافته است.
مثل یک طفل هفت ساله دوازده ساله.
اما بعضی زبان ها مثل یک پیرمرد جهاندیده است.
خیلی چیزها دیده، خیلی چیزها دانسته، خیلی چیزها را در محفظه ذهن خودش گرد آورده و بنابراین وقتی که سخن می گوید این سخن پر از.
سرشار از عناصر سرشار از اندیشه و آموزه و و جهانبینی و اسطوره و غیره است.
ماجرا اینچنین است و شناخت زبان ها ما را به شناخت خیلی چیزها میرساند که در پس پشت آنها نشستهاند و آسان روی نمینمایند.
ولی با کشف نقاب و کشف حجاب از آنها می توان به باطن آنها نزدیک شد.
حالا ما قبلا گفتیم که ما زبان دین داریم و من در اینجا البته زبان دین اسلام و خصوصا زبان قرآن را مطرح میکنم و عین این ماجرا را شما میتوانید در مورد انجیل یا در مورد تورات یا در مورد حتی کتابهایی مثل ودا و اوپانیشادها و غیره و غیره در ادیان دیگر هم بجویید و ببینید.
خب من تئوری خودم را اینجا مطرح می کنم و آن یک تئوری خیلی ساده ای است و اینکه زبان قرآن زبان علمی نیست، زبان فلسفی نیست، زبان حقوقی نیست، زبان مورخان نیست، یک زبان عرفی است که با زبان هنری هم نزدیکی های بسیاری دارد.
لذا اگر من بخواهم اینجا یک تعریفی یا توصیفی از زبان دینی یا زبان قرآن بیان کنم که البته زبان عربی است ولی ما عرف آن معنا کاری نداریم.
یک زبان عرفی هنری است و با همین توصیف و با همین تعبیر شما می توانید خیلی چیزها را که مد نظر من است و منظور من است دریافت.
یعنی من به شما می گویم از این زبان انتظار دقتهای علمی نداشته باشید.
از این زبان انتظار دقتهای فلسفی نداشته باشیم.
انتظار دقتهای حقوقی یا حتی دقتهای تاریخی مورخان نداشته باشیم.
همان طور که از یک زبان عرفی شما چنین توقعاتی نداریم.
وقتی که در کوچه و بازار مردم با هم سخن میگویند و عقلا با یکدیگر سخن میگویند، اعم از اینکه این عقلا خیر عالم باشند یا خیلی عوام باشند، یک زبان مشترکی دارند که سخن میگویند و تفاهم میکنند یعنی یکدیگر را درک میکنند.
در این زبان البته چون زبان عرفی است، ضرب المثل هم پیدا میشود، استعاره هم پیدا میشود و مجاز هم پیدا میشود.
گاهی استناد به مطالب علمی و مطالب فلسفی هم پیدا میشود.
گاهی دو تا شعر هم خوانده میشود.
دو تا قصه از گذشتگان هم گفته میشود.
همهمون آشنا هستیم.
همه زبانها هم زبانهای عرفی چنیناند.
میخواهد فرانسه باشد و روسی باشد.
میخواهد چینی باشد و میخواهد فارسی یا عربی باشد.
اینها همه اینها زبان عرفی هستند.
زبان عرفی به یک معنا هم علم و هم فلسفه توشه و هم هنر توشه و هم تاریخ میشود اما نه به دقتی که یک زبان علمی دارد و نه به دقتی که یک زبان فلسفی دارد و نه غیره و لذا انتظارات را از اینها نمیتوان داشت.
انتظارات را باید تنظیم کرد با نوع زبانی که ما با او روبهرو هستیم.
آخه قبلا بعضیها فکر میکردند هنوز هم فکر میکنند.
میگویند این قرآن رو خدا نوشته.
اصلا کلام الله است.
بله شما بگویید کلام الله است.
حالا ما در این زمینه سخنی نداریم. کلام خداست.
کلام محمد است که عین کلام خداوند است.
ولی این مطابق عقل خدا نیست.
مطابق عقل مخاطبان خداست.
این فوقالعاده مهم است. این است.
شعر مولوی یادتان بیاید بهر طفل نو پدر تیتی کند گر چه عقلش هندسهٔ گیتی کند نه اینکه چون خداوند عالم به همه چیز است علم خودش را در این کلام ریخته است.
لزوما چنین نیست.
اگر ما گفتیم که علم این زبان، زبان عرفی است، به اندازه ظرفیت زبان عرفی از واقعیت و دقت برخوردار است و از حقیقت برخوردار است نه به اندازه زبان علمی و زبان فلسفی و غیره.
پس ببینید این زبان تا ما تکلیفش را معین نکنیم نمیتوانیم به دنباله راه رو بگیریم و به جلوتر برویم.
اینجا ما باید خوب برای خودمان روشن کنیم که با چه زبانی.
آن کسانی که میان قرآن میخونن و مثلا چشمشون میفته به کلمه خورشید.
میگن خورشید که خداوند میشناسه خورشید رو بنده ممکنه نشناسم، اون عرب اون دوران ممکنه نشناسه ولی خداوند که میدونسته که خورشید یک توده ای از گاز است از گاز هیدروژن است که تبدیل به هلیوم میشود و انرژی صادر میکند و نورافشانی میکند و به تدریج هم این ترکیب ها تمام میشه.
یعنی هیدروژن ها تمام میشه و همشون بدل به هلیوم میشوند و لذا خورشید هم از نورافشانی باز می ایستد.
خدا که عالم و همه چیز رو میدونه اون عرب نمی دونست پس وقتی که در قرآن میگه شمس میگه خورشید یعنی اون کره گازی که یک میلیون درجه حرارت دارد و یک کارخانه فیزیکی شیمیایی صنعتی بسیار پیچیده ای است که در آن دائما هیدروژن ها در حال تبدیل شدن به اتم های هلیوم هستند.
منظور از خورشید در قرآن اینه چون خدا گفته و خدا میدونه که خورشید اینه وقتی که خداوند میگه آب یا میگه باران او اون آب رو میشناسه من ممکنه نشناسم.
لذا منظور از آب یک ماده ای است که مرکب است از دو تا هیدروژن و از یک اکسیژن و غیره و غیره.
وزن مخصوصش چنین است.
چگالی و چسبندگی اش چنان است.
ویسکوزیته اش این است.
خواص شیمیایی اش این است، خواص فیزیکی آن است.
چه چیزهایی را در خود خودش حل می کند که چیزها را در خودش حل نمی کند.
نمی دانم مولکول آب پلاریته داره و چه و چه خوب.
بله خداوند اینها را میدونه به شرطی که حالا که در علم گفته میشود عین واقعیت باشه.
ما هم فرض.
خداوند هم که واقعیته.
