Nov 14 2023 12 mins 1
میانِ ریتا و چشمانم تفنگی ست و آنکه ریتا را میشناسد خم میشود و برای خدایی که در آن چشمان عسلیست نماز میگذارد و من ریتا را بوسیدم آنگاه که کوچک بود و به یاد میآورم که چه سان به من درآویخت و بازویم را، زیباترین بافته ی گیسو فرو پوشاند و من ریتا را به یاد می آورم به همان سان که گنجشکی برکه ی خود را به یاد میآورد آه ریتا میان ما یک میلیون گنجشک و تصویر است و وعده های فراوانی که تفنگی به رویشان آتش گشود نام ریتا در دهانم عید بود تن ریتا در خونم عروسی بود. و من در راه ریتا دو سال گم شدم و او دو سال بر دستم خفت و بر زیباترین پیمانه ای پیمان بستیم، و آتش گرفتیم و در شراب لبها و دوباره زاده شدیم آه ریتا چه چیز دیده ام را از چشمانت برگرداند جز دو خواب خفیف و ابرهایی عسلی بود آنچه بود ای سکوت شامگاه ماه من در آن بامداد دور هجرت گزید در چشمان عسلی و شهر همه ی آوازخوانان را و ریتا را برفت میان ریتا و چشمانم تفنگی است محمود درویش شاعر فلسطینی و ریتا معشوقه دوران جوانی او