پا به پای کودکیهایم بیا کفشهایت رابه پا کن تا به تا قاه قاه خندهات را ساز کن بازهم با خندهات اعجاز کن پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز عشق همبازی نشو بچههاي کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر قصههاي هر شب مادربزرگ ماجرای بزبز قندی و گرگ غصه هرگز فرصت جولان نداشت خندههاي کودکی پایان نداشت هرکسی رنگ خودش بی شیله بود ثروت هر بچه قدری تیله بود هرکجایی، شعر باران را بخوان ساده باش و بازهم کودک بمان اي رفیق روزهاي گرم و سرد سادگیهایم به سویم باز گرد (اینجا خاطره می خوانیم نه برای کودکان ، برای بزرگسالانی با کودکی درون )