اما وقتی واقعا توی قرآن کلمه آب می آید، منظور این چیزهاست.
خدا به قدر عقل مخاطبان سخن گفته یا به قدر عقل خودش.
این شعر مولانا رو فراموش نکنید.
این سرلوحه بیان ما و داوری ماست و هر طفل نو پدر تیتی کند گر چه عقلش هندسه گیتی کند.
آره خداوند که در حکم پدر است حالا به زبان مسیحیت سخن می گوئیم.
عقلش هندسه گیتی می کند، معمار و مهندس این عالم است و ما هم اطفالی خلق اطفال اند.
جز مست خدا نیست.
بالغ جز رهیده از ما هم همه در قیاس و در نسبت با خداوند اطفالی برای ما تیتی میکند دیگه.
به زبان کودکان به زبان اطفال سخن میگم.
منظور از زبان عرفی هم همینه.
یعنی خداوند اختیار کرده است که به زبان عرف سخن بگوید نه به زبان خودش.
اگر به زبان خودش سخن میگفت ما نمیفهمیدیم.
ما که همزبان خدا نیستیم، ما که دانش او را نداریم.
بعد هم زبان خدایی وجود ندارد.
اصلا زبان را آدمیان اختراع کردهاند.
زبان را همین عرف عامه اختراع کردند و بعد پارهای از آن را علما بردند و موافق اهداف خودشان دقیقتر کردند.
پاره مصطلحات را هم بر او افزودند.
فلاسفه هم همینطور و فلاسفه هم که کلمات و واژههایی از خودشان اختراع نکردند.
کلمه حرکت در زبان عرف است اما کلمه حرکت در زبان عرف معنایی غیر از آن میدهد که در زبان فلسفه یک فیلسوف.
وقتی این حرکت یک تعریف ویژهای دارد از خروج از قوه به فعل.
آیا واقعا ما وقتی میگوییم حرکت خود را از قوه به فعل میگوییم اصلا قوه بدانیم که فعل میدانیم که میگوییم حرکت همه ما را میفهمیم چون قصد از زبان فهم از تفاهم است.
بله فیلسوفان زبان خودشان را میفهمند.
وقتی میگه جوهر اون میفهمه یعنی چی؟
وقتی میگیم عرض اون میفهمه عالمان هم همینطوره.
و اما زبان عرف که میتواند گاهی از همین کلمات علم و فلسفه واردش بشود.
ما الان توی زبان عرفی خودمان دیگه همه کلمه ویتامین به کار میبرند.
کلمه الکترون به کار می برند که کلمه میکروب به کار می برند.
بالاخره اینها دیگر در زبان عرفی و عادی دیگر حتی کلمه صورت به کار می برند.
کلمه جوهر هم به کار می برند که این کار صورت گرفت و آن کار صورت نگرفت.
در این صورت گرفتن یک معنای دقیق فلسفی دارد.
در یک حدی اما نه با دقت هایی که در علم است و نه با دقت هایی که در فلسفه است.
شما از مردم عادی بپرسید ویتامین یعنی چی؟
خب من یک چیز مقوی و لازم است اما اینکه ویتامین ساختمان شیمیایی شه. اصلا چرا؟ آمین.
بهش میگن چرا بیت آمین میگن؟
خب میدونید که ویتامین ب اولین ویتامین هایی بود که کشف شد و اینها عامل آمین داشتند.
یعنی PH در به اصطلاح زبان شیمیایی و بعد ویتامین وایتالیا نیز حیاتی آمینهای حیاتی هست.
منتها بعدا ویتامینهایی اومد که اینها رو مثل ویتامین B1 که اسید آسکوربیک بهش میگن. آمین! نداره که.
و یه اسید خیلی سادست و خیلی ویتامینهای دیگه.
ولی این کلمه روشون.
حالا ساختمان های خیلی متعدد و متنوعی که این ویتامین ها دارن، ساختمان های پیچیده، ویتامین های محلول در چربی و محلول در آب و ویتامین هایی که هنوز هم ممکنه یه تعدادی هم کشف بشن.
ما وقتی که در زبان عرفی از ویتامین سخن می گوییم که این دقایق را در نظر نداریم، اصلا نمی دونیم.
لازم هم نیست که بدونیم.
بسیاری از پزشکان هم که این ویتامین را تجویز می کنند لزوما حتی ساختمان شیمیایی اینارو نمی دونن.
لازم هم ندارن بدونن اونا بیشتر حواسشون رو میزنن.
خیلی از داروهایی رو که پزشکان تجویز می کنن ساختمان شیمیایی شون رو نمی دونن.
اینا رو دارو شناسان می دونند.
شیمیست ها می توانند.
هر کس کار خودش را میکند، هر دقتی در حد زبان خود و در حد هدف خود دارد. شما به.
یادتان باشد به مخاطب نظر کنید.
زبانتان زبانی در خور مخاطب.
زبانتان زبانی در خور.
هدف و مراد خودتان.
من اگر یک وقتی مرادم این باشه که به شما فضل فروشی بکنم و نشان بدم چه چیزهایی بلدم.
اصلا نگاه نمیکنم که شما برای چی آمدید و چی میخواد.
من همینطوری میخوام یه چیزایی رو بریزم بیرون.
یه وقتا من بعضی سخنرانان رو میبینم، همینطور از اینور و اونور چیزی از نمیدونم.
به آرومی چیزی از کوانتوم فیزیک یه چیز از فلان رو که مرعوب کنه این هدف سخن گفت.
اما وقتی هدف سخن گو این است که تفاهمی باشه مثل معلمی که به شاگرد میخواد درس بده و هر چی که میتونه سادهتر میکنه، اون رو در سطح درک شاگرد می کشاند مطالب ور و پیچیده را که روشن کند.
اما وقتی که این دو با هم شد با هم گره خورد.
یعنی از طرفی گوینده قصدش تفهیم است و شنونده هم در یک سطح خاصی قرار دارد که گوینده خودش را با آن سطح موزون میکنه و تنظیم میکنه.
دقتش را در همان سطح می آورد.
تعارفش را در همان سطح می آورد.
در اینجا ما به زبان ایده آل می رسیم.
یعنی تفاهم حاصل می شود و تأثیر و تأثر حاصل می شود و آن سخنگو نتیجه می گیرد.
در غیر این صورت مثل کر و بیمار میشه یا نمیشنوه یا اون نمیفهمه چی گفت.
چی جواب داد، چی نداد و یا اصلا مقاصد دیگری است که ممکنه کسی داشته باشه که خب مراعات قواعد و آداب را رو نکنید ببینید این اولین قدم است که ما باید برداریم که زبان قرآن آیا یک زبان فلسفی است یا زبان علمی است یا زبان هنری است؟
یا حالا بعدا اگر رسیدیم زبان رویایی است و یا زبان عرفی است.
خب اینجا دیگه شما میتونید سراغ مفسران بروید. مفسران گذشته.
حقیقتش این است که علم تفسیر راه بلندی را پیموده است تا حال حاضر که حالا امروز علم هرمنوتیک هرمنوتیک نامیده می شود، راه بلندی را پیموده که در عالم ادیان یعنی مسیحی، یهودی و چه در خصوص عالم اسلام این همه تفاسیر نوشته شده.
در همین زمان ما به زبان فارسی شاید هفتاد ترجمه از قرآن به زبان فارسی شده است.
در ضمن همین چند دهه که بسیار هم نیکوست و بر غنای فهم ما میافزاید.
همین ترجمهها ناچار متضمن تفسیر است.
یعنی وقتی که یک مترجم میخواهد یک متنی را ترجمه کند، باید این داوری را پیش خود کرده باشد و اگر نکرده باشد خطا خواهد رفت که من چه زبانی را دارم ترجمه میکنم.
زبان علمی است.
زبان فلسفه است. تا بعد.
در زبان دوم من مصطلحات و تعبیرات مناسب آنها را بیاورم.
من اگر آمدم و در ترجمه قرآن کلمه ذات را آوردند، ذاتی که در قرآن نیامده ولی گفتم که بله ذات آب این است، ذات خورشید این است.
من از ترجمه درست منحرف شدم. چرا؟
برای اینکه ذات یک مفهوم فلسفی است.
یک مفهومی است که اصلا نبوده در زمانی که این قرآن نازل شده.
بعدها وقتی که مسلمانان با فلسفه های یونانی آشنا شدند، تعبیراتی را اختراع کردند پدید آوردند.
یکیش هم ذات بود یا ماهیت بود.
خب اگه تو ترجمه کتابی مثل قرآن شما دیدید کلمه ذات و ماهیت اومد باید بدونید که این مترجم ظاهرا روشن نیست براش که چه کتابی رو داره ترجمه میکنه، چه زبانی رو داره ترجمه و از چه اصطلاحاتی باید استفاده بکنه یا اگر همچنین مثلا اومد استعاره ها رو ترجمه های تحتاللفظی کرد یا چیزهای غیر استعاری رو ترجمه های استعاری کرد، اینها فوق العاده مهم است و دقت ها و ظرافت هایی را نشان میده که اگر کسی متفطن به این معنا نباشد، آنگاه به خطا خواهد رفت.
من در قصه نهج البلاغه در دروسی که می دادم و ادامه هم دارد به این نکته اشاره کردم که چیزهایی که در نهج البلاغه آمده به نظر نمی آید اینها از کلمات امام علی باشد چون اصلا مصطلحات و مصطلحات نیست که عرب های آن روزگار با او آشنا بودند یا اگر به گوششان بخوره به یادشون بمونه بلکه چیزهای عجیب و غریبی که بنده اصلا باهاش آشنایی ندارم.
یک کسی برای من بگه ممکنه از این هم بدتر از اون باشه.
من میره بیرون جاگیر نمیشه در ذهن من مگر اینکه بتونه گره بخوره با اندیشه ها و پس زمینه های دیگر من.
و الا مثل یه بادی است که می وزد و می رود.
خب ببینید همه این نکات رو باید در نظر گرفت.
ما مفسرانی داشتیم که در تفسیر میتونم بگم حرفی از قرآن میکردم.
مفسرانی داشتیم که مزاق فلسفی کلامی داشتند که شاخصترین و بارزترین شون امام فخر رازی است.
این فیلسوف کبیر و این متکلم بزرگ که شما فلسفه کتاب تفسیرش را وقتی باز میکنیم و بسیار به او مراجعه می کنم، می بینید که صحنه جدال اندیشه های کلامی و فلسفی است.
از هر گوشه و کنار و حواشی این آیات، قرآن بهانه ای جست است که یک نکته کلامی را بیرون بکشد و بر سر او نزاع کند و بگوید که ما چه می گوییم، مخالفان ما چه میگویند، اشاعره چه میگویند، معتزله چه میگویند و.
این نظام هم که شما میدانید تا دامنه قیامت ادامه دارد و فرو مینشاند در میان جبری و اهل غدر همچنان جنگ است و هر شکل به دست این ادامه دارد و فرو نمینشیند.
حتی شما به تفسیر المیزان مرحوم علامه طباطبایی نگاه میکنید با اینکه ایشان متعهد است و می گوید که تفسیر قرآن به قرآن میکند اما چون یک ذهن کاملا فلسفی دارد و ذهن شکل گرفته و قالبگیری شده فلسفی، شبیه شاگرد آقای جوادی آملی که الان.
تفسیر تسنیم ایشان نزدیک به 40 جلد رسیده و گویا صد جلد خواهد شد.
خب این استنتاجات فلسفی غلبه دارد، غلبه دارد.
ایشان البته میکوشد که تا میتواند از این مصطلحات استفاده نکند.
کار را به آن طرف نبرد و معانی را تحمیل بر آیات.
نکند این احتیاط را ایشان میکند؟
اما خب بالاخره ذهنیت مفسر کار خودش را میکند.
دخالت های خودش را دارد و لذا شما این را وقتی مقایسه کنید با تفسیرهای پیشینیان، شبیهترین تفسیر است به تفسیر فخر رازی.
خب ما تفسیرهای دیگری هم داشتیم.
بعضی تفسیرهای مدرن مثل تفسیر طنطاوی که در مصر نوشته شده تفسیر علمی بهانه می گوید برای اینکه یک چیزهای علمی را به قرآن نسبت بدهد یا از قرآن استخراج کند، همه نوع اینها را داشتیم و انواع و اقسام هم دارد.
در مصر در چند دهه اخیر یک مکتبی پدید آمد که تحت عنوان اینکه قرآن یک کتاب ادبی است، یک شاهکار ادبی است که از یک ادیب بزرگ و قرآن شناس بزرگ مصری به نام امین الخلیلی می توان گفت که آغاز شد.
ایشان سخنرانی هایی در رادیوی مصر داشت و همین اندیشه را ترویج می کرد که به همین دلیل هم مخالفت علمای الازهر را برانگیخت.
سخنرانی های او را از رادیو قطع کردند.
شاگردانی داشت یکی شان خاتم خانم فاطمه دلشادی بود.
بسیار خانم فاضلی که بعدا هم همسر جناب آقای خولی شد.
کتاب بسیار خوبی دارد.
این خانم هم که در البیان به تفصیل بیان قرآن دارد. یک.
کتاب خیلی خوبی راجع به همسران پیامبر دارد.
بعد یکی از شاگردان باز امین السلطان به نام احمد خلف الله ایشان کتابی نوشت به نام احسن القصص.
نحوه یا هنر قصه گویی در قرآن و بعد میراث اینها به کسانی مثل سید قطب رسید که کتاب و تصویر فنی صورتگری هنری در قرآن و بعد به آقای ابونصر رسید که با تئوریهای جدید در زبانشناسی آشنا بود.
کتاب مفهوم النص یا معنای متن را نوشت.
همه اینها مورد بیمهری قرار گرفتند.
همه اینها طرد شدند.
نصر بود که رسما تکفیر شد و از دانشگاه بیرون رانده شد.
به کشور هلند رفت و پس از این هم که شرایط برای بازگشتش آماده شد، باز گشت و متاسفانه در فرصت کمی پس از بازگشت در سال 2006 در مصر از دنیا رفت.
عرض میشود که اینها مکتبی را آوردند تحت عنوان اینکه قرآن یک کتاب ادبی است.
من اگر بخواهم به زبان خودمان بگویم منظورش این بود که زبان عرفی است منتها یک زبان عرفی خیلی ادیبانه، یک زبان عرفی ادیبانه، نه یک زبان عرفی عامیانه.
ما زبان عرفی داریم که خیلی عامیانه است.
لغتهای پیشپاافتاده استفاده میکند.
ملاحظه گرامر نمیکند.
صدر و ذیل کلام را خیلی نمیپاید و یک زبان عرفی عامیانه هم داریم.
ببخشید ادیبانه هم داریم که در عین اینکه زبان عرفی است، یعنی علمی نیست، حقوقی نیست، تاریخی نیست، فلسفی نیست، غیره.
ولی بسیار شیرین، لطیف، فصیح و بلیغ.
این ما داریم از این قبیل کتابها و قرآن یک چنین کتابی است از نظر آنها.
و بعد کوشیدند که این را تثبیت کنند، این را اثبات کنند.
نکته سنجی های بسیار کردند برای اینکه بگویند که دقت هایی که فیلسوفان و متکلمان در قرآن کردند، دقت های بیجایی است.
این خیلی مهم است.
یعنی خودشان را به زحمت افکنده اند.
گوینده قرآن در مقام بیان این مطالب نبوده است.
شما از حاشیه گفتار آنها چیزی کشیدید بیرون و آن را برجسته و فربه کردیم.
من در بعضی مباحثات این را دیدم.
دو نفر که با هم مباحثه میکنند یکی شان دیدهام. بارها.
یک آقایی را که الان در خاطر دارم البته نام و نشانی نمیدهم.
این کاملا مثل اینکه در کمین نشسته که از حاشیه کلمات طرف مقابل یک چیزی رو بگیره بگه شما گفتی که مثلا فلان کتاب و فلانی نوشته.
خب حالا در درج کلام چیزی گفت نه این کتاب رو فلانی ننوشته یا اینکه اگر به او نسبت دادن این نسبت غلط بوده و بعد اصلا موضوع را فراموش میکند یا به فراموشی می سپارد سفارت میکشه تو این جاده که این کتاب را که اگر گفتند فلانی نوشته آیا درست گفتن؟ نگفتن؟
و چه خطاهایی در طول تاریخ رخ داده بدون این که اصلا به موضوع بحث بپردازه؟
دوست داره از حاشیه کلام هر کسی رو میشه بیرون کشید.
من عرض کردم به شما من اگه بگم من دیروز حرکت کردم و اومدم اینجا شما میتونید همین کلمه حرکت رو بگیرید میگید بله این صحبت از حرکت کرد گفت حرکت بالاخره معنیش اینه در علم نه در فلسفه یک شرح اشرافی بنویسید.
من منظورم این حرفا نبوده وقتی این لغت را به کار بردند این آقایان گفتند که این کل قرآن کتاب ادبی است یعنی کتاب عرفی ادبی است، کتاب عرفی ادیبانه ای است و در این حد باید از او انتظار داشت و به همین سبب هم گفتند آنچه به لحاظ تاریخی میگوید حتی به لحاظ تاریخی راجع به پیامبران گذشته اینها را هم نباید دقیق دانست.
مثل دقتی که مورخان می کنند چه جای.
وقتی که از بحث های علمی است یا وقتی که بحثهای فلسفی است و غیره.
خب این سخن عرض عریضی دارد.
من یک گزارش مفصل تری از کتاب فن قصه ای که اتفاقا به فارسی هم شنیدم ترجمه شده توسط آقای محسن آرمین.
این را هم باید برایتان عرض کنم.
من البته ترجمه ایشان را ندیدم و کمی در این زمینه سخن بگوییم چون حقیقت این است که رأی مختار بنده هم همین است.
یعنی آنچه را که من پسندیدم همین است که قرآن یک متن عرفی ادبی است.
این با رویایی بودن هیچ منافاتی ندارد.
این را بعدا خواهم گفت و وقتی که ما از این مبداء عزیمت کنیم شاید به حل پاره ای از مشکلاتی که مطرح کرده ایم نائل شویم و بلکه قرآن و یا دین را کلا به هدف خودش نزدیکتر کند.
یعنی می بینیم که اگر علم نمیخواسته به ما بگوید فلسفه خاصی پس چی می خواسته بگه ما درست سراغ همون چیز بریم، همون برداشت رو بکنیم و همان نکته ها را استخراج کنیم.
شما ممکن است به قول مولانا در باب مثنوی خودش میگه مثلا ما دکان وحدت از غیر وحدت هر چه بین آن بت هست نزد بزازان قد افکن بود.
وهرگز باشد وگرنه مولانا میگه ببین این مغازه ما خیلی چیزا توش ممکنه ببینی.
مثل وقتی که میری در مغازه بزاز که میبینی یه متر یک میله ای اونجا فلزی هست، آهنی هست، اون جنس و کالای اون مغازه نیست.
اون برای فروش جنس اصلی همان پارچه ابریشمی است که آنجا میفروشد.
این بهر گز باشد برای متر کردن و اندازه کردنه.
اشتباه نکن ممکنه توی مغازه خیلی چیزا ببینی ولی ببین کالای اصلی که می فروشه چیست.
اتفاقا این نکته را باید در نظر بگیریم که قرآن و دین سوپرمارکت نیست.
هر جنسی را نمی فروشد.
این یک اشتباه است.
من به یاد دارم که خدا رحمت کند مرحوم آقای مهندس مهدی بازرگان که من را برای مجلس ترحیم در حسینیه ارشاد دعوت کرده بودند که خطابه بخوانند.
خطابه مفصلی هم خواندم و همانجا بود که گفتم که آنچه به نام بازرگان بود و نه به صفت.
و گفتم مرحوم بازرگان با دین بازرگانی نکرد و به نام بازرگان نه به صفت.
و در آنجا بود که این نکته را و این واژه را به یاد دارم.
به او گفتم دین سوپرمارکت نیست.
هر چیزی رو از رو نمیشه خرید.
اون یک کالای خاصی رو عرضه میکند.
همون رو باید از او انتظار داشت.
فراتر از او مثل اون میله فلزی است که در دکان بزازان است.
یا ممکنه یک جارو هم کنار باشه برای اینکه کف مغازه رو جارو بزنه.
یه سطل هم اون کوچه باشه برای اینکه زبالهها را در آنجا بیفکنند یا حتی کف.
مغازه ممکنه یک موکتی هم باشه یا یک جفت کفش هم اونجا باشه که کفش پای آقای فروشنده است.
اینا که کالای فروش نیست که باید از جنس اصلی چیست؟
کالا یا تنخواه به تعبیر گذشتگان ما آن تنخواه اصلی است که در آنجا به فروش میرود.
این را ما اگر خوب میزون کنیم و درک کنیم شاید در حل بعضی از معضلات پیروز بیرون بیاید.
یادتون باشه این را با سخن قرآن ختم کنم که بلغت السر القرآن للذکر حل المسائل متکلمین این قرآن را آسان کردیم.
ما باید مواظب باشیم.
آسان بودن قرآن یعنی چی؟
اگر این کتاب مال فیلسوفان باشد آسان نیست.
این کتاب مال ناس، مال مردم مال بوده است.
مال عامه مردم است.
آسان کردن کتاب را فقط عالمان می فهمند.
این کتاب آسان نشده.
این کتاب رو با تئوریهای پیچیده فلسفی میشه فهمید.
این کتاب آسمانی نشد.
نه ولقد یسر القرآن.
ذکر این قرآن برای منظوری که دارد راه را باز کرده و کار را آسان کرده است.
ما نباید این کار را آسان و پیچیده کنیم و بر غموض آن بیفزاییم.
به قول مولانا پیچ دیگر بر چنین پیچی منه.
ما به اندازه کافی به دلیل دور افتادن از زبان و زمان وحی مشکلاتی داریم در فهم و به این دیگه اجتناب ناپذیر است.
ما از زمان سعدی هم دور افتاده ایم.
از زمان بیهقی هم دور افتادیم و این فاصله زمانی یه مشکلاتی را خواهناخواه در فهم زبان پدید میآورد.
ولی ما دیگر بر این نباید خودمان اضافه کنیم، بلکه ما زبان را در همان چارچوب منظور سخن گو و مخاطب سخن گو، دقت لازم، اوئی، حقیقت مناسب با او باید نگهداریم و فراتر نرویم.
لذا سخن ما دنباله ای خواهد داشت که ان شاءالله در نوبتهای آتی به او خواهیم پرداخت.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
Speaker 1
خیلی متشکرم.
سلام خسته نباشید.
من این شکسته. دست کشیدم.
دست ها بلند شده.
با اجازتون سوالارو بگیریم.
خانم سارا بفرمایید.
Speaker 3
سلام آقای دکتر.
خیلی ممنون از صحبت های پرمغز تون.
من یه سوال داشتم.
من این جوری احساس کردم که شما انگار زبان دینی و عرفی و یکی دونستین آیا این زبان ها یکی هستن یا نه متفاوتند؟
و اینکه میشه یه متن یا چند زبان داشته باشه یعنی مثلا همین قرآن خیلی جاهاش زبان عرفی که به زبان مردم اون جامعه صحبت کرده و با همون چیز ولی میشه گفت مثلا یه چیزایی واقعا عرف اون زمان نبوده.
مثلا همین یکتاپرستی یا قیامت زندگی پس از مرگ.
خیلی فکر کنم مورد قبول اون موقع جامعه نبوده.
مثلا میشه گفت آیا این زباناش زبان مختص دینه و شاید حتی یه جای خیلی کمش مثلا علمی باشه؟
یعنی میشه چندزبانه باشه؟
یا اینکه نه، مثلا باید یه متن رو با یه زبان تفسیر کرد؟
خیلی ممنون میشم عضو شوید.
Speaker 2
ببینید.
اشتباه نکنید ما وقتی که میگیم زبان عرفیه معنیش این نیست که مطالب تازه ای توش نیست.
این مطالب تازه به زبان عرفی گفته شده.
یعنی اینکه شما میفرمایید یکتا پرستی یا مسائل مربوط به معاد و غیره.
بله اینا پاره های جدیده و حالا ممکنه نزدیک به او در ادیان قبلی هم باشه ولی مثلا مسئله معاد خیلی تفصیل یافته.
اینها به زبان عرفی گفته شده نه اینکه زبان عرفی معنیش این نیست که مردم هرچی میگفتن اینجا هم بیان بگن و دیگه چه تفاوتی که از چه اهمیتی دارد که حرفهایی که سر زبان مردم است بیایند کتاب بنویسند؟ نه.
این کتاب اتفاقا میخواهد راه تازهای به مردم نشان بدهد.
بحث سر این نیست.
آموزههای تازهای دارد.
صد در صد.
ولی زبان مهم است.
زبانی که پدر دارد با فرزند سخن میگوید.
این است و این را ما نباید فراموش کنیم و نباید بگوییم که این.
پدر به زبان فیلسوفان سخن گفت و با فرزندش که به زبان فیلسوفان سخن نمیگوید یا به زبان آلمانی یا حتی قصه هم بخواهد.
تاریخ هم بخواهد بگوید.
به صورت قصه میگوید و بنابراین زبان را در نظر بگیرید که معنایش این نیست که حرف تازهای ندارد بلکه زبان، زبان عربی است.
اما اینکه در یک زبان چند جور بیکن و زبان میتوانند با هم باشند.
نه این طوری نیست.
ولی همانطور که عرض کردم در زبان عرفی گاهی یک مطلب فلسفی هم گفته میشود.
بله، گاهی شعر خوب و پرمعنا هم خوانده میشود.
این و آن از زبان عرفی بودن خارج نمیکند چون چارچوب، چهارچوب زبان عرفی است یعنی از دقت عرفی برخوردار است.
استدلالات عرفی درش هست و نوع بیانش در خور مخاطب است که عرف است و عام است و توده است و از او خارجش نمیکند.
اما از آن مفاهیم هم گاهی استفاده میکند.
بله برای اینکه کلامش را بهتر کند پذیرفتنیتر کند.
و این نکته را هم اضافه کنم که این بحثی است که باید انشاءالله در نوبت آینده به تفصیل بیشتر بگوییم.
و این است که گوینده وقتی خیلی عالم است و میداند که سخنش به گوش دیگران هم میرسد، نه فقط این مخاطبان عامی که امروز در حضور او نشستهام.
آن گاه یک چیزهایی، چاشنیهایی را هم در آن میگنجاند که آن عالمان و آن محققان هم بی بهره نماند و نشان میدهد که میتوانسته به زبان آنها هم سخن بگوید و آن معلومات را هم احیانا داشته، ولی بنا نداشته است که در آن وادی گام بزند و اسبی براند.
اتفاقا یک روایتی است از امام علی که میگوید در قرآن عبارات است که برای عوام است.
اشارات و لطایفی هست که برای خواص است.
بعدا انشاالله خواهم گفت.
ابن سینا هم همین حرف را دارد که زبان قرآن یا زبان دین، زبان توده است و ممکن است گاهی اشاراتی داشته باشد که خواص را یک مرتبه به خودش جذب میکنه و میگن این نکته هم نیست که در اینجا بود ولی این غیر از این است که بگوییم تمام زبان بر این اساس نهاده شده است.
اما سوال اول اینکه گفتید زبان؟
بله زبان دین عرفی است.
ما یک زبان خاصی به نام زبان دین نداریم.
این نکته درستی است.
یک عده ای میخواستند بگویند که زبان دین یک زبان خاصیه نه؟
در میان زبانها زبان دین.
یعنی باید برویم زبان متون دینی دیگر، زبان پیامبران دیگر نه.
زبان دینی زبان عرفی است.
زبان عرفی که از همه این مخازنی که در اختیار دارد استفاده میکند تا هدف خود را برآورده کند و آن چیزی را که میخواهد در ذهن و دل مخاطب بنشاند.
بنابراین باید دنبال هدف قرآن هم برویم که یا دین برویم. تا حالا.
بحثای بعدی ان شاء الله روشن می گردد.
Speaker 1
خیلی متشکر.
آقای فقیهی بفرمایید.
Speaker 4
با سلام و درود سلام.
عرض می شود که من همان طور که سخنان شما را گوش می دادم با خودم یک سوال و جواب هایی داشتم و زمزمه هایی می کردم ولی آنها را می خواستم مطرح کنم چون این مقدار به نظر خودم پیچیده شد و خیلی تئوریک شد و از این قبیل.
حالا اگر نکته ای بود یا جمع بندی بود شما بفرمایید و آن این است که این سوال را مطرح کردم با خودم که آیا شواهد تاریخی داریم که بگوییم این زبان ها به هم نزدیک شده اند؟
در طول تاریخ زبان ما مشخصا زبان علم و دین به همدیگر نزدیک شده اند و بعد از اون شواهد بخواهیم نتیجه بگیریم در آینده هم آینده نگر طی قرن ها نه چند سال این زبانها به همدیگر نزدیک بشن.
بعد خودم این پاسخ رو براش پیدا کردم که نه نمیشه.
به دلیل اینکه گفتم مثل فرهنگ باید با هم تعامل داشته باشند به هم نزدیک میشن.
بعد با توجه به صحبت های ابتدای جلسه که حالا زبانی ویژگی هایی داره مثل دقت، این ها ویژگی های خاص خودش رو هر زبانی داره.
بنابراین اینها کنار همدیگه هستند به هم نزدیک بشن.
امکان نداره مگر اینکه بیاد در مفاهیم و مفاهیم به هم نزدیک بشن.
بعد زبان به تبع اون مفاهیم به همدیگر نزدیک بشه.
بعد دوباره یادم اومد اون سخنرانی رو تحت عنوان خادمان مخدوم که یکیش همین زبان بود گفتم نه زبان تبعیض هم نیست.
زبان خودش مفهومی ایجاد میکند.
یک مقدار هم همین طور دیگر.
چلم دور چشم است که از طاقت من خارج هست.
میخواهم این موضوع را جمع کنم.
این سوال و جواب ها از این قرارند. ممنون. متشکر. همین. به نظرم.
Speaker 2
ممنون که گفتید.
زبان خیلی یک تونل تو بر تو است.
واقعا آنچه که ما اینجا راجع به زبان میگوییم واقعا یک از هزار و یک از صد هزار است.
شما می دانید که در عصر جدید تقریبا قرن بیستم در تاریخ فلسفه می نویسند که این ترم یعنی یک چرخش زبانی صورت گرفت که فلاسفه متوجه شدند به زبان چون تا قبل از او می گفتند به حقایق اشیاء و به ماهیات اشیاء و اینها میپردازیم.
بعد متوجه شدند که این زبان چیز کوچکی نیست.
ما فکر کردیم که یک حامل و وسیله نقلیه خیلی ساده ای است که مثل یک دوچرخه، مثل یک گاری سوارش می شویم.
حالا بعضی ها کندن.
بعضی ها تند می رویم و به مقصد می رسیم و بعد هم دوچرخه رو میندازیم اونور.
در میزنیم و میریم توی خونه.
بعدا متوجه شدند که نه اصلا این دوچرخه مثل اینکه ما نمی دونیم او ما را می راند و هم اینکه الان شما گفتید که این زبان به جای اینکه خادم ما باشه، مخدوم ماست و ما خدمت او را می کنیم و لذا از یک اصالت و استقلالی و یک صلابتی برخوردار است که اصلا و ابدا نوکر ما یا کنیز ما نیست.
گفت تو مگر آیی و صید او شوی دام بگذاری به دام او دوی ما را صید کرده اند و ما در یک غفلتی به سر می بریم وقتی که فکر می کنیم که زبان را ما به کار می گیریم، او هم ما را به کار می گیرد و لذا رفتن بر عمق زبان و البته این کار تازه نیست.
از قدیم الایام راجع به زبان کار میشد ولی در دوران ما این کارها شدت و حدت بسیار زیادی و بیشتری پیدا کرد.
فلسفه زبان به مدد علوم زبانی پدید آمد. همین. آقای چامسکی.
اصلا ما چیزی به زبان ساختیم که به زبان می فهمیم.
گرامر آیا ساختگی است؟
آیا همه زبان ها گرامر واحد دارند و ندارند؟
داستان بسیار دامنه دار شده است.
بسیار بسیار خوب.
یکی از همین ها هم بود که باعث شد که خوب بیندیشند که خوب ما یعنی آنهایی که اشکال می کردند به دلیل آنکه شما علمی سخن نگفتید.
اصلا مگر تنها زبان زبان علمی مگه جور دیگه نمیشه حرف زد؟
از هر زبان دیگه هر انتظاری می توان داشت اینه که این دایره اینجا هم گستردگی پیدا کرد.
قبلا هم گفته بودم براتون.
پوزیتیویستها معتقد بودند تنها زبانی که حقیقت زبان علم است.
ابتدا هم که آقای ویتگنشتاین مشغول به کارهای فلسفی شد.
بنابر همین نظر پوزیتیویستها را داشت.
مثل حلقه وین بود.
البته با آنها بعدا فاصله نجومی گرفت و آمد گفت نخیر، ما زبانهای مختلف داریم و اتفاقا او بر این نکته من اشاره کردم.
گفت اینها لنگویج گیم و بازیهای مختلف است و قواعد این بازی با قواعد بازی دیگه منطبق نمیشه.
کسی که اینجا برنده میشه اونجا لزوما برنده میشد.
اونجا بازنده بود.
اصلا یه جور دیگه بازی نداریم و اینها رو نباید با هم مخلوط کرد.
الانم من در واقع حرفایی که میزدم همین بود که زبان عرفی یه جور بازیه.
زبان علمی بازی دیگری است و اینها رو گرچه گاهی بازیگری از این بازی ممکنه بیاد توی این یکی و بالعکس.
ولی اینا بازی ها رو یکی نمیکنه و هر کدوم آداب و قواعد ویژه خودشون رو دارن.
هر چه درباره اینها شما فکر کنید جا داره.
زبانی که عرض عریضی داره از هر.
ببینید در گذشته فلاسفه می گفتند که ما یک عالم ابژکتیو داریم و عالم سابجکتیو یکی ذهن ماست و یکی عالم خارج که ذهن ما می کوشد که عالم خودش را خوب بشناسد و یا عالم خارج خوب در ذهن ما منعکس بشود.
فیلسوفان ما هم که می دانید فلسفه را که تعریف می کردند می گفتند که یکی از اهداف غایات فلسفی این است که سیر تحول انسان عالم عقلی یا وحیانی العالم عینی انسان جهانی بشود کاملا مطابق با جهان خارج.
یعنی چنان اشیاء و حقایق در او منعکس شوند که گویی خود عالم خارج است نه یک پیکری که تصویری از عالم خارج، پس یک ابژکتیویته اکتیویتی داشت که اکتیویتی داشتیم.
ذهن داشتیم و عین.
در جهان جدید اینها سه تا شده است. یک ذهن.
یکی عین یک زبان است.
اما زبان برای خودش چیزی شده.
قبلا این را به حساب نمی آوردند.
می گفتند یک واقعیت داریم.
یکی از ما که ما میرویم واقعیت را بشناسیم، میشناسیم.
بعد میآییم میگوییم میآییم بیان میکنیم.
بعدا زبان سربرآورد.
گفت نه، خیرهای آن چنین است که شما پنداشتید ماجرا.
من خودم اصالتی دارم.
من هم چیزی هستم و نقشی دارم.
اینجا در نبود واقعیت، در بازسازی واقعیت، در بازنمایی واقعیت، در تحریف واقعیت، در واقعیت نو ساختن که همان زبان های هنری و فعلی و غیره باشد.
به هر حال خیلی خیلی در فلسفه جدید، مخصوصا فلسفه تحلیلی این قصه زبان اهمیت پیدا کرده و حق هم دارد یعنی باید حق شایسته او گذارده شود.
ما هم از حواشی آنها اینجا در بحث خودمان استفاده میکنیم.
Speaker 1
اما آقای احمد از شما خواهش کردند که در دعاهاتون ما دوستداران تان را هم یاد کنید.
خصوصا برای کسانی که کارشان در کنار آمدن با ضرورت و ضرورت های ناگزیر زندگی و رسیدگی به امورات باطنی به مشکل خورده است.
برای تمام ایرانیانی که زیر انواع و اقسام فشارها مجال کوتاهی برای ایستادن و اندیشیدن به خویشتن نیافتند و فرصت های بزرگی که اینجا تبدیل به تهدیدات و تهدیدات فزاینده می شوند.
خیلی از شما ممنونم.
Speaker 2
بله البته دعا میکنیم و وظیفه هم داریم.
شما هم برای ما دعا کنید.
همه برای یکدیگر دعا کنیم.
مسلمانان به آمین بگویید که آمین تقویت باشد.
دعا را متأسفیم از تنگناهایی که هست.
محرومیت هایی که پدید آمده است.
ناکامی هایی که پدید آمده است.
امیدواریم که به کامیابی بدل شود.
می دانیم که محرومیت ها به موفقیت ها بدل شود. البته کوشش.
کداممان کوشش خودمان را فرو نمی گذاریم.
باید سعی کنیم و راه بیفتیم و بعد انشاءالله در طول راه به آنان حق هم خواهد رسید.
گفت با توکل زانوی اشتر به هم توکل می کنیم و هم زانوی اشتر را میبندیم و هم به راه میافتیم و هم از نیروی دیگران استفاده می کنیم و هم نمی گذاریم که ناکامی و شکست بر ما غلبه کند بلکه رو به آینده داریم و امید به پیروزی داریم.
به قول مولانا نیز دستوری در این راه بر عقاب جز امید.
الله اعلم بالصواب.
امید و امید در رو گفتن برای اینکه اثری از آن در بیرون بیاید.
این کار همیشه ماست.
علی ایحال امیدوارم همت پاکان بدرقه راه شما باشد و دعای نیک خواهان.
Speaker 1
خیلی ممنون.
هنوز سه تا سوال دیگه داریم. فرصت هست.
Speaker 2
بله بفرمایید.
Speaker 1
بفرمایید.
Speaker 5
ضمن عرض سلام خدمت استاد و بقیه دوستان.
استاد سروش همیشه در به اصطلاح سیر مطالعاتی من راجع به کلام و فلسفه.
این جمله شما همیشه مثل یه چی میگن به نجات من میاومد که همیشه می گفتید و شما رو به اصطلاح جدا می کرد از بقیه متکلمین که می گفتید قرآن ظرف زمان و مکان داره و این همیشه سرمشق من شده بود که وقتی قرآن رو می خواندم برای اینکه به انحراف نیفتم.
این جمله شما را یادآوری کنم.
چند سال پیش یه کتابی خوندم به نام پوشش های گفتاری در قرآن.
فکر می کنم نویسندش آقای مرعشی باشند.
اونم خیلی به من کمک کرد.
چون ایشون توضیح دادند.
مثلا کلماتی که ما الان تو قرآن میخونیم.
اون زمان در جامعه عرب چه معنی داشته و الان توی به اصطلاح زبان عرفی امروزه چه معنی داره؟
و بعد متوجه شدم که یک کلمه میتونه در دامنه زمان کلی تغییر بکنه و شاید این باعث خیلی از برداشتهای انحرافی از قرآن بشه.
میخواستم نظر شریف شما رو بدونم. خیلی ممنون. بله.
Speaker 2
خیلی ممنون از حضورتون. صددرصد همینطوره.
یعنی ما این نکته رو باید در یاد داشته باشیم که.
سخنی که گفته می شود یک تیری است که به تاریکی پرتاب میشود.
سنگی نیست که در یک ناکجا آبادی و در یک فضای نامعلومی افکنده میشود.
نه الفاظی است که در یک موقعیت ویژه ای آنها بر زبان می آید و مخاطبان هم درک ویژه ای از آنها دارند.
به تعبیر دیگر.
قرآن و پیامبران لغات تازهای نیاورده اند.
جملات تازه آوردند.
این خیلی مهم است.
ببینید، فراموش نکنیم.
یعنی فکر نکنیم وقتی که ما میگوییم که زبان، زبان عرب آن موقع است، هر چه هم که گفتن همان حرفهای آن عرب است نه، ما هم فارسی صحبت می کنیم.
دانشمندان هم فارسی صحبت می کنند.
دانشمندان ایرانی از همان لغات هم استفاده می کنیم ولی تفاوت این است که ما گزاره های تازه می سازیم از همان لغات کهن.
این بسیار نکته مهمی است.
از آن مثل اینکه خشت هایی در اختیار باشد.
این یک بنای ساختمان میسازد و یک بنای ساختمان میسازد.
با همان خشت ها مواد خام که لغات و واژه ها باشد بلکه از زبان گرفته می شود.
اما گزاره ها وقت تازه است.
انیشتین هم وقتی که تئوری نسبیت خودش را به زبان آلمانی نوشت و از همان کلمات آلمانی همان کلماتی که پانصد سال بود در زبان آلمانی بود.
نیوتن هم وقتی که به لاتین نوشت می آید لاتین می نوشت.
بعدا کتابش به انگلیسی ترجمه شد.
این خوب از همان کلمات لاتینی استفاده می کرد.
آنچه که جدید بود به کار نیوتون گزاره های جدید بود.
این کلمات را یک جوری کنار هم گذاشت ازش که یه معنی تازه از توش در میاره که میشه.
اما قوانین نیوتونی هرجا داروین و پیامبر اسلام هم همینطور به معنی کلمه الله در عربی بود.
قبل از پیغمبر اسلام کلمه آخرت بود، کلمه شفا بود، کلمه و همه اینها بود دیگه.
البته بعضی کلمات هم مثل زبان های دیگه مثل قرآن یا کلمه سوره یا اینا مال سریانی و عربی نیست.
حالا هر چی همه زبانها هم با هم مبادلات دارند.
اینها رو خوب ایشون گرفت ولی ترکیبهای تازه از اینها ساخت و اینهاست.
آنچه که کار رو جدید میکنه.
لذا به یک معنا ما به گذشته برمی گردیم به معنای اینکه زبان اصلا در گذشته ابداع شده است، اختراع شده است.
به این زبان تکلم کردن به یک معنا هم بر میگرده به فکرهای تازه پیدا شده یا نه که اون دیگه تکرار لغات پیشین نیست بلکه ترکیبها و گزارههای بدیع نوینی است که هر متفکری یا هر پیامبری با خود آورده است.
ممنون از توضیحتون.
بعدا باز من در این باره بیشتر سخن خواهم گفت. بله.
Speaker 1
ما سه دقیقه وقت داریم.
دو تا سوال شده بودم.
شما پاسخش را دادید.
پرسیدم با توجه به صحبت شما در مورد مخاطب و اینکه زبان عرف در طول زمان تغییر میکنه، آیا مخاطب قرآن که به زبان عرف آمده فقط عرف زمان محمد است؟
فکر کنم منظورشون اینه که فقط مربوط به زمان خود ایشون باشه ولی اگه احتیاج میبینید توضیح بیشتری بدید.
یک سوال دیگه هم در تکست هست و اگه شد.
Speaker 2
بله ببینید این که من الان براتون گفتم که.
زبان در خور عقلانیت آنها شده است.
درست مثل اینکه در خور طفل یک در خور فهم یک کودک می شود اما معنیش این نیست که لزوما متضمن حقایقی نیست.
ممکن است شما سطح بیان را پایین بیاورید ولی خلاف هم نگید.
این یک نکته ای است که حالا بعدا باید به علاوه که گفتم اشاراتی در کلام هست، لطائف و ظرایفی هست که اینها را گذاشته اند برای اون تیز بینان که آنها را بیرون بکشند.
بله در اینجا ما یک تفکیک باید صورت بدیم که شاید نوبتهای بعد بگه اون مسئله احکام قرآن است.
چون در قرآن ما چند دسته مطالب داریم دست مطالب تاریخی داریم، مسائل جهان بینی و جهان شناسی، آخرت شناسی و غیره داریم.
یک دسته هم احکام داریم اینجا.
خب این سوال جدیتر میشه آیا احکامی که در قرآن هست خطابش به هم روزگاران و هم عصران پیامبر است یا برای نسلهای آینده هم هست.
اینجا هم من نظری دارم که انشاالله خواهم گفت.
Speaker 1
بله بدون شک یک سوال کوتاه دیگه هم هست که بعدا پاسخش دادیم ولی چون مربوط به الان پرسیدم که آیا چیزی که در زبان نباشد در ذهن نیست یا اینکه در ذهن نباشد در زبان نیست؟
سوال من به این شکل است.
Speaker 2
حالا البته ذهن فرد را می گویند یا ذهن عام را می گویند.
زبان یک پراپرتی یک چیز ملک عام است، مال همه است و لذا ذهنیت فرد اصلا اهمیت ندارد.
وقتی که در فرهنگ قومی یک چیزی آمد، لاجرم در زبانشان هم وارد می شود.
نه اینکه حالا بله من یک چیزهایی ممکنه بگم و بدانم و نگویم.
این میشه کار شخصی.
و در گفته هام هم فراتر از معلومات هم نمیتونم برم.
ولی ما الان راجع به شخص سخن نمی گوییم.
راجع به زبانی که ملک مشترک است و پدید آمده یک جمع است، یک جامعه است و این جامعه همه ثروت های خودش را در این ظرف زبان ریخته است.
اونجا دیگه زبان میشه گفت آینه اون قوم است.
اگر یک چیزی را ندارد یعنی آن قوم ندارد.
اگر یک چیزی را دارد یعنی آن قوم دارند با آن آشنا هستند.
بعضی ها ممکن است وام گرفته باشند، بعضی ها هم ممکن است وام نگرفته باشند.
لذا بحث جمعی است.
در اینجا بحث فردی نیست.
Speaker 1
متشکر. خسته نباشید.
Speaker 2
خیلی ممنون از یکایک دوستان عزیزان که تحمل می کنند و حسن آقا تحمل دارند تشریف می آورند و گوینده را هم بر سر شوق می آورند و امیدوارم این بحث ها راهی به جایی بگشاید.
همگان را به خداوند می سپارم و سلام علیکم و رحمت الله را بر